احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حامد علمی - ۰۱ میزان ۱۳۹۱
بخش بیـستویک
مصاحبه را با حقانی آغاز کردم و در حالیکه آواز غرش هواپیماها و صدای انفجار بمبها چندینبار مصاحبه را مختل کرد. اما او ادامه داده گفت: «عملیات اخیر با هماهنگیِ خاصی آغاز شد و جبهات به گروههای مختلفی تقسیم گردید. همان بود که در مرحله اول کمربند جنوب شرق شکستانده شد و تانکها داخل شدند و بعداً جبهه جنوبی کمربند را شکستاند و به همین ترتیب، کمربند غرب نیز شکست. به طرف شمال منطقه استراتژیک لگه گرفته شد و به طرف شمال شرق منطقه کوکرک تصرف گردید و مجاهدین در نزدیکی متونبابا رسیدند و تمام مناطق جنوبی بهدست مجاهدین افتاد و برای داخل شدن به شهر، آمادهگی گرفته شد. هنگامی که برای حمله بر شهر آمادهگی میگرفتیم، توسط شبنامهها و رادیو اعلان کردیم تا اهالی از شهر خارج شوند و عفو عمومی را اعلان کردیم و این باعث شد که صدها نفر از شهر برآیند و کسانی که باقی ماندند، توانایی مقابله را نداشتند؛ بنابران زمانی که حمله آخری صورت گرفت، آنها نتوانستند مقاومت کنند.
در خوست فرقه ۲۵ موقعیت داشت. علاوتاً لوای سرحدی معادل یک فرقه بود. همچنان گارد خاص، ملیشهها و سارندوی نیز در این شهر بودند و اسلحهیی که نزد اینها بود، معادل پنج فرقه اسلحه بود. به همین ترتیب، چهارده طیاره فعال در دو میدان هوایی خوست موجود است و در سراسر شهر، اضافه از صد طیاره سرنگونشده دیده میشود. و حال ما میتوانیم این اسلحه را به اطراف شهر غزنی انتقال بدهیم. خوست بر سر راه یازده ولایت افغانستان قرار دارد و حال در رفتوآمد مجاهدین سهولت ایجاد شده است.» (۵۲)
شب گذشته میدیا خبر را به نشر رسانیده بود و از تعداد اسرا سخن گفت. در خبر آمده بود که “حدود دوهزار و دوصد سرباز اسیر شدهاند. حدود ششصد سرباز و افسرِ مجروح به نقاط امنتر انتقال یافتهاند. (۵۳)
از حقانی راجع به تعداد اسرا پرسیدم. میخواستم که مصاحبه طولانییی داشته باشم، اما او گفت: “هرچه زودتر باید از اینجا دور شویم؛ زیرا خطر بمباران فراوان است و شاید طیارات اکتشافی حکومت نیز در آسمان باشند. او اضافه نمود که دربارۀ اسرا از مولوی نظامالدین صاحب معلومات بگیر. او موظف به وارسیِ امور اسرای جنگی شده است و فردا یا پسفردا دوباره به اینجا بیا تا مصاحبهیی مفصل نمایم و تا آنزمان جزییات بیشتری در دست خواهیم داشت”.
با گرفتن یک عکس با حقانی، به طرف دامنه کوه در حرکت شدم. در پای کوه، شریعتیار در انتظار بود و به مجرد دیدنِ من، مژده داد که همکارانم به خیر از دریای خوست عبور کرده، تا دو ساعت دیگر به اینجا خواهند رسید.
مساله مصاحبه با مولوی نظامالدین حقانی، معاون مولوی جلالالدین حقانی را با شریعتیار در میان گذاشتم. او با جبینی گشاده این درخواست را پذیرفت؛ زیرا او هم از یکطرف میخواست به دیدار مولوی نظامالدین برود و فتح خوست را برایش تبریک گوید و از طرف دیگر، مولوی نظامالدین، پسر کاکای شریعتیار بود و میخواست در مصاحبه و گزارشها از او هم اسم برده شود. شریعتیار برای رفتن نزد مولوی نظامالدین، منتظر رسیدنِ همکارانم شد و تا آنزمان به دیدنِ سربازان و افسرانِ اسیر در شهر خوست رفتیم.
در بستر یک دریای خشک، صدها سرباز و افسر اسیر دیده میشدند. آنها در روی بستر دریا شب را گذرانیده بودند. در بغل دهها تنِ آنها نان خشک دیده میشد که با آب میخوردند و از چهرههای شان خستهگیِ عجیبی نمایان بود. عدهیی به خواب رفته بودند و عدهیی هم اینطرف و آنطرف میگشتند و لباسهایشان را که در اثر بارندهگی و خواب در بستر دریا نمناک شده بود، خشک میکردند.
آنها از قطعات مختلف ارتش کابل و افراد جنرال عبدالرشید دوستم بودند. افسرانِ آنها حالتی افسرده داشتند و گمان میکردند که دیر یا زود تیرباران خواهند شد. سرگرم گفتوگو با اسیران بودم که مخابره شریعتیار به صدا درآمد و از رسیدنِ همکارانم به نزدیکیِ محل اطلاع داد. شریعتیار از رهنمای همکارانم خواست تا آنها را به محل تجمع اسیران جنگی بیاورند. آنها نمیدانستند که اسرای جنگی در کجا موقعیت دارند، اما این شریعتیار بود که با مهارت، نشانیِ دریای خشک را به آنها طوری بیان کرد که تو گویی نشانی خانه صدراعظم بریتانیا در دونینگ ستریت شهر لندن یا قصر سفید در جاده پنسلوانیای شهر واشنگتن را بیان میکند. (این دو محل از مشهورترین نشانیهای جهان میباشند.)
دیری نگذشت که سروکله همکارانم پیدا شد. آنها از بیدارخوابیِ شبهای گذشته و طی فاصلههای زیاد با پای پیاده، لملم راه میرفتند. لیز دوسیت با دیدنِ من، چیغ زد و چشمان تیره حیدرشاه عکاس نیز روشن گردید.
آنها قصههای فراوان داشتند. حیدرشاه بر نبوغ نظامیِ من، آفرین گفت و سایرین را احمق خواند. لیز دوسیت و رحیمالله یوسفزی گفتند که شب هولناکی را پشت سر گذشتاندهاند، به ویژه بعد از اینکه بمباران آغاز گردید و اطراف محل سکونت آنها شدیداً مورد حمله هوایی قرار گرفت. حیدرشاه قصه جالبی را آغاز کرد و آن هنگامی بود که برای رفع حاجت به بیراهه رفته بود که ناگهان طیارات بمباران را آغاز کرده و او محل اقامت دیگران را در تاریکیِ شب گم نموده بود و به هر اتاقی که داخل میشد، اجساد کشتهشدهگان را میدید.
لیز دوسیت و رحیمالله شاهد بودند که در اوایل صبح، چهار راکت اسکاد بر آن شهر اصابت نموده بود که در اثر آن، چهارده تن کشته و سی تن دیگر زخمی شده بودند.
به همکارانم خلاصهیی از گزارشات را بیان کرده، از مصاحبه با مولوی نظامالدین حقانی گفتم و از آنها خواستم تا با انجام مصاحبه با مولوی نظامالدین، روانه شهرک مرزی میرانشاه گردیم. زیرا تاهنوز حکومت کابل بر ادعاهایش مبنی بر مقاومت در خوست پافشاری داشت.
Comments are closed.