گزارشگر:زهره روحی/ 16 سنبله 1393 - ۱۵ سنبله ۱۳۹۳
بخش سوم و پایانی
کارادک مینویسد: «در واقع همسازی کمتر همواره مفهوم بیتعهدشدهگی ندارد و فرد میتواند در گسترهیی اجتماعی زندهگی فردی خود را داشته باشد بیآنکه در آن مشارکتی از خود نشان دهد. به این ترتیب، برخی از گسترههای اجتماعی به واسطۀ ارتباط مداوم با آنها از طریق رسانهها یا از طریق تجدید خاطرات در ذهن فردِ سالمند حضور دارند. نویسنده (دیوید اونرو) به مورد دو زن اشاره میکند که رقص محفلی را کنار گذاشتهاند اما همچنان به این فعالیت و این دوران زندهگیشان دل بستهاند و دوست دارند مدام از آن یاد کنند”.(صص ۱۲۹ـ۱۳۰)
بنابراین در نگرشِ «ارتباط ـ انسانمحورِ» اونرو، ماهیت اجتماعیِ «انسانِ پیرشده»، از زاویۀ اقتصادی و سودمندیهای آن برای جامعه تعریف نمیشود، بلکه در «رابطه» با «دیگریِ همدل» تعریف میشود. و نکتۀ مهم، نوع فضای مشترک نیست، بلکه برجسته ساختن علاقۀ همسو و همجهت و تعاملاتی در ساختن فضایی اجتماعی است. همان فضا ـ علایقی که در حقیقت مبتنی بر تجربههای زیستیِ مشترکی است که فرهنگ و جامعه آنها را پرورانده است، پس همانگونه که اونرو نیز تصدیق میکند، آنچه در اینجا میباید بر آن تمرکز کرد، ”حاصل توجه و علاقه به موضوعاتِ مشترک و مشارکت در کانالهای ارتباطیِ یکسان است”.(ص ۱۲۸)
به نظر میرسد، در برخی از کشورهای دموکراتیک و اروپایی، چنین نظریههایی توانسته است در برنامهریزیهای آسایشگاههای سالمندان اثرگذار باشد. زیرا به درک اهمیتِ «فردیت اجتماعی» و حفاظت از آن کمک کرده است. مطابق گزارش کارادک در مقایسه با آسایشگاههایی که گوفمن در ۱۹۶۱ توصیف میکند، امروزه این نهادها خصلت انسانیِ بیشتری به خود گرفتهاند. در کتاب گوفمن (که بیتردید یادآور وضعیت کنونیِ آسایشگاهها در کشورهای در حال رشد و یا جهان سومی هستند)، این آسایشگاهها به زندانهایی جمعی میمانند ”که در آن، کارِ «ادارۀ انضباطیِ بدنها» امری رایج است و با ساکنان آن طوری رفتار میشود که انگار همه یکسان هستند و کودک. با سالمندان که از لباسهای شخصی و اشیایی که به آن عادت دارند محروم هستند، مطابق با قالبهای استندردی رفتار میشود که سازماندهی کار به پرسونل تحمیل میکند. سالمندان در اتاقهایی مشترک اسکان داده میشوند، آنان جایی مخصوص به خود ندارند، اما در عین حال از نادر بودنِ روابط اجتماعی رنج میبرند و بنا بر اصطلاح کارمن برنان (Carmen Bernand) «وجودشان بین نزدیک بودن با بقیه و تنهایی شقه شده است»…”(ص۱۱۳).
اگر از خود بپرسیم چهگونه برخی از ساکنانِ آسایشگاهها میتوانند با چنین وضعیتهایی کنار آیند و برخی دیگر به زحمت آن را میپذیرند، آنگاه به قلمرو جدیدی از پژوهش قدم گذاردهایم که به تفاوتهای پیشینۀ فرهنگی ـ اجتماعی و نیز قابلیتهای فردی بستهگی پیدا میکند. به هر صورت، آنچه (در غرب و عصر حاضر) هنوز که هنوز است طبق گفتۀ کارادک تغییر نکرده است، تنشزاییِ حاصل از ساختارها در آسایشگاههاست. او معتقد است که رفتار کارکنان این آسایشگاهها با ساکنان سالمند به دلیل رعایت ضرباهنگ در کار، مانع ارتباطگیری انساندوستانه با سالمندان میشود. به گفتۀ وی ”چهطور میتوان هم سرعتِ عمل به خرج داد و هم به ضرباهنگ هر یک از سالمندان احترام گذاشت؟”(ص ۱۱۵). وانگهی میل به رعایت استقلالِ سالمندان و کنترلِ آنها به هنگام رفتوآمدها هم با استندردهای امنیتییی که معمولاً در آسایشگاهها برای سالمندان در نظر گرفته میشود، منافات دارد و در خصوص استقلال و آزادی انتخاب غذا و بهداشت نیز همین مسأله گریبانگیر رابطۀ سالمند با ساختارهای آسایشگاهی است. و این امر نشان میدهد که این ساختارها نمیتوانند نحوۀ ارتباطی خود با ساکنان آسایشگاه را از ارتباط ابزاری (بوروکراتیک) خارج کنند و در موقعیت مناسبتری قرار بگیرند.(همانجا)
