گزارشگر:22 سنبله 1393 - ۲۱ سنبله ۱۳۹۳
بخش نخست
نویسنده: بیوِرلی سوسگِیت
برگردان: امین درستی
پسامدرنیسم، نمونۀ کاملی از مفهومهای هزار و یک رنگِ نیمۀ دومِ قرن بیستم و نیمۀ اولِ قرن بیستویکم است. این مفهوم در نسبت با فلسفۀ تاریخنگاری به طرقِ مختلف در نظر گرفته شده است؛ هم به عنوان فُرمی بالقوه برای رهایی از محدودیتها و سنتهای مدرنیسم و هم به عنوان سوقدهندهیی به سمت کلبیمسلکیِ نیهیلیستی (nihilistic cynicism)، که خود تهدیدیست در راستای پایان دادنِ خودِ تاریخ. پسامدرنیسم واکنشهای احساسی شدیدی را برانگیخته، این واکنشها نمونۀ آشکارِ آندسته از ناهنجاریهای شناختی هستند که وقتی بروز مییابند که اَشکال جدید تفکر، افقهای سنتی را به چالش میکشند، و این خود حاکی از دلالتهای ضمنیِ بسیار وسیع آن است؛ در حال حاضر تأثیراتِ پسامدرنیسم هم در زمینۀ کنشِ تاریخنگاری و هم (بهویژه) در زمینۀ فلسفۀ تاریخنگاری شایان توجه است.
فلسفۀ تاریخنگاری (Philosophy of Historiography) هم دربرگیرندۀ نظریهپردازیِ خودِ تاریخنگاران دربارۀ کنشِ تاریخنگاری است و هم دربرگیرندۀ بحثهای نظریِ فیلسوفان دربارۀ این موضوع. هر دوی اینها به ریشههای تاریخنگاری در دوران کلاسیکِ باستان بازمیگردند و البته هر دو نیز اکنون بسیار از پسامدرنیسم تأثیر پذیرفتهاند.
اما خودِ اصطلاحِ پسامدرنیسم نیز پروبلماتیک است. در اینجا میتوان آنرا به عنوان آنچه که تلاشهای ما برای تیوریزه کردن شرایطمان در دورۀ پستمدرنیته را در بر میگیرد، در نظر گرفت – که اصطلاح پستمدرنیته بهطور نسبتاً قابل اغماضی، برای توصیف دورۀ تاریخیِ ما در دورانِ پس از مدرنیته بهکار میرود. بنابراین پستمدرنیته بیشتر یک فرایندِ جاریست تا یک موقعیت تثبیت شده؛ اما در رابطه با پسامدرنیسم، مهمترین نکته این است که این اصطلاح دربردارندۀ آن سویههایی از فلسفه است که بنیانهای مدرنیته را به چالش کشیده و چه بسا جایگزینِ آنها شدهاند، بنیانهایی که از اوایل انقلابِ فکری و عصر روشنگری نشأت گرفتهاند. با این تفاسیر، تا آنجا که به فلسفۀ تاریخنگاری مربوط میشود، تمرکز پستمدنیزم بر موضوعاتی همچون روایت (narrative)، مرکزیت (centricity)، زبان، دانششناسی (epistemology) و حقیقت (truth) است؛ و متفکرانی همچون هایدن وایت (Hayden White) (البته بر خلاف نظر خودش)، ژان فرانسوا لیوتار (Jean-François Lyotard)، میشل فوکو (Michel Foucault)، ژاک دریدا (Jacques Derrida) و فرانک انکرسمیت (Frank Ankersmit) نمایندگان شایستۀ آن بهشمار میآیند.
