احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:1 سنبله 1393 - ۳۱ اسد ۱۳۹۳
بخش نخست
نویسنده: ریوان سندلر
استاد دانشگاه تورانتوی کانادا
برگردان: دکتر علیرضا شمالی
در شعر بهبهانی زمان و زمانۀ گذشته همانقدر حاضرند که اینک و اکنون. بهبهانی، استادی، اندیشه و اندیشناکیِ روزگارِ کنونی را در کالبد کهنی چون غزل میکشد و آگاهانه بر این نکته انگشت مینهد که «از همان آغاز، شعرهایم بازنمای شرایط اجتماعی و تاریخیِ من بودهاند.»۱
بهبهانی در دهۀ ۱۹۵۰ نخستین دفتر شعرِ خویش را به چاپ رسانید. گرچه در این دوران فرهیختهگان ادبیِ ایران شعر نو را بسیار میپسندیدند و در سبک نیمایی برونرفتی از قالبهای تنگ قدمایی میجستند، بهبهانی راه و رسم غزلسرایی را برگزید و در تمامی دورانِ شاعریاش در حالوهوای غزل سرود و بهسر برد. او ساختارِ غزل را دگرگون ساخت و با در میان آوردنِ شیوههای نوینِ وزن و قافیهپردازی، غزل را «پاسخی به نیازهای درونی خویش یافت».
بهبهانی پنجرۀ غزل را بر گفتوگوهای روزانه گشود و با تکرار و گسترش وزنها غزل را از «مرز قالبها و وزنهای» مرسوم فراتر برد: «من در این شیوه سخنانی را به رشتۀ غزل کشیدهام که هیچگاه پیش از این امکان پدیدار شدن در این قالب سنتی را نداشتهاند.»۲ بهبهانی در کارِ غزلسرایی قالبهای دلپسندی برگزیده است. اما بیگمان این شیوۀ ویژۀ سرایشِ اوست که شعرش را بهروز کرده و همراه با زمان به پیش رانده. هدفِ این نوشتار، وارسی این شیوۀ سرایش است.
از نمونۀ پیوند میان گذشته و اکنون در کارهای بهبهانی «نغمۀ روسپی» است که در دفترهای شعر او در سال های ۱۳۲۵-۱۳۳۵ آمده. در این شعر نمادهای سنّتییی چون رخ و زلف و بوی مشک حاضرند، امّا وصف سنّتی از معشوقه در میان نیست. زنی که شعر بهبهانی باز مینماید، روسپی است و شعر، بیش از بدن او، به آنچه که در قلب این زن بینوا میگذرد میپردازد. روسپی اگر جام شرابی میطلبد، برای پوشاندن غمهای درونی است و نه به قصد شادخواری. چه، برای زنده ماندن باید خود را همراه و همسخنِ سرزنده و شادابی جلوه دهد تا بتواند در چشم مرد خریدارش خواستنی بنماید.
بهبهانی در سن بیست سالهگی در گفتوگویی شعر خویش را «سخن دل» مینامد۳ و برآن است که هیچگاه به وقت سرودن «با کسی جز آنکه در قلب» اوست همسخن نشود. «نغمۀ روسپی» با همۀ دلانگیزیاش، دشواریهای کار یک زن شاعر سنّتشکن در روزگار کنونی را وامینماید؛ شاعری که با آگاهی از شرایط ناهموار اجتماعی زنان و بهویژه زنان هنرمند، لبان شیرینش را به اندوه و ناگزیر، زنهار میدهد تا بیپروا هرآنچه را در دل میگذرد در سخن آشکار نکنند. گویی این بیت که از زبانِ آن روسپی بینواست، پندی نیز برای زن شاعر نهفته دارد:
لب من- ای لب نیرنگفروش
بر غمم پردهیی از راز بکش
تا مرا چند درم بیش دهند،
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش۴
زن روسپی در شعر بهبهانی آگاه و پُراراده است، امّا این اراده و آگاهی او را به ویرانگری خویش میکشاند. او به یاری این اراده همۀ نشانههای غمهای درون را در پس پردۀ راز پنهان میکند تا حریفِ خریدار را شاد سازد:
وای، ای غم، ز دلم دست بکش
کاین زمان شادیِ او میباید!
«نغمۀ روسپی» درآمدی بر اندیشهورزی و دلبستهگی ادبیِ بهبهانی به چندوچونِ شیوۀ نگاه و تفکر زنان در روزگار توفانیِ ایرانِ مدرن است. این شعر، امّا، تنها سرآغازِ چنین فرآیندی است، در شعری که دو دهه پس از آن به چاپ رسیده است. شاعر زن کولی را فرا میخواند که:
بالا گرفته کار جنون
کولی، دوباره زار بزن!
بغض فشرده میکشدت
فریاد کن، هوار بزن!