اما به نظر میرسد به موازات چنین تنشهای تأملبرانگیز و متناقضنمایی، جریانی هم در حال شکلگیری است که به استقلالِ هرچه بیشتر «فرد سالمند» در نحوۀ زندهگی منتهی میشود که احتمالاً از یکسو ناشی از تحولی است که از طریق یادگیری استفاده از انترنت به جهانی از مشارکتِ گروههای سنی مختلف انجامیده است و از سوی دیگر، با افزایش سالهای زندهگی (امید به زندهگی بدون ازکارافتادهگی) و عقب رانده شدنِ مرگ و احساس پیری، حاصل شده است. کارادک در این خصوص، معتقد است افراد مسن آغاز قرنِ ۲۱ در قیاس با پیشینیان فعالتر و شادابتر به نظر میآیند. و از بنیۀ اقتصادی بهتری برخوردارند و اوقات فراغتِ خود را صرف سفر و تفریح میکنند. ضمن آنکه به عضویت انجمنهای مختلف درمیآیند. مسکن راحتتری دارند، رابطۀ بهتری با نسلهای جوانتر دارند و در بسیاری از موارد، ضمن امکانات نگهداری از فرزندان آنها (داشتن فرصت و سلامتی برای مراقبت از نواسههای خود) به دلیل وضع نسبتاً خوب اقتصادی (نمونه آلمان) به فرزندان خود که با بیکاری مواجهاند، کمکهایی هم میکنند. همین مسأله به استحکام روابط خانواده میانجامد و رابطۀ دو سویۀ «دهش ـ پاسخ دهش» (۵۴) را به وجود میآورد. وانگهی در افق این شیوه از رابطهمندی است که سالمندانِ ابتدای هزارۀ سوم، برخلاف نسلهای قبل از خود، انعطاف بیشتری برای درکِ مسایل جوانان دارند (ص۷۴). اما این تحول اخلاقی ـ ارزشی و دور شدن از سختگیریهای نسلهای گذشتۀ سالمندی، ظاهراً فقط در رابطه با جوانان و یا فرزندان باقی نمیماند و «فعالیت جنسی» خود سالمندان (ص ۷۱) و نیز پذیرشِ تنوع در شکل زندهگی زوجهای پیر را نیز در بر میگیرد (صص۱۰۱ ـ ۱۰۲). به هر حال طبق گفتۀ کارادک به نظر میرسد در بازنمایی از این چهرۀ (عاشقانه و دوستانه) از پیری، نگاه برخی از جوانان کاملاً عاری از تمسخر و یا بار منفی است. رخدادی که فیالمثل به طور کامل از سوی جامعه در قرن ۱۹ تقبیح میشد(ص۴۹). حال آنکه امروزه از طریق رسانهها (از سریالهای تلویزیونی گرفته تا ادبیات کودکان) با سالمندانی مواجه هستیم که پا به پای جوانان، عاشق میشوند. به بیانی در عصر حاضر، فرد سالمند از حقوق بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است؛ حقوقی که باعث میشود بیشتر به عنوان عضو جامعه در قلمرو روزمره، حیطههای شاعرانهگی و مباحث اجتماعی و فلسفی آن باقی بماند.
باری، ونسان کارادک، در نتیجهگیری کتاب خود میگوید: «هر پژوهش با دیدگاه نظری خاصی آغاز میشود، هر دیدگاه ویژه، نگاه را به سوی برخی از واقعیتها هدایت میکند و برخی دیگر از واقعیتها را در تاریکی باقی میگذارد. از این حیث حوزۀ پیرشدهگی، مثل دیگر حوزههای جامعهشناسی، شاهد تحولاتی بوده است. رهیافتهای درکی که نظام مشاهداتِ خود را به عاملان اجتماعی نزدیکتر کردهاند و میخواهند بفهمند که این افراد چهطور به زندهگیشان مفهوم میبخشند، بر تحلیلهای کاربردگرا و یا تحلیلهای ملهم از مارکسیسم که بیشتر در پی توصیف فرآیندهای کلان اجتماعی و تبیین جایگاه سالمندان در جامعه بودهاند، پیشی گرفتهاند».
هرچند سخن کارادِک به نظر صحیح میآید، اما واقعیت این است که وی حداقل در نتیجهگیری کتابِ خویش از «فضای اجتماعیِ» عاملان و تفاوتهای اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و ساختاری نظامی که آنها در آن میزیند، غفلت کرده است. همین امر باعث میشود ناآگاهانه ستون و پایهیی را به یکباره بردارد که در حقیقت در کتابش در نظر داشته و مطالعات مخصوص به «پیری و پیرشدن» در جامعهیی مشخص فیالمثل «فرانسه» و یا «آلمان» (و یا بهاصطلاح جوامع اروپایی) را بر اساس آن انجام داده و مطالعات را به نتایجی رسانده! به بیانی سخنِ کارادک به طرزی غیر منطقی از مخاطب خویش (که در تمام مدتِ مطالعه با اتکا به فضای تاریخی ـ اجتماعییی که کارادک از موقعیتِ سالمندان در اروپا ترسیم کرده و به کمک همین موقعیت مشخصِ محلی، به تصوری قابل لمس از سالمندیِ «اروپایی ـ مدرن» دست یافته است)، میخواهد ماهیت نظامهای فرهنگی ـ اجتماعی را نادیده انگارد و بدین ترتیب بدون یکی از عوامل کیفیِ کنشگری، به شیوهیی دیگر، به همگونسازی «پدیدۀ اجتماعیِ» پیری و پیرشدهگی دست زند. وانگهی استدلال ونسان کارادک در صفحات پایانی کتاب، خلاف گفتهیی است که وی در مقدمۀ کتاب، از بوردیو (بهمنزلۀ راهنمای مطالعۀ پیری) نقل کرده است… و بدین ترتیب در پایان با سالمندانی طرف خواهیم بود که هر چند کارادک آنها را به عنوان «عاملان اجتماعی» خطاب میکند، اما اینطور که پیداست، آنها برای ساماندهی خود بینیاز از نظامهای فرهنگیِ مشترک و تجربۀ «زیستی ـ اجتماعی» به نظر میرسند.
Comments are closed.