احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ سه شنبه 7 دلو 1393 - ۰۶ دلو ۱۳۹۳
بخش شانزدهم
صاحب “اخلاق ناصری” چهار نوع ریاست را در مدینه فاضله معرفی میدارد:
۱٫ ریاست حکمت و آن، چهار خصوصیت دارد؛ حکمت، اندیشه کامل، توان قانعکنندهگی و قدرت جهاد.
۲٫ ریاست افاضل؛ این ریاست در صورتی پیش میآید که خصوصیتهای ریاست اول در یک شخص جمع نیاید و چهار تن دارای آن مواصفات گرد هم آیند و بهصورت مشارکتی عهدهدار امور شوند.
۳٫ ریاست سنت؛ این ریاست به گونهیی است که هیچ فردِ دارای خصوصیتهای یادشده وجود نداشته باشد و تنها فردی باشد که به آن خصوصیتها آگاهی تمام داشته باشد و هر کاری را در جایش قرار دهد.
۴٫ ریاست اصحاب سنت؛ این ریاست هم زمانی بهوجود میآید که یک فرد آگاه به همۀ خصوصیتهای ریاست حکمت حاضر نباشد، و چهار شخص آگاه به آن، بهطور متحدانه و مشارکتی متصدیِ آن گردند. (طوسی، ۱۳۶۹: ۲۸۷)
طوسی میگوید، همۀ مردم در مدینۀ فاضله طالب سعادتِ حقیقی نیستند، و همۀ افرادِ آن دارای اقوال و افعالِ نیکو نمیباشند، و این گروه ناراست را “نوابت” میخواند و آنهم به پنج گروهاند:
گروه اول “مراثیان” نام دارد که عملِ آنان از روی ریا و به مقصد لذت یا کرامت است. گروه دوم محرفان هستند که به اهداف مدینۀ فاضله ناآگاهاند و از روی هوای خود تفسیر مطلب میدارند. گروه سوم باغیاناند، یعنی کسانی که آمادهاند در صورت برآورده نشدنِ خواستههایشان طغیان کنند. گروه چهارم مارقاناند که باز به اصل غایات جاهلاند و امکان ارشادشان وجود دارد. گروه پنجم مغالطان هستند که به غلطگویی، مردم را گمراه میکنند و چون خواهان بزرگیاند، به جهلِ خود اعتراف نمیدارند. (قادری، ۱۳۹۱: ۱۸۱-۱۷۵)
کتاب اخلاقِ ناصری دارای سه مقاله میباشد که دو تای اولی آن از مشکویه رازی، و مقاله سومِ آن از نصیرالدین طوسی است. خواجه در ابتدای مقالۀ سومِ این کتاب بهصراحت میگوید “و حکیم ثانی که اکثر این مقالات از اقوال و نکت اوست”(طوسی، ۱۳۶۹: ۲۴۸). معنی این گفته آن است که بیشتر گفتههای خواجه نصیرالدین طوسی از آثار ابونصر فارابی اقتباس شده و برخی دیگر هم از “ادبالکبیر” ابن مقفع گرفته شده است. خواجۀ طوسی مانند افلاطون و فارابی در بیان فلسفۀ سیاسی خود، از نظریه اندامواریِ اجتماع استفاد کرده است. این نظریه که اجتماع انسانی را به کالبد موجود زنده خصوصاً آدمی تشبیه میکند، امروز غیرعلمی شناخت شده است. تقسیمبندی اجتماعات بشری از سوی خواجۀ طوسی، با واقعیات زندهگی تطابق ندارد و این نقصِ دیگری بر اندیشه سیاسی او بوده میتواند. اینهمه میرساند که خواجه نصیرالدین طوسی در اندیشه سیاسی، مبدع و نوآور نبوده است. (مبر، ۱۳۸۰: ۲۱۷-۲۲۱)
فصل هفتم
تقابل اندیشه عرفانی و اندیشه سیاسی
عرفان، سرشتِ دنیاگریزی دارد. در همۀ ادیان گروهی ترکِ دنیا میکنند، گوشۀ عزلت اختیار میدارند، زندهگی دنیا را به هیچ میگیرند و به خودسازی میپردازند. پیروان ادیانِ ابراهیمی نیز عقباگرایی در پیش میگیرند و در مجموع، خیلِ عارفان را میسازند. عارفان مسلمان ـ به استثنای برخی نوادر ـ با همین دید و اندیشه زندهگیشان را سپری کردهاند؛ در حالی که سیاست از نوع نظری و عملیِ آن به امور دنیا میپردازد، به درونِ اجتماعِ مردم میرود و با نیک و بدِ مردم کار دارد، که چنین خصایصی در کلیت، عرفان را در تقابل با سیاست قرار داده است.
نویسندهگان تاریخِ فلسفه در جهان اسلام در مورد پیدایش گروه صوفیان یا عارفان به نقل از کتاب ضحیالاسلام تألیف احمد امین مصری چنین گفتهاند:
“… از عهد عثمان و سپس در عصر اموی و عباسی، دستگاه خلافت غرقه در لذت شد. عکسالعملِ این امر آن شد که پرهیزکاران ـ آنها که حقیقت متعالیِ اسلام را در زهد و اعراض از دنیا میدانستند ـ به همان اندازه که دیگران به لهو و لعب روی میآوردند، به عقیده خود دلبستهگیِ بیشتر یافتند. تمدن عباسی عبارت بود از: “مسجد و میکده”، قاری قرآن و نوازندۀ ساز، شبزندهداری که منتظر طلوع فجر بود و بادهگساری که در باغها شراب صبوحی میزد، مردی که همهشب نمازگزار بود و مردی که طربساز. گروهی از سیری در عذاب بودند و گروهی از گرسنهگی. گروهی در دین شک داشتند و گروهی در ایمانِ خود به یقین رسیده بودند، همۀ اینها به فراوانی در عصر عباسی وجود داشت”. (الفاخوری، ۱۳۵۵: ۲۴۷)
نویسندهگان تاریخ فلسفه در جهان اسلام چنین ادامه میدهند:
“آنچه احمد امین راجع به عصر عباسی گفته، در عصر اموی هم نظایر فراوان داشت. این تضاد منجر به دو نوع عکسالعمل شد. گروهی همۀ مسلمانان را فاسق میدانستند و با همه خصومت میورزیدند و همه را با دم شمشیر میراندند. اینان خوارج بودند. گروهی از بیمِ آنکه جنگی درگیرد و خونی ریخته گردد، عزلت گزیده و به گوشهگیری و زهد و پارسایی پرداخته بودند. بارزترین فرد این گروه، “حسن بصری”، “واصل بن عطا”، “معاذه فیسیه” و “رابعه عدویه” و بسیاری دیگر بودند که همه در قرن دوم زندهگی میکردند، ولی مثالِ این اشخاص را زاهد میگفتند نه صوفی. کلمۀ صوفیه پیش از جاحظ (متوفی ۲۵۶ هـ ق/۸۶۹م) بهکار نرفته است و نخستین کسی که او را صوفی خواندهاند، ابوهاشم کوفی (متوفی حدود ۱۶۲ هـ.ق/۷۷۸م) است. اگر زهد، سلوک خاصی باشد، تصوف نیز فلسفۀ دینی و جهانبینی ویژهیی است”. (الفا خوری، ۱۳۵۵: ۲۴۷-۲۴۸).
Comments are closed.