احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ چهار شنبه 22 دلو 1393 - ۲۱ دلو ۱۳۹۳
بخش بیست و هفتم
ابن تیمیه، دو ویژهگی، یکی قوت و توانایی و دیگری امانتداری را برای امامِ مسلمانان مهم میخواند. او روشن میسازد که قوت و توانایی در هر موردی، معنی خاصِ خود را دارد و در همهجا به یک معنی و مفهوم نیست. امامتِ مفضول با وجود فاضل، گاهی برای ابن تیمیه پذیرفتنی است، و در این زمینه میگوید: “گاهی به سببِ کدام علت خارجی، انتخاب مفضول با وجود افضل نیز به میان آمده میتواند؛ چنانکه در غزوه ذاتالسلاسل حضرت رسول (ص) حضرت عمرو بن عاص را محض از روی شفقت، بالای اقاربش که با ایشان فرستاده شده بود انتخاب کرد، یا اسامه بن زید را به مناسبت وفاتِ پدرش تعیین فرموده بودند”. (ابن تیمیه، ۱۳۸۷: ۵۶)
ابن تیمیه در اینجا نمونههایی از فرماندهیِ لشکر را بهدست میدهد، در حالی که این پرسش باقی میماند که گزینشِ مفضول با وجود افضل در امر امامتِ عامِ مسلمانان هم میتواند درست باشد و یا خیر. افزون بر آن، آنچه ابن تیمیه دربارۀ گزینش عمر و بن عاص و اسامه بن زید اشاره کرده است، شاید بخشی از دلایل باشد، اما کلِ دلایل نیست؛ زیرا هر دو صحابۀ یاد شده، در فرماندهیِ جنگ از نامداراناند. علاوه بر آن، آیا میشود فرماندهیِ جنگ را بنا بر مصلحتهایی که ابن تیمیه یادآوری کرده است، به دوش شخصِ مفضول سپرد و با سرنوشتِ سپاه بازی کرد؟… پاسخِ این سوال زمانی دشوارتر میگردد که ابن تیمیه، “اولوالامر” را شامل امرا و علمای دینی میسازد و اطاعت از آنها را بر اساس نصِ صریح واجب میخواند(ابن تیمیه، ۱۳۸۷: ۲۸۹). بدین ترتیب، گرچه بر عدل و داد فراوان تأکید ورزیده، اما مرزِ میان داد و بیداد را بهروشنی ترسیم نکرده است و نگفته که در چه زمانی قیام در برابرِ پادشاه ظالم جواز مییابد.
فصل دهم
الغای خلافت و بیـداری اسلامی در عصرِ جدید
در نیمه سده هفتم هجری، دستگاه خلافتِ بغداد توسط هلاکوخان واژگون گردید. از آن زمان تا عهد عثمانیها، بازماندهگان عباسیها در مصر نهاد خلافت را بهصورتِ سمبولیک و نمادین حفظ کردند؛ بدین معنی که خلیفه هیچگونه صلاحیتِ اجرایی را دارا نبود، بلکه تنها از حیث معنوی مورد احترام قرار داشت.
در نیمه قرن نهم، قسطنطنیه پایتخت رومِ شرقی بهدستِ سلطانمحمد فاتح خلیفه عثمانی فتح شد و این پیروزی موجب گسترش اقتدار عثمانیها گردید و تا سده سیزدهم هجری، بخش وسیعی از جهان اسلام را زیر لوای یک حکومت، بهنام خلافتِ عثمانی قرار داد. این موفقیتِ عثمانیها، اروپاییان را بهشدت تکان داد و آنها را به منظور پیشگیری از نفوذ بیشترِ عثمانیها هوشیار ساخت و در فرجام به عنوان یک عاملِ مهم در راستای بیداری و بالاخره نیرومندیِ اروپا نقش ایفا کرد.
همزمان با خلافت عثمانیها (۱۴۵۳-۱۹۴۳م)، صفویها (۱۵۰۱-۱۷۲۲م) در ایران و بابریها در هند حکمروایی کردند، به گونهیی که خلافت عثمانی به عنوان نماد دولتمداری اهل سنت، و صفویها حامی و تقویتکننده مذهبِ تشیع شناخته میشدند و بابریها (۱۵۲۶-۱۷۰۷م) نیز در قیاس با دو سلسله دیگر، به دین و مذهب کمتر علاقهمند بودند.
عثمانیها در قرن هفدهم در حملاتشان بر وین، مرکز اتریش، ناکام ماندند. در قرن هجدهم، روسها در کریمیه نیروهای عثمانی را شکست دادند و کریمیه را تصرف کردند. در نیمۀ قرن هجدهم، جنبش وهابیگری در شبهجزیرۀ عربستان سر برآورد، که از نظر سیاسی این جنبش داعیه رهایی از سلطۀ عثمانیها را بلند کرد. این جنبش، ناسیونالیسم عربی را در برابر ترکها عنوان داشت. همزمان با آن، جنبشهای دیگری زیر نامهای سنوسیه و ادریسیه در شمال افریقا به فعالیت آغاز کردند، که اینهمه گویای رویاروییِ دولت عثمانی با جناحهای مختلف بود و از ضعف و ناتوانیِ عثمانیها حکایت میکرد.
در وضعیتی که دولتِ عثمانی با دشمنان متعددی روبهرو بود و هر روز ضعیفتر میگردید، کشورهای کوچکِ اروپایی روز تا روز نیرومندتر میشدند، تا اینکه در اواخر قرن هجدهم، ناپلیون مصر را که جزیی از امپراتوری عثمانی بود، اشغال کرد. همان تأثیری که فتح قسطنطنیه توسط سلطانمحمد فاتح بر اروپاییها نهاد، اشغال مصر توسط ناپلیون بر مسلمانان بهویژه عربها داشت؛ تحرک بزرگی در میانِ مصریان و مسلمانانِ خاورمیانه ایجاد شد، مسلمانان با اندیشههای جدیدی در عرصههای قانونگذاری، سیاست و فلسفه که در اروپا جوانه زده بودند، آشنا شدند. این رویداد بهتدریج پای مسلمانان را به اروپا کشانید، بدین صورت دیری نگذشت که در مجموع مسلمانان با دو پرسش اساسی روبهرو شدند: یکی اینکه راز پیشرفت و نیرومندی اروپا در چیست؛ و دوم اینکه چرا مسلمانان درمانده و ضعیفاند.
با گذشت هر سال، نهاد خلافتِ عثمانی سلطه و اقتدارِ خود را در استانبول (اسلامبول) از دست میداد و خلیفه تنها به صورتِ شکلی نقش ایفا میکرد. تا اینکه در ۱۳۴۳ق/۱۹۲۴م بهصورت رسمی نهاد خلافت از میان رفت، که این امر تکان شدیدِ دیگری بر مسلمانان از شبهقاره هند تا مراکش وارد آورد. این در حالی بود که اروپاییها به گوشه و کنارِ جهان اسلام بهصورتِ پیاپی رخنه میکردند و بر مقدراتِ مسلمانان حاکم میشدند. مسلمانان خود را از رهگذر سیاسی تحقیرشده و محکوم، و از نظر اقتصادی و تخنیکی درمانده و ضعیف مییافتند، که در نتیجه در آغاز بهصورت کوششهای فردی و سپس در شکل و هیأتِ سازمانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی، مبارزه برای رفعِ این نقیصه آغاز گردید، که تا هنوز ادامه دارد.
Comments are closed.