احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۰ حوت ۱۳۹۳
نویسنده: اسامه القاضی
برگرداننده به فارسی: مهران موحّد
بخش دوم
۳-جریان نصگرا/ سَلَفیها:
پیروان جریان نصگرا – که گاهی از آنها به نام سلفیها یاد میشود- برعکس باطنگرایان (صوفیان) همواره خرد خود را در محک زدن سند نصوص به کار انداختهاند و خود را یکسره غرق این کار ساختهاند. پیروان این جریان، دشمنی شدیدی با جریان دوم دارند و لقبهایی را از قبیل بدعتگذار و کافر و مشرک به آنان نسبت میدهند.
طرفداران این جریان، انقلابی سفید را برضد بدعتگذاران راه میاندازند و سلاحشان در این مبارزه، تغییر با دست و نیز مطبوعاتیاست که مخالفان را به آسانی تکفیر میکند و هر جا باشند به سراغشان میرود و آنان را از نظر تبلیغاتی قلع و قمع میکند. در نظر آنان، مبتدع، محلی از اعراب در جامعه ندارد. نظرات اینها رنگ و لعاب اعتقادی دارد و به مخالفان در هیچ حالی اجازۀ مخالفت نمیدهد. رابطه با دیگری از نظر آنان یا «ولاء» و دوستیاست و یا «براء» و دشمنی و میان این دو، مرحلۀ دیگری وجود ندارد. از این رو، دعوت اینان همان جهاد مقدساست اما با زبان. البته این انقلابِ متنمحور، همیشه انقلابی سفید و غیر خشن باقی خواهد ماند تا هنگامی که رژیمی سیاسی پیدا شود و آن را به ایدئولوژی حکومت خود مبدل کند و از طریق آن به منافع سیاسی خود دست یابد. در آن صورت، آن نظام سیاسی، این جریان را به انقلابی بودن سوق میدهد تا به بهانۀ اختلافات عقایدی، خون دیگران را بریزاند. قربانیان این رویارویی غالباً مسلمانانی خواهند بود که با شیوۀ فکری این جریان، مخالفاند.
تفاوت میان جریان خوارجی و جریان متنگرا فقط در میزان انقلابی بودناست. جریان نصگرا به حذف فیزیکی مخالف دست نمیزند ولی از هیچ کاری برای حذف دینی و مردمی مخالف فروگذار نمیکند و مخالف فکریِ گمراهِ گمراهساز خود را مستحق پایینترین طبقۀ دوزخ میداند. همۀ این کارها را به خاطر این میکند که اطمینان یابد که در جنگ مقدسش برضد مخالفان، پیروز شده و با انجام دادن این جهاد سفید و غیر خشن به جایگاه بلندی نزد خدا دست یافته چرا که به گمان خودش از برداشت درست از اسلام به دفاع پرداختهاست.
هواداران این جریان بر این اعتقادند که اصل در اشیاء، حرام بودناست مگر اینکه مباح بودن آنها به دلیلی ثابت شود. روی این حساب، باید فرد مسلمان، شمار فراوانی از نصوص را از بر کند تا با استمداد این نصوص همۀ حرکات و سکنات خویش را اسلامی بسازد و نظر دین را در بارۀ آنها بداند نه اینکه تنها در مورد مسایل تازه مطرحشده که تکلیف خود را در بارۀ آنها نمیداند دیدگاه دین را بفهمد.
از نظر اینان، امکان گشودن دروازۀ اجتهاد جز توسط کلیدهای پیشینیان وجود ندارد چرا که پیشینیان، این دروازه را بستهاند، پس امکان گشودن آن نیست مگر بسیار به دشواری و مشروط به اینکه کسی که اجتهاد میکند از راه و روش سلف که هیچ حرفی را برای گفتن به خلف باقی نگذاشتهاند عدول و انحراف نورزد و نیز مشروط به اینکه از ابزارهای نوین معرفتی بدعتآلود یا وارد شده از غربِ کافر بهره نگیرد. در نزد این جریان، اجتهاد در عصر حاضر فقط برای ایناست که ادلۀ تاریخی دانشمندان مذهبییی را که در زمان خود زندگی کردهاند و نه در روزگار ما، برجسته بسازد و به کار گیرد ( با آنکه در بسا موارد علمای مذهبی گذشته میان خود در برخورد با حادثهیی واحد و در فهم نصف اختلاف داشتهاند). این مجتهد معاصر که کاری جز پیروی از گذشتگان ندارد، اگر میخواهد به مسایل تازه پاسخ ارائه کند چارهیی ندارد جز اینکه حوادث روی داده در گذشته را برای زمان حال عاریت بگیرد و آنگاه حق اجتهاد را دارد هرچند در این راه مرتکب تأویل نادرست متن شود یا گرفتار افراط در به کارگیری شیوههای قیاس گردد یا اینکه برای نمونه، ناگزیر شود صحت و حلال بودن ایجاد بانکها و پایهگذاری بازار اوراق بهادار مالی را با استمداد از حادثهیی کوچک که در چهارده سده پیش رُخ داده به اثبات برساند یا تکلیف نماز خواندن در هواپیما را بر اساس فتوای فقه حنفی که به نام «معقول فقهی» شهرت یافته و در بارۀ آدمی وارد شده که در هوا نماز میخوانَد، روشن کند. مجتهد معاصر باید همۀ تفاوتهای تمدنی و تطور دلالتهای اصطلاحی و شناختی را به باد فراموش بسپارد و تاریخمندی حادثه را نادیده بگیرد و به رویدادهای تاریخی بر حسب فهم واقعی تاریخ و اسباب نزول آنها نپردازد. البته در ذیل فهم واقعی تاریخ و اسباب نزول حادثههای تاریخی، شیوههای تولید و مصرف و ارتباطات و فهم معرفتی و نیازهای زندگی در صحرا و میزان پیشرفت تمدن و مهمتر از همۀ اینها، برداشت مقصدمحور متون دینی داخل میشود.