با آغاز سدۀ بیستم برخی از شاعران مرد در شعر خویش گاه به نکتههایی چون جایگاه اجتماعی زنان پرداختند. با این حال، در این گونه شعرها نیز زن همچنان در سایۀ نگاههای شاعرانه و در قامت یک موضوعِ زیباشناختی و ادبی پدیدار شده است. برای نمونه در شعر «دختر برده»، منوچهر شیبانی چنین میسراید: « آه، ای ساکن سرزمین افسانهها، هیچ کس چیزی در بهای گوهر اشکت نثار نمیکند».۵
بهبهانی، امّا، در سفر خویش به سرزمین «شعر زنانه»، به زن گلویی برای آواز میدهد تا ندایی را که در جامۀ مردسالار شنیده نمیشود، به زبان آورد. چنانکه گفتیم، بازنماییهای او از حال و روز زنان نه چندوچون جلوههای بدنی، که کشاکشهای درونی در روح زنان را به نقش میکشد. در قطعهیی بهنام «خون سبز»، که در دهۀ ۱۳۴۰ سروده شده است، بهبهانی زبان شعرییی را به کار میبندد که آشکارا زنانه است و از زبان رسمیِ «نغمۀ روسپی» جداست. او در سرودن این شعر از صنعت گفتوگو که پیش از این نیز در شعرهای زنان آمده است بهره میجوید. گفتوگو در شعر بهبهانی چون ابزار پیچیدهیی در خدمت بازنمایی احوال درونی یک زن به کار میرود. «خون سبز» با خطابی آشنا و کهن آغاز میشود: «ای مرغ نفرین…» همان مرغی که هرگز نغمۀ خوش سرنمیدهد و برعکس، چنان به تلخی از روزگار ناساز شِکوه میکند که شاعر را بیش از هرچیز به در میان نهادنِ این ناخشنودی با خوانندهگان شعرش وا میدارد:
ای مرغ نفرین! گوش من آزرده شد از وای تو…
در هر تپیدن از دلم، آید صدای پای تو
سخن شاعر با پرنده بهروشنی همدلانه است و آهنگش خوانندۀ شعر را فرامیخواند تا درو به چشم همزبانی غمخوار برای پرنده بنگرد. در بافتار شعر، پرنده و شاعر درهم میآمیزند چنانکه دیگر جدا کردنِ هریک از دیگری ممکن نیست. گویی هردو با یک زبان سخن میگویند:
ای ساقۀ برف آشنا! امید گل کردن کجا
تا خون سبز زندهگی یخ بسته در رگهای تو؟
ای خشکسال جاودان! ای کوریِ گلزار جان
از لاله چشمی وا نشد، تا سینه شد صحرای تو؟
کابوس وحشتزا تویی، خواب جنونافزا تویی
هر شب به کامم میکشد دردآفرین دنیای تو
گرچه زبان شعر آکنده از مفهومهای پیوسته با هستی یک زن است، از آن جمله سترونی و نازایی، زادن و بهدنیا آوردن، سخن پایانی شعر آشکارا از تصویرها و نمادهای زندهگی زن بهره میجوید و طنین صدای یک زن را پدیدار میسازد:
گر لحظهیی همچون پری، خندم به ناز و دلبری
سیلی زد برچهرهام، اهریمن سودای تو
طبعم ز جورت خسته شد، شعرت به بندم بسته شد
لب را فرو بست از سخن، زنجیریِ گویای تو
و آخرین بیت شکی بر جای نمیگذارد که سرایندۀ شعر از جایگاه یک زن سخن میگوید:
نه نطفۀ میلی در او، نه باردار از آرزو
سنگیست در نقش زنی؛ همبستر نازای او
در ایران سدۀ بیستم، همانند بسیار گوشههای دیگر جهان مدرن، زنان شاعر بهآرامی به قلمرو پردازشهای ادبی گام نهادند. شاعران اما هیچگاه در فضای تهی شعر نمیسرایند، بلکه همواره رشتهیی از کارهای ادبی آنان را با گذشته پیوند میدهد. چه بسا تارهایی از این رشته که باید گرامی داشته شوند و یا به فراخورِ زمانه و درک شاعران، جدا گردند و در کنار مانند. از این گذشته، گرچه نخستین زنان شاعر نیز از همان قالبها و صنعتهای ادبی مرسوم در جامعۀ خویش بهره میبردند، تجربۀ ایشان از جامعۀ خویش متفاوت از تجربۀ مردانِ شاعر از همان جامعۀ ناهمگون بوده است.
جامعهیی که با زن و تکاپو و آفرینندهگیهای هنریاش سرِ ناسازگاری دارد، به ناچار نشان خویش را بر شعر یک زن شاعر آشکار میکند. زنان ایرانی نیز که همچون همتایانِ خود در دیگر فرهنگها بهتدریج با وظیفۀ نویسندهگی خویش آشنا میشوند، چندوچونِ زیستن در چنین جامعهیی را در نوشتههای خود باز مینمایند و پرده از بههم پیوستهگی و دادوستد تجربههای اجتماعی و تجربههای شاعری خویش برمیگیرند. پژوهش مارگارت هومنز (Margaret Homans) در سرودههای سه زن شاعرِ انگلیسی گواه این نکته است که زنان شاعر نیز مانند زنان نویسنده به تجربۀ اجتماعیِ خویش تکیه میکنند و همواره به سنت ادبی پیش از خود تنها بهسانِ سرچشمهیی برای الهام و راهیابی نظر دارند.۶
Comments are closed.