رشته‌های سُستِ صلح پایدار

گزارشگر:عصمت‌الله عاصم/ 19 میزان 1393 - ۱۸ میزان ۱۳۹۳

mnandegar-3خشونت‌های رو به رشد در دهه‌های اخیر نشان داد که مشکلِ خشونت و جنگ در افغانستان ریشه‌های عمیقِ داخلی و خارجی دارد و به این آسانی‌ها از بین رفتنی نیست و نمی‌توان با برداشتنِ چند گامِ سطحی و کوچک به جامعه‌یی با ثبات و عاری از خشونت دست یافت.
هرچند خشونت‌ها در افغانستان عوامل قویِ خارجی دارند، اما نکتۀ قابل دقت این است که تا زمانی‌که جامعه خشونت‌پذیر نباشد، عوامل خارجی نمی‌توانند به‌صورتِ وسیع باعث بی‌ثباتی شوند.
برای رسیدن به صلحِ پایدار و ثباتِ مستمر، نباید تنها به صلحِ موقت با مخالفانِ مسلح امید بست؛ همان رویکردی که در حکومتِ کرزی ناکامی‌اش آَشکار گردید. دل بستنِ کرزی به صلح ناپایدار با مخالفان مسلح، جامعۀ ما را از برداشتنِ گام‌های دقیق و عمیق از قبیل تشکیل ارتش منظم، بازسازی و نوسازی زیربناهای اقتصادی، از بین بردن بی‌سوادی و … برای نهادینه کردنِ صلح به عنوان یک ضرورتِ همیشه‌گی باز داشت.
مشکلات افغانستان با عوامل و مسایلِ بسیاری گره خورده که همه در مجموع ناامنی و بی‌ثباتی را برای ما به‌بار آورده‌اند. در صورتی که به همۀ این عوامل توجه جدی نشود، هیچ تضمینی وجود ندارد که صلح و ثبات در افغانستان برقرار گردد و جامعه در مسیر توسعه و رفاه گام نهد. مشکلات فرهنگی، اجتماعی، نابهنجاری‌های افتصادی و مداخلاتِ خارجی از عواملِ مهمی‌اند که باید حکومت‌مدارانِ فعلی و آینده به مطالعۀ آن بپردازند تا در نهایت بتوان به تحققِ صلح و ثبات چشم امید بست.
وجود اقوام، نژادها و زبان‌های گوناگون در هر جامعه‌یی می‌تواند باعث شکوفایی اجتماعی و فرهنگیِ آن جامعه شود. اما این امر در افغانستان به یک موضوعِ دردسرآفرین تبدیل شده است. شکل نامناسبِ زنده‌گیِ سنتی و افکار قبیله‌گرایانه باعث شده که تنوع نژادی و زبانی در افغانستان به برخوردهای اجتماعی و سیاسی منتهی شود.
برای رسیدن به صلح حقیقی، نخست لازم است که گام‌های بلندِ فرهنگی برداشته شود؛ چرا که اصولاً بخش بزرگی از مشکلات اجتماعی و سیاسیِ ما از جمله ناامنی، به نبود آگاهی و دانش برمی‌گردد. مسلماً قبیله‌گرایی نمود برجستۀ این عدمِ آگاهی و دانش است. برای مبارزه با فرهنگِ خشونت در افغانستان، در درجۀ نخست باید کار را از مکاتب، دانشگاه‌ها، مراکز علمی و رسانه‌های جمعی آغاز کرد و از آن‌جا با برنامه‌ریزی هدف‌مند این مبارزه را به دیگر تمام بخش‌های جامعه تسری داد.
رشد تفکر ملی در نزد سیاست‌مداران و تضعیفِ تفکر قبیله‌یی به مدد رشد دانش جمعی، می‌تواند به ملت شدن و برابری جامعۀ افغانستان و ایجاد صلح کمک کند و در نهایت جامعه را به سمت وحدت و همگرایی بکشاند. تا زمانی که سیاست‌مداران افغانستان بر محور منافعِ آحاد مردم حرکت نکنند و کارهای ریشه‌دارِ فرهنگی را برای ترویج فرهنگِ همدیگرپذیری روی دست نگیرند، بعید است که مردم افغانستان حتا به صلح و سعادتِ نسبی دست یابند.
مشکل دیگر، نوع نظام فعلیِ افغانستان است که نتوانسته رضایتِ همۀ آحاد مردم را به‌دست آورد. در نظام ریاستی طی سیزده سالِ پسین همواره بخش‌هایی از مردم احساس محرومیت کرده‌اند و بخش‌هایی از جامعۀ سیاسی کشور نیز به انباشتِ قدرت و ثروت و انحصارطلبی روی آورده‌اند. ادامۀ این وضع می‌تواند شکاف‌ها و اختلاف‌های اجتماعی و سیاسی را عمیق‌تر و تحققِ صلح و ثبات در افغانستان را ناممکن‌تر سازد.
هرچند انتخاباتِ اخیر با ناکامی روبه‌رو شد، اما وعدۀ تشکیل حکومت و دولتِ وحدت ملی بارقۀ دیگری را در فضای سیاسی و اجتماعیِ کشور پدیدار ساخت. مردم انتظار دارند که رهبران و سران دولتِ وحدت ملی، نگاهی نو به افغانستان و مشکلاتِ ریشه‌دارِ تاریخی‌اش بیاندازند و به این ترتیب، به‌جای راه‌اندازی صلح سطحی و موقت، با ریشه‌های خشونت و ناامنی در کشور به مبارزه بپردازند.
احساس می‌شود که دولت وحدت ملی، آخرین و استثنایی‌ترین فرصت برای افغانستان است؛ بنابراین باید همۀ جریان‌های سیاسی و اجتماعی برای به ثمر نشستنِ این دولت مساعی به خرج دهند و از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.