بحثی در فلسفۀ اخلاقِ ایمانویل کانت

گزارشگر:احمد بستاني/ 14 عقرب 1393 - ۱۶ عقرب ۱۳۹۳

بخش سوم

mnandegar-3همان‌گونه که برخی نشان داده‌اند، از نظر فلسفی می‌توان ویژه‌گی‌هایی را برای بیانیه‌های حقوق بشر برشمرد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: جهان‌شمول بودن، فردگرایانه بودن و انتزاعی ‌بودن.(۱۱) می‌توان بنیاد‌های نظری هر سه ویژه‌گی را در آموزه‌های فلسفی کانت جست‌وجو کرد و به همین خاطر است که به گمان ما تلقی کنونی از فلسفۀ حقوق بشر دارای مشکلاتی است که فلسفۀ حقوق و اخلاق کانت هم با آن‌ها مواجه است و در صورتی که بتوان با نظر انتقادی به اخلاق کانتی راه‌حلی برای معضلات آن ارایه داد، شاید افق‌های جدیدی برای فهم مقولۀ حقوق بشر به روی ما گشوده شوند. ما دو ویژه‌گی فلسفۀ اخلاق و حقوق را برجسته می‌کنیم:

الف‌ـ فرمالیسم حقوقی و اخلاقی: توضیح دادیم که کانت می‌کوشد اصول اخلاقی را بر اصل کاملاً صوری عدم تناقض مبتنی سازد. برخلاف فلسفۀ نظری که اصل عدم تناقض در آن فاقد کفایت است و کانت آن‌جا بر عناصر تجربی تکیه می‌کند (حتا در ریاضیات)، در فلسفۀ عملی (اخلاق و حقوق) مبنای کانت صرفاً اصل عدم تناقض است.(۱۲) بنابراین هنجارهای فلسفۀ اخلاق از نظر کانت فاقد هرگونه محتوایی هستند و صرفاً باید فُرم و شکل آن‌ها با اصل عدم تناقض منطبق باشد. این نکته مورد توجه بسیاری از متفکران پس از کانت بوده است. نخست باید به هگل اشاره کرد که صوری و انتزاعی بودنِ فلسفۀ اخلاق کانت را مورد توجه قرار داد. هگل در کتاب منطق صغیر می‌نویسد:
«فلسفۀ کانت عقل و اندیشه را از هرگونه تعین خارجی و هرگونه نفوذ و سلطه‌یی رها ساخت و استقلالی مطلق بدان بخشید. هرچند که به‌خاطر خصلت کاملاً صوری و انتزاعی‌اش نمی‌توانست کم‌ترین کاربردی داشته باشد، یعنی قادر به تدوین قوانین عملی نبود؛ با این‌حال این مزیت را داشت که عقل را از هرگونه تعین و تأثیر خارجی رها ساخت».(۱۳)
و در جای دیگر می‌نویسد:
«کانت برای تعین بخشیدن به تکلیف، صرفاً به فرم این همانی ـ که به وسیلۀ فهم انتزاعی مشخص می‌شود ـ می‌پردازد. ‌‌[مثلاً] دفاع از میهن بایسته است نه به‌خاطر محتوایش، بلکه بدین خاطر که تکلیف است… صرفاً با اصل این همانی (عدم تناقض) نمی‌توان حتا یک گام به پیش برداشت. نقض اساسی اصل اخلاقی فیشته و کانت در انتزاعی و صوری بودن آن است».(۱۴)
بنابراین از نظر هگل نمی‌توان با تکیه بر اصل عدم تناقض محتوای تکلیف را متعین کرد. همان‌گونه که ارنست بلوخ خاطرنشان می‌سازد، اصل منطقی عدم تناقض که کانت آن را معیار و محک عقل عملی قرار می‌دهد، این مزیت را دارد که پشتوانه‌یی استوار برای جهان‌شمولی و ضرورت عقلی اصول اخلاقی فراهم آورده و بدین طریق، موجب ایجاد وحدت میان حق و اخلاق می‌شود اما به این قیمت که هر دوی این‌ها (فلسفۀ حق و فلسفۀ اخلاق) را نسبت به محتوا بی‌تفاوت و بنابراین پذیرندۀ هر محتوایی می‌سازد.