احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ شنبه 20 جدی 1393 - ۱۹ جدی ۱۳۹۳
بخش سوم
مهاجرین به سبقتشان در اسلام، پیوند نسبیشان با پیامبر و جایگاه اجتماعی قریش در میان سایرِ اقوامِ عرب حساب میکردند و از آنجهت خود را مستحق میدانستند. هر دو جانب حرفهایی در این باب به گفتن داشتند تا اینکه ابوبکر صدیق در این میان حدیث “الاتمه من القریش” را نقل کرد که پیامد آن عقبنشینی گروه انصار از مقام امارتِ عمومی بود. بار دیگر، انصار طرح دو امیری را به میان کشیدند که بر اساس آن، مهاجرین امیر خود را دارا باشند و انصار امیر خود را (منا امیر و منکم امیر). ابوبکر اینبار به سخنِ دیگری از پیامبر استناد ورزید که در آن به فضل و برتری قریش تصریح شده است(قدموا قریشاً و لاتقد موها). با این استدلال، گروه انصار به پذیرشِ امارت مهاجرین تن دادند.
ابوبکر صدیق با اشاره به عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح، از حاضرین خواست که با یکی از آنها بیعت کنند، ولی هر دو تن از این امر ابا ورزیدند. عمر بن خطاب، سابقه دوستی ابوبکر را با پیامبر، یار غار بودنش و پیشنماز شدنِ او را به دستور پیامبر حین بیماریِ پیامبر دلیل آورد و ابوبکر صدیق را سزاوار خواند. عمر (رض) به ابوبکر دست بیعت داد و به دنبالِ او همۀ حاضرین و سپس سایر مسلمانان ابوبکر را به خلافت برگزیدند. بدین صورت، رویداد سقیفه بدون پیشبینی و برنامهریزی انجام شد. به روایت طبری، عمر جانشینیِ ابوبکر را امری ناگهانی و غیرمترقبه (فلته) میخواند.(طبری، ۱۳۷۵: ۱۳۳۳)
ابوبکر پس از بیعت عمومی در مسجدالنبی، خطبهیی بدین شرح ایراد کرد:
«ای مردم، من بر شما امارت کنم، حال آنکه از شما بهتر نیستم. اگر نیکی کنم، شما مرا یاری کنید و اگر بدی کنم، شما مرا اصلاح کنید. راستی امانت است و دروغ خیانت. شخص ضعیف نزد من قوی میباشد، تا حق او را برای خودِ او بگیرم و شخص قوی نزد من ضعیف است، تا حق را از او بگیرم. به خواست خداوند هیچیک از شما جهاد را ترک نکند که هر قومی که از جهاد بازماند، خوار و ناتوان میشود. مرا اطاعت کنید تا زمانی که من خداوند و رسول را اطاعت کرده باشم. اگر من نسبت به خدا و رسول معصیت کنم، ذمه شما از اطاعت و متابعتِ من بری خواهد بود. برخیزید، نماز را ادا کنید که خداوند شما را بیامرزد».(ابن اثیر، بیتا: جا، مجلد ۲: ۲۲)
ابوبکر صدیق به مدتِ دو سال و سه ماه و ده روز خلافت کرد. همۀ امور سیاسی و نظامی را با مشورت با دانایانِ صحابه به پیش برد. با توجه به حوادثی که در سقیفه گذشت و خطر بزرگی که در آن نهفته بود، ابوبکر در حیاتِ خویش عمر بن خطاب را به جانشینی نامزد کرد تا از کشمکشهای احتمالی پیشگیری شود.
