اسلام، عامل عمدۀ عقب‌مانده‌گیِ مسلمانان؟

گزارشگر:مهران موحّد/ یک شنبه 14 جدی 1393 - ۱۳ جدی ۱۳۹۳

mnandegar-3ماه ربیع‌الاولِ هر سالِ قمری، یادآور حادثه‌یی مهم نه تنها برای مسلمانان بلکه برای جهانیان ‌است. در چنین ماهی (بنا بر نظر بیشترینۀ مورخان اسلامی، در دوازدهم این ماه) در بیشتر از ۱۴۰۰ سال پیش، حضرت محمد (ص) بنیان‌گذار آیین فرخندۀ اسلام چشم به جهان گشود. بی‌گمان، تولد پیامبر اسلام، سرآغاز تحولی سترگ در تاریخ بشریت بود که موجب شد تاریخ به مجرای تازه‌یی انداخته شود و حوادث تاریخ، رنگ و بوی دیگری به خود بگیرد.

دین اسلام که توسط حضرت محمد به جهانیان عرضه شد، در طول تاریخِ خود فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر گذاشته است. به گواهی تاریخ، سده‌های متوالی، مسلمانان فرمانروایان جهان و پرچم‌دارانِ تمدن بودند و کشورهای اسلامی مهد دانش و فضیلت و پرورشگاه آزادی اندیشه و عقیده بود. این در حالی بود که اروپا در همان سده‌ها (قرون وسطا) در اسارت جهل و خرافه و عقاید موهومی که به نام دین مسیح ترویج می‌شد، گرفتار بود. ارباب کلیسا به اصحاب علم و دانش، اجازۀ اظهار نظر نمی‌دادند و همۀ نگرش‌هایی را که متضاد با عقاید حاکم تلقی می‌شد، به‌شدت سرکوب می‌کردند. به اعتراف صاحب‌نظران غربی، اسلام در گذشته خدمات بزرگی برای همۀ بشریت و به‌ویژه برای غرب انجام داده‌ است. برای مثال، ویل دورانت، دانشمند امریکایی، در کتاب «تاریخ تمدن» تصریح می‌کند که رنسانس در سدۀ شانزدهم میلادی در اروپا و شورشی که برضد محکمۀ تفتیش عقاید در اروپا راه افتاد، ناشی از آشنایی و تماس کشورهای شبه جزیرۀ بالکان با مسلمانانی که در مکتب قرآن آموزش دیده بودند، می‌شد. نیز جنگ‌های صلیبی که دوصد سال ادامه یافت، موجب شد که اروپایی‌ها با مسلمانان تماس پیدا کنند و نقطۀ عزیمتی شد برای حرکت انقلاب فرهنگی و جنبش نوگرایی در غرب.
اما به مرور زمان، مسلمانان به ضعف و انحطاط گراییدند و دنباله‌روِ دیگران شدند و زنده‌گی‌شان آلوده به جهل و نادانی و خرافه شد. در واقع می‌توان گفت، آن‌هایی که انحطاط و وامانده‌گی مسلمانان را به اسلام نسبت می‌دهند، تا حدودی بهانه‌دارند، چرا که در طول تاریخ حیات اسلام، برگ و سازهایی به اسلام افزوده شده که خدا (ج) و محمد (ص) از آن بیزار است و این موجب شده که آن اسلام نخستینی که ساده و بی‌پیرایه بود و نسبت به آیین‌های دیگرِ آن روزگار، مسالمت‌جو و طرفدار علم و دانش و صلح و مدارا بود، به دینی خشن و خوفناک و دل‌آزار و دانش‌ستیز و خرافه‌پرور مبدل گردد و جهانیان به مسلمانانی که روزگاری قافله‌سار تمدن بشری بودند، به عنوان موجوداتی بدوی و عقب‌مانده و قابل ترحم نگاه کنند.
مسلماً اسلام مساوی با مسلمانان نیست و عمل‌کرد گروه‌ها و تشکل‌ها یا حکومت‌هایی که خود را اسلامی می‌دانند، لزوماً معرف دین اسلام نیست. اسلام از جملۀ آیین‌های آسمانی‌ست و از منابع الهی سرچشمه می‌گیرد. روی این حساب، فهم و درک آموزه‌های آن، ظرافت و هوشمندی می‌طلبد و ممکن‌است حتا افرادی که صادق و پارسا و با تقوا و عاری از هوا و هوس هم باشند، نتوانند به درستی اسلام را بشناسند.
اریک فروم در جایی نوشته ‌است:« کارل مارکس از این‌که خود را مارکسیست بنامد، سخت پرهیز داشت و می‌گفت که کمونیست‌ها به درستی نظرات استاد خود را نفهمیده‌اند.»
