احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ سه شنبه 14 دلو 1393 - ۱۳ دلو ۱۳۹۳
بخش بیست و یکم
ابن خلدون بررسییی موشکافانه از فرهنگِ حکومتگران بهدست میدهد که توان تحلیلِ دقیقِ او را به اثبات میرساند. او معتقد است که دولت در چهار نسل، پنج مرحله را پشت سر میگذارد. مرحلهها عبارتاند از “غلبه، ایجاد، اوج، افول و سقوط”. در نسل دوم بهصورت معمول، خودکامهگی رونما میگردد و بیشترین قدرت بهدست میآید. ابن خلدون در شرح این مراحل میگوید:
“مرحله نخستین، دوران پیروزی بههدفِ طلب و چیرهگی بر موانع و استیلا یافتن بر کشور است. در این مرحله، خدایگانِ دولت در بهدست آوردنِ مجد و سروری و خراجستانی و دفاع از سرزمین و نگهبانی و حمایت از آن، پیشوا و مقتدای قومِ خویش میباشد…. مرحله دوم، دوران خودکامهگی و تسلط یافتن بر قبیلۀ خویش و مهار کردنِ آنان از دستدرازی به مشارکت و مساهمت در امرِ کشورداری است و خدایگان دولت در این مرحله به برگزیدنِ رجال و گرفتنِ موالی و دستپروردهگان همت میگمارد و بر عدۀ این گروه میافزاید، تا میدان را برای اهلِ عصبیت و عشیرۀ خویش، آنان که در نسبِ وی همسهم و در بهرهبرداری از ملک، شریک و انبازِ وی باشند، تنگ کند… تا سرانجام زمام فرمانروایی در کفِ او قرار گیرد و حاکمیت در خاندانِ او پایدار شود و خود کامگی به وی منحصر گردد…. مرحله سوم دوران آسودهگی و آرامش خدایگانِ دولت برای برخورداری و بهدست آوردنِ نتایج و ثمرات پادشاهی است؛ نتایجی که طبایع بشر بدانها وابسته و آرزومند است، مانند کسب ثروت و به یادگار گذاشتنِ آثار جاوید… او مالیات و مستمریها را تنظیم میکند، در محاسبۀ هزینهها میانهرو است، اما در همان زمان به احداثِ بناهای عظیم و کاخها میپردازد، نسبت به خانواده و حامیانِ خود بخشنده و گشادهدست و به منظور تأثیر بر متحدان و نهادنِ ترس در قلوب دشمنان، حقوق سپاهیانِ خود را بهطور منظم و کامل پرداخت میکند…. در مرحله چهارم، رییس دولت به آنچه گذشتهگانِ وی پایهگذاری کردند، قانع میشود و با پادشاهان همانندِ خویش راه مسالمتجویی پیش میگیرد و در آداب، رسوم و شیوه سلطنت، به تقلید از پیشینیان میپردازد… به بهترین وجهی که میتواند…. مرحله پنجم، دوران اسراف و تبذیر است و رییس دولت در این مرحله آنچه را که پیشینیانِ او گرد آوردهاند، در راه شهوترانی و لذایذ نفسانی و بذل و بخشش بر خواص و ندیمانِ خویش در محفلها و مجالسِ عیش تلف میکند و یاران و همراهانِ نابهکاری برمیگزیند… در حالی که نسبت به بزرگان و عناصر شایستۀ قومِ خویش و هواخواهان قبلیِ خود بدی روا میدارد و هم به سبب اسراف، وضعِ لشکر رو به خرابی میرود… در این مرحله، طبیعتِ فرسودهگی و پیری به دولت راه مییابد… تا آنکه سرانجام منقرض میگردد”. (ابن خلدون، ۱۳۷۹: ج۱، ۳۳۳-۳۳۶)
برجستهگیِ ابن خلدون تنها در این نیست که تحلیلی تجربی و واقعگرایانه از دورههای دولتِ خانوادهگی بهدست میدهد؛ کار عظیمِ او در اساسگذاریِ “علم عمران” است که به زبانِ امروزی “دانش توسعه” نامیده میشود. ابن خلدون به مذمت از خشونت و سختگیری پادشاه میپردازد، او به مستنداتِ دینی اکتفانه نکرده، با دلایل عقلی زیانهای آن را بازگو میدارد و دولتمردان را از آن برحذر میدارد. (ابن خلدون، ۱۳۷۹: ج ۱، ۳۶۱ و۳۶۳ و۵۵۷)
صاحب کتابِ ارزشمندِ “مقدمه”، فرهنگ مردم را متأثر از قدرت دانسته، قومِ محکوم را مقلد و دنبالهروِ حاکم وانمود میسازد(ابن خلدون، ۱۳۷۹: ج ۱، ۵۲ و ۲۸۱). فراتر از آن، شیوۀ تولید را در خلقِ عادات و رسومِ گوناگون موثر میشمارد و میگوید: “تفاوت عادات و رسومِ شیوه زندهگانی ملتها، در نتیجه اختلافی است که در شیوه معاش (اقتصاد) خود پیش میگیرند، چه اجتماع ایشان تنها برای تعاون و همکاری در راه بهدست آوردنِ وسایل معاش است”. (ابن خلدون، ۱۳۷۹: ج ۱، ۲۲۵).
در اندیشه سیاسی ابن خلدون، استیلا و تغلب یک اصلِ شناخته شده است، نهتنها مشروعیتبخش میباشد، بلکه فقدانِ آن میتواند مشروعیتِ زمامدار را زیرِ سوال قرار دهد. افزون بر آن، در نظام سیاسیِ مطلوبی که ابن خلدون ترسیم میکند، استخلافگونه وراثت را چنین بیان میدارد: “حقیقتِ امامت برای آن است که امام در مصالحِ دین و دنیای مردم درنگرد؛ او ولیِ آنان است و چون در دوران زندهگیِ خویش مصالحِ ایشان را مورد توجه قرار میدهد، لازم میآید که پس از مرگ به حالِ ایشان درنگرد و پس از خود کسی را برای ایشان تعیین کند”. (ابن خلدون ۱۳۷۵: ج ا، ۴۰۳-۴۰۲)
ابن خلدون در جایی دیگر توضیح میدهد و مینویسد: “امام بهطور مطلق در تعیین جانشینِ خود دور از تهمت، شک و گمان است، بهخصوص وقتی موجبی وجود داشته باشد که در آن مصلحت یا بیمی باشد، آنوقت شک در اینباره به کلی منتفی میشود”.
ابن خلدون همزمان با ماکیاولی میزیست. این دو دانشمند به قدرت نگاهِ واقعبینانه داشتند، اما ابن خلدون زیانهای بیدارگری و خشونت را بازگو داشت و برای تمدید حکمروایی، عدالت را لازمی دانست؛ در حالی که ماکیاولی برای حفظ قدرت، دستِ زمامدار را باز نگه داشت. ابن خلدون از قدرتِ زادۀ عصبیت حرف زد، ماکیاولی به قدرتِ ناشی از تواناییِ نخبههای سیاسی متمایل بود. ابن خلدون دولتها را دارای عمر طبیعی و در فرجام، محکوم به مرگ و زوال دانست. ماکیاولی در اینباره حرفی به زبان نیاورد. او توانایی دولت را متناسب با توانایی مردم حساب کرد و زمامدار را برای رفاه، آسایش و توانگریِ مردم ملزم شمرد.
Comments are closed.