(۱۵) نتیجۀ این تلقی فرمالیستی از حقوق بشر، نوعی جهان‌شمولی انعطاف‌ناپذیر است که در تطبیق بر موارد جزیی و شرایط تاریخی دچار مشکل می‌شود و بعضاً نتایج غیرمنتظره‌یی از آن حاصل می‌گردد. همین جا لازم است به یکی از مهم‌ترین تعارض‌های درونی اندیشۀ کانتی در حوزۀ فلسفه اخلاق اشاره کنیم. کانت که از یک‌سو در آثار اخلاقی خود بر احترام به حقوق تمام انسان‌ها و حفظ کرامت ذاتی آن‌ها تأکید دارد و از سوی دیگر در حوزۀ اخلاق ‌گذار از عقاید عامه‌پسند و معطوف به شرایط تاریخی را ضروری می‌داند، در بسیاری از موضع‌گیری‌های خویش کاملاً تحت‌تأثیر شرایط زمانۀ خود قرار دارد و قادر به فرا رفتن از آن نیست. به عنوان نمونه در رساله‌یی تحت عنوان نظریه و عمل، با نگاهی تبعیض‌آمیز نسبت به زنان، آنان را شهروندانی فرومایه، دارایی مردان و نابرخوردار از حق مشارکت سیاسی می‌داند و طبیعی است این نظر که برخلاف بدیهی‌ترین اصول حقوق بشر و البته ناسازگار با فلسفۀ اخلاق کانت است، صرفاً تحت تأثیر وضعیت و زمانۀ آلمان اواخر قرن هجدهم بیان شده است (مورد مشابه آن، رأی کانت در باب انقلاب فرانسه است. کانت که هرگونه شورش بر نظم حقوقی موجود و اساساً کنش‌های انقلابی را محکوم می‌کند، از انقلاب فرانسه ستایش و حمایت کرده است.) تأثیرپذیری کانت از زمانۀ خود، تحقق جهان‌شمولی ادعا شده و در آثار اخلاقی او را به‌شدت در معرض تردید قرار می‌دهد. جهان‌شمولی ادعا شدۀ امر مطلق کانتی صرفاً در شکل و صورت آن است نه در محتوای اخلاقی، و بنابراین پذیرندۀ محتواهای گوناگونی می‌تواند باشد حتا محتوایی که کاملاً بر خلاف امر مطلق است.
ب‌ـ تلقی حداقلی از انسان: در فلسفۀ کانت، هویت و «خود» بشری به سوژۀ شناسنده تقلیل پیدا می‌کند. مبنای این تلقی از «خود» را باید در معرفت‌شناسی کانت جست‌وجو کرد که در آن او در تداوم سنت دکارتی مفهوم سوژه را مورد توجه قرار داد. انقلاب کپرنیکی کانت در واقع نشاندنِ سوژه در مرکز تحلیل فلسفی است و برداشت از خود انسانی و هویتِ او در این فلسفه‌ها با محوریت سوژه و احکامِ آن صورت می‌گیرد. کانت سوژۀ بشری یا همان کوژیتوی دکارتی را به مفهومی استعلایی در نظر می‌گیرد که از تجربه منزّه است و تمام مفاهیم از آن حاصل می‌شوند. «خود» کانتی از مقولۀ جوهر است و کانت با جوهر پنداشتن «خود» می‌کوشد مشکل هویت شخصی را حل کند؛ خود بشری جوهر است و جوهر فراتر از تغییراتی که در زمان صورت می‌پذیرد، دارای هسته‌یی ثابت و تغییرناپذیر است.(۱۶) این تقلیل انسان به سوژه، نوعی برداشت حداقلی و کم‌مایه (thin) از انسان را توصیه می‌کند. انسانِ کانتی انسانی است غیرفرهنگی و عضویتِ او در جامعه یا روابط و تعاملاتِ او با انسان‌های دیگر به عنوان عنصر مقوم هویت، مورد توجه کانت نیست.
این ویژه‌گی را در بیانیه‌های حقوق بشر نیز می‌توان مشاهده کرد.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.