تا جایی که من می‌دانم، اسلام (اسلامی که بنده گمان می‌کنم اسلام واقعی‌ست) به‌شدت روی همزیستی مسالمت‌آمیز میان شهروندان تأکید می‌کند. کافی‌ست در نظر آوریم که نخستین کاری که حضرت محمد پس از ورود به مدینه به آن دست یازید بستن پیمان همه‌گانی عدم تعرض به یک‌دیگر و برقراری صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با قبایل مشرک و یهود و نصارا در مدینه بود. علاوه برآن، قرآن مجید به صراحت در طی آیه‌هایی، مسلمانان را به آشتی و مصالحه با کسانی که هم‌عقیدۀ آن‌ها نیستند، فرا می‌خواند و جنگ و جهاد را فقط در حالت‌های استثنایی روا می‌داند. در سنت اسلامی همواره تأکید بر خیرخواهی و نیکوکاری و خودداری از خصومت و دشمنی با دیگران و اهانت نسبت به انسان‌ها صورت پذیرفته ‌است.
آری، اسلام پیروان خود را به صلح جهانی دعوت می‌کند: «یا ایهاالذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافه» و آن‌ها را به همزیستی مسالمت‌آمیز فرا می‌خواند، اما دوستانِ بدتر از دشمنِ اسلام فجایعی را مرتکب می‌شوند که هیچ نسبت و ربطی به اسلام عزیز ندارد. همۀ ما در سالیان پسین شاهدیم که مدعیان پیروی حضرت محمد در گوشه و کنار جهان اسلام به جان هم افتاده‌اند و نه تنها با مخالفانِ خود در دین سر سازش و مصالحه ندارند، بلکه با یک‌دیگر نیز از در دشمنی درآمده‌اند و وارد درگیری‌ها واختلافات ذات‌البینی خونین شده‌اند و از کشته‌های یک‌دیگر پشته‌ها ساخته‌اند و فجایع تکان‌دهنده‌یی آفریده‌اند. اگرچه ریشۀ این اختلافات، سیاسی ‌است، اما رهبران افراطی دو فرقۀ عمده از مسلمانان (شیعه و سنی) در گرم‌تر کردن تنور فتنه و آشوب مذهبی سهم بارزی داشته‌اند.
و این‌گونه اسلام به دست پیروان نااهل و کم‌خردش ناتوان ساخته می‌شود و برای مردم دنیـا، بی‌رحم و خشن شناسانده می‌شود. جهانیان وقتی درگیری‌های ذات‌البینی مسلمانان را می‌بینند، لاجرم با خود می‌گویند، این‌هایی که به دلایلی واهی و بی‌پایه در حق یک‌دیگر قساوت روا می‌دارند و به آسانی سر یک‌دیگر را می‌برند، چه‌طور می‌توانند با پیروان ادیان و آیین‌های دیگر وارد تعامل سازنده و مثبت شوند و با صلح و صمیمیت زنده‌گی کنند.
۲ـ در این‌جا پرسش سمجی که ذهنِ ما را به خود درگیر می‌کند این ‌است که دین اسلام تا چه حدودی در پدید آمدن وضعیت بدِ کنونی در جهان اسلام مسوولیت دارد؟ آیا اسلام، هیچ مسؤولیتی در قبال آن‌چه در تاریخ روی داده و می‌دهد، ندارد؟ (البته ما وقتی از اسلام سخن می‌زنیم، از فهمی از اسلام سخن می‌گوییم و نه چیزی بیشتر از آن).
چرا در حال حاضر، کشورهای اسلامی، عقب‌مانده‌اند و کشورهای پیشرفتۀ دنیا کشورهای بی‌اعتنا به دین و حتا در مواردی ضد دین اند؟
صاحب‌نظران مسلمان که چندان زحمت اندیشیدن را برخود هموار نمی‌کنند و در پی یافتن پاسخ‌های آسان به پرسش‌های دشوار اند و به خود اجازۀ درهم‌ شکستن کلیشه‌های ذهنی رایج را نمی‌دهند، در برابر پرسش بالا این پاسخِ دمِ دستی را ارایه می‌کنند که برداشت‌های غلط و ناصواب از آیین اسلام، مسبب همۀ بدبختی‌ها و عله‌العلل همۀ ناکامی‌های تاریخیِ مسلمانان ‌است، و گرنه آیین اسلام به ذات خود ندارد عیبی. این‌ها این‌گونه ادعا می‌کنند که راه رسیدن مسلمانان به آزادی و رفاه فقط این ‌است که برداشت‌های خود را از دین، خالص بسازند و زواید و خرافه‌ها را از اسلام بپیرایند، آن‌گاه به زودترین فرصت، رفاه و آزادی و پیشرفت را به آغوش خواهند کشید و به پیشرفت مادی دست خواهند یافت (ظاهراً این قماش از افراد، از این نکته غافل مانده‌اند اگر قرار باشد از خلوص و اصالت اسلام حرف بزنیم، بنیادگرایان اسلامی، بیشتر از ما در این زمینه حرفی برای گفتن دارند). این گروه از صاحب‌نظران، عقاید و باورهای دینی را دگرگون کنندۀ واقعیت‌های بیرونی می‌دانند و تأثیری سحرآسا برای باورهای ذهنی و ساختارهای عقیدتی قایل‌اند.