نامزدی عمر بن خطاب با تأیید عمومی مسلمانان مواجه گردید. متن وصیتِ ابوبکر درباره جانشینی عمر بدین شرح است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این عهد ابوبکر بن ابی قحانه است در آخرین مدت توقفِ خود در دنیا و در حالی که از آن بیرون میرود و آغاز ورود او به دار آخرت است و در حالتی است که کافر ایمان میآورد و شککننده تبهکار یقین پیدا میکند، تکذیبکننده شکاک تصدیق میکند، من بر شما پس از خودم عمر بن خطاب را جانشین ساختم، سخن او را بشنوید و اطاعت کنید که من برای خدا و رسول خدا و دینِ آن حضرت و خودم و شما نیت صاف کردهام و خیر خواستهام، اگر دادگری کند که علم و گمانِ من هم نسبت به او همین است و اگر دگرگونه شود، هر کس چیزی است که کسب میکند. من قصد و ارادۀ خیر دارم و خیر اندیشیدم و غیب و امور پوشیده را کسی جز خدا نمیداند و به زودی آنان که ستم کنند، خواهند دانست که به کدام جای باز میگردند. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته». (حمیدالله، ۱۳۶۵، ۳۰۲-۳۰۳)
محمد بن جریر طبری در اشاره به آخرین سخنان ابوبکر و تحولات سقیفه مینویسد:
“ای کاش خانۀ فاطمه را اگر هم به قصد جنگ بسته بود، نگشوده بودم… ای کاش به روز سقیفۀ بنی ساعده، کارِ خلافت را به گردنِ یکی از دو مرد (عمر و ابوعبیده) انداخته بودم که یکی از ایشان امیر شده بود و من وزیر شده بودم… این کاش از پیامبر خدا پرسیده بودم، خلافت از آنِ کیست که کس درباره آن اختلاف نکند و ای کاش از او صلی الله علیه و سلم پرسیده بودم که آیار انصار نیز در این کار سهمی دارند؟” (طبری، ۱۳۷۵: ۱۵۷۲-۱۵۷۳)
عمر (خ.۱۳-۲۳ق) مسوولیت خلافت را چنان پیش برد که ابوبکر بهسر رسانیده بود. او فتوحات اسلام را به اوج رساند و دستگاه اداریِ منظمی در مدینه ایجاد کرد. وقتی عمر بن خطاب بهوسیلۀ فیروز ضربت دید، شش تن از برگزیدهگانِ اصحاب پیامبر را نام گرفت و آنها را سه روز مهلت داد تا جانشینِ او را تعیین کنند. این شش تن عبارت بودند از: عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن ابی عبدالله و زبیر بن عوام. گفتنیست عمر بن خطاب گفته بود، اگر ابوعبیده جراح و یا سالم مولی ابی حذیفه زنده میبودند، یکی از ایشان را به عنوان خلیفه برمیگزید. هر دو تن در عهد خلافت وی، زندهگی را پشت سر گذاشته بودند. در میان گروه شش نفریِ موظف برای تعیین جانشین، عبدالله بن عمر فرزند خلیفه نیز به عنوان نفر هفتم شامل بود، اما حق رأی نداشت و تنها میتوانست نظر پدرش را در مواردی که ایجاب میکرد، بیان کند. این تدبیر عمر بن خطاب برای روحالله خمینی رهبر انقلاب اسلامی ایران، چهارده قرن بعد سرمشق شد و برای تعیین جانشین خود، فرزندش ـ سیداحمد حمینی ـ را با صلاحیتهای همسان با عبدالله بن عمر توظیف کرد.
گفتوگوهای گروهِ موظف بدین قرار شد که عبدالرحمن بن عوف سردسته گروه، از باشندهگانِ مدینه پرسوجو کند و نظر آنها را در مورد دو نامزد که یکی علی بن ابیطالب بود و دیگری عثمان بن عفان، جویا گردد و سپس رای مردم به هر جانبی که بیشتر بود، با همان شخص بیعت صورت گیرد(شریف، ۱۳۶۵: ج۲، ۱۰۴). عبدالرحمن بن عوف مسوولیتِ خود را با نظرخواهی از مردم مدینه بهسر رسانید و در پایان در مسجد نبوی به عثمان بن عفان بیعت کرد و سایر مسلمانان را نیز بدان کار دعوت داشت. بدین ترتیب، عثمان بن عفان به عنوان سومین خلیفه مسلمانان برگزیده شد.
Comments are closed.