چالشهای پسامدرنیسم
همانطور که از گذشته نیز اینگونه تصور شده، تاریخنگاری در یک تعریف ساده، یک بازنمایش از چیزی است که واقعاً اتفاق افتاده؛ شرحی که با بیشترین درستیِ ممکن، با جستوجوی منصفانه و بیطرفانۀ مدارک و شواهدِ باقیمانده ساخته میشود. از زمان توسیدید (Thucydides)(قرن پنجم پیش از میلاد)، تاریخنگاران طرز کارشان را بر اساس روشِ علوم مدلسازی میکردند، بهگونهیی که آنها را کاملاً از نویسندهگان شعر و افسانه متمایز کند؛ این امر در قرن نوزدهم توسط لئوپالد فون رانکه (Leopold von Ranke) به شکل موثری تثبیت شد، بهگونهای که این اندیشه تا اکنون نیز بهطور گستردهای پایدار باقی مانده است. همانطور که میدانیم تاریخنگاری بهطور گستردهیی به عنوان فراهمآورندۀ بنیانهایی قابل اتکا برای هویت شخصی و ملی؛ و در آنجاکه عقاید مذهبی منسوخ شدهاند، به عنوان فراهمآورندۀ یک جایگزین سکولار برای انتقال و تأیید معنای زندهگی، ارج نهاده میشود.
بنابراین مخاطرات این کار بسیار زیاد است، در واقع اولین مجروح حملۀ پسامدرنیسم به تاریخنگاریِ سنتی، معتبر بودنِ ادعایِ حقیقت و معناداریِ روایتهای تاریخیست. در تعبیری نامعمول، آنگونه که یکی از پیشروان برجستۀ پسامدرنیسم، ژان فرانسوا لیوتار، میگوید، همین بیباوریِ پسامدرنیسم نسبت به کلانروایتها یا فراروایتها (grand or meta-narratives)، شاخص اصلی آن است. در اینجا او بهطور ضمنی به ردِ حکایتهایی که برای مدتهای طولانی در مرکز فلسفۀ تاریخ (در معنای متافیزیکیاش) بودند، اشاره دارد؛ جایی که هم فلاسفه و هم تاریخدانان، گذشته را با پیشفرض گرفتنِ وجود برخی سمتوسوها تفسیر میکردند. چه این سمتوسو را خدا یا خرد مقدر کرده باشند و چه در اثر اصلاحات سیاسی و توسعۀ تکنولوژیک میسر شده باشد، پسامدرنیسم صحت هر نوع اعتقادی از این دست را به پرسش میکشد. البته این بدین معنا نیست که تاریخدانان دیگر به کشف و تفسیرِ حرکتهای دارای هدف و مقصود در گذشته ادامه ندادهاند، بلکه بدین معناست که پایههای توجیه تیوریک برای انجام چنین اقداماتی سست شده است.
آژیر خطر برای روایت سنتی تاریخنگاری در ۱۹۷۳ به صدا درآمد: هایدن وایت در اثر عظیم و تأثیرگذارش، فرا تاریخ (Metahistory)، توضیح داد که چهگونه تاریخدانان، بهناچار آن فُرمِ روایتی را برمیگزینند که از طریقِ آن شرحشان از رخدادهای گذشته در یک نقشۀ از پیش طرح شده جمع میگردد. وایت معتقد است که رویدادها به خودیِ خود هیچ معنای ذاتییی ندارند: معنا، تنها در دستگاه ارزشیِ یک متنِ معین به آنها نسبت داده میشود؛ و به همین شکل آن متن نیز به نوبۀ خود معنایش را از متنی دیگر میگیرد؛ و به همین ترتیب در یک پسرویِ بیپایان این سیر ادامه دارد. علاوه بر این، زبان و قراردادهای رواییِ(rhetorical conventions) زمانۀ تاریخدانان، ضرورتاً روشهای بازنمایی (representation) را برای آنها محدود میسازد؛ لذا هر حکایت یا روایتِ دارایِ معنا و مقصودی، اگر نخواهیم بگوییم دلبخواهی، در بهترین حالت اتفاقی خواهد بود و در گذشته یافته نمیشود، بلکه بر آن تحمیل میگردد.
Comments are closed.