در مقابل، صاحب‌نظران ماده‌گرا و ماتریالیست، معتقدند که شرایط و امکانات مادی، اصل و زیربنای تحولات در عرصۀ اجتماع‌ است و همواره عقاید و باورهای ذهنی افراد، متناسب با شرایط مادی آن‌ها شکل می‌گیرد.
ماکس وبر، جامعه‌شناس نامدار آلمانی، به این باور است که فهم تحولات تاریخی در صورتی ممکن‌ است که ما هم ساختارهای عقیدتی و باورهای ذهنی را مد نظر قرار دهیم و هم برای واقعیت‌های مادی اهمیت قایل شویم. ماکس وبر، کنش متقابل این دو فاکتور را پدید آورندۀ دگرگونی‌های ژرف تاریخی می‌داند.
کتاب‌ها و نوشته‌های فراوانی توسط پاره‌یی از صاحب‌نظران مسلمان نوشته شده که در آن‌ها روی این عقیده پافشاری صورت گرفته که عامل عمدۀ عقب‌‌مانده‌گی‌ها و نابسامانی‌های جهان اسلام، برداشت غلط از اسلام است. این گروه از صاحب‌نظران، وقتی این ادعا را مطرح کردند، پروندۀ بحث را خاتمه‌‌یافته تلقی می‌کنند و می‌روند پی کارشان و به این سوال اساسی پاسخ نمی‌دهند که چه‌طور شد که روزگاری مسلمانان، برداشت صواب و ترقی‌خواهانه‌یی از اسلام داشتند و در اوج اعتلا و ترقی بودند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر بودند و زمام تاریخ را به دست داشتند، اما از روزگاری به بعد، قرائت ناصواب از اسلام در میان آن جا خوش کرد و گرفتار عقب‌گرد شدند و در آخر کاروان تمدن بشری قرار گرفتند. چرا به یک‌باره‌گی برداشت غلط و خرافی از اسلام، در میان مسلمانان، جایگزین برداشت درست و عقلانی شد؟ در این‌جا ما می‌باید سراغ عوامل دیگری برویم که در رواج یافتن برداشتِ مرتجعانه و انحرافی از اسلام مدخلیت دارند.
واقعیت آن ‌است که فضای خشونت و ترور و آدم‌کشی و جهل و فرقه‌گرایی‌یی که هم اکنون سایۀ خود را به گونۀ خوفناکی بر جهان اسلام گسترانده، تنها معلول برداشت غلط از دین نیست، نقش عوامل دیگر را نباید به هیچ وجه در این زمینه نادیده گرفت. عوامل سیاسی و اقتصادی و اجتماعیِ دیگر هم دست کمی از عامل دین در به وجود آمدن وضعیتِ اسفبار کنونی ندارد. ما همیشه از نقش دین در زنده‌گی انسان‌ها و ملت‌ها سخن می‌زنیم، حال آن‌که از کنار تأثیر مثبت یا منفی ملت‌ها و شرایط تاریخی بر دین بی‌اعتنا عبور می‌کنیم. این در حالی ‌است که به همان اندازه‌یی که دین، زنده‌گی ما را می‌سازد و تحت تأثیر قرار می‌دهد، به همان اندازه جامعه هم دین را می‌سازد. از قدیم گفته‌اند، عقل سلیم در بدن سالم است. بر این قیاس، می‌توان گفت که دین سالم در جامعۀ سالم رشد می‌کند. جامعۀ سالم و پیشرفته و مداراگر و متسامح، دین را طوری می‌فهمد که از دل آن، تحمل و مدارا و ترقی بیرون بیاید. جامعۀ کهنه‌اندیش و اسیرِ اندیشه‌های قرون وسطایی و درمانده و فقیر و بدبخت، دین را به شکل خودش درمی‌آورد و برداشتی واپس‌گرایانه و ارتجاعی و ستایش‌گر خشونت و بدویت از دین خواهد داشت.
به قول مولانا در مثنوی:
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر بُرد خاکستر شود
نکتۀ دیگر این‌که اگر ما بیاییم در تحلیل نابسامانی‌های موجود در پهنۀ دنیای اسلام – یا در گسترۀ کشور ما، افغانستان – روی برداشت‌های ناصواب از آموزه‌های اسلامی تأکید بورزیم و قرائت ناصواب از اسلام را عامل عمدۀ عقب‌مانده‌گی و انحطاط مسلمانان بدانیم، در آن صورت، باز این پرسش، بی‌جواب می‌ماند که کدام برداشت از دین، صواب و سازگار با نصوص دینی‌ست و کدام برداشت، نادرست و ناسازگار با وحی شارع؟… هر کس مدعی‌ست که برداشت او از اسلام، عین صواب است و مخالفانش دین را به خوبی نتوانسته‌اند بفهمند. در هیچ مقطعی از تاریخ تمدن اسلامی به مشاهده نرسیده که مسلمانان توانسته باشند از طریق مناظره و استدلال و گفت‌وگوی آرام، به اجماعی قاطع در مورد موضوعی مهم و سرنوشت‌ساز رسیده باشند. در آن صورت، ما گرفتار بحث و جدل‌های بی‌پایان و سترون خواهیم شد و راهی به دهی نخواهیم برد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.