نواسههای فکری ابوالفرج حنبلی (وفات:۷۹۵هـ) – که اعتقاد داشت حتّا آن گروه از سَلَف که در زمانههای فسادآلود میزیستهاند بر خَلَف برتری دارند- این گفتارش را مورد توجه قرار دادهاند:«ما به جاهلانی دچار شدهایم که بر این اعتقاد اند که متأخرانی که در هر باره حرف زدهاند و اظهار فضل کردهاند نسبت به همۀ صحابه برتری دارند.»
این شیوۀ فهم معرفتی کمکی به «شناخت خود» نمیکند و بازسازی و بازفهمی هویت تمدنی با آن درجه از قوتی که لازماست را لازم نمیشمارد بلکه خرد و روان را مجبور میسازد که در زیر سایۀ عقدۀ گناهی ابدی بزید زیرا این موضوع به سادگی مشخص و واضحاست که یک فرد هر قدر که حافظۀ فراخ داشته باشد نمیتواند نصوص حفظ شده را بر شمار سرسامآوری از تحولات اقتصادی و دگرگونیهای فلسفی در عرصههای سیاست و جامعه و علوم انسانی و تکنولوژی و فلکشناسی و پزشکی، تطبیق کند.
۴- جریان معتدل/ میانهرو/ مقاصدی:
قطبنمای معرفتی این جریان، متوجه درک اهداف شریعت و کندوکار در باب علل احکام برای رسیدن به کنه مقصد شارعاست. این قاعدۀ معرفشناسانه را این سخن ابن رشد (۵۲۰-۵۹۵هـ) در کتاب «فصل المقال» به خوبی بیان میکند:«همانگونه که معقول بودن در علوم طبیعی و الهیات فلسفی استوار بر اصل سببیتاست، معقول بودن در احکام شرع هم مبتنی بر قصد و غرض شارعاست. از این رو، باید استدلال در دین بنیاد گذاشته شود و در نتیجه، برای اثبات ظاهر عقایدی که شارع، مردم را به پذیرش آنها ترغیب کرده برهان و دلیل اقامه شود.»
هواداران این جریان، غالباً توجهشان را متمرکز بر الگوسازی و عرضۀ نمونههای شایسته به منظور دعوت به اسلام میسازند، خواه دعوت به اسلام به گونۀ گفتاری باشد یا به صورت نوشتاری. اینها میخواهند اهداف خود را از راه گفتگو با جریانهای دیگر در تلاشی جدی برای «شناخت شخصیت تمدنی» خویش و با درک و تأکید بر وجود مشترکات با دیگر جریانها به دست بیاورند.
منابع شناخت در نزد این جریان در حوزۀ خاصی منحصر نیست و تنها به سنت اتکا ندارد بلکه پیروان این جریان همیشه میکوشند تاریخ را به درستی درک کنند و نوشتههای امروزی را بخوانند و گفتمانی اسلامی با بهرهگیری از ابزارهای معرفتی اسلامی که با مقتضیات زندگی معاصر سازگار باشد تولید کنند، گفتمانی که در پی طرد دیگران و به طریق اولی در صدد حذف فیزیکی مخالفان به شیوۀ خوارج نیست و دانشهای نوین را به عنوان محصول روزگار معاصر که جنبههای مثبت فراوانی دارد هرچند از جنبههای منفی و کاستیها مبرّا نیست میشناسد. این جریان میخواهد با روحیهیی تجدیدگرا با همۀ جریانهای دیگر اعم از اسلامی و غیر اسلامی وارد گفتگویی جدی و سازنده شود و میکوشد از انحراف دور باشد و از منسوب کردن لقبهای غیر علمی و آکنده از احساسات و عواطف به دیگران بپرهیزد، در عین حالی که تلاش میکند نقاط اختلاف و اشتراک خود با قلمروهای معرفتی دیگر را مشخص کند و هر چیز را تا جایی که مقدور است آنطور که واقعاً هست توصیف کند.
از نظر پیروان این جریان، باب اجتهاد، گشودهاست و حتّا بر کسی که توانایی علمی اجتهاد ورزیدن را دارد واجباست که دست به اجتهاد بزند. اگرچه پیشینیان، مردهریگ عظیم علمییی را که پاسخگوی نیازهای زمانۀ خودشان بوده به ما به یادگار گذاشتهاند، اما فرد مسلمان معاصر و مجتهد امروزی باید در جستجوی چیزهای تازهیی باشد که برای جامعۀ اسلامی سود میرساند و برای مشکلات امروزی، راهحلهای خلاقانهیی را با درنظرداشت نصوص و مقاصد شرع پیشنهاد میدهد و از گفتههای سلف بهرهگیری کند اما اندیشه را لگام نزند و بپذیرد که مجتهد امروزی، میدان فراخی برای جولانگری دارد و حق دارد دیدگاههای گذشتگان را به نظرش درست نیامدند نپذیرد.
طرفداران این جریان، غالباً مشکلی در آمیزش مثبت و سازنده با جامعه و جهان نمیبینند، همزمان با اینکه در برابر محو شدن شخصیت تمدنی خویش و نابود شدن هویتشان به بهانۀ جهانی شدن یا «پیروی مغلوب از غالب» مقاومت به خرج میدهند. از آن بالاتر، جهانی شدن را مرحلۀ دیگری میدانند برای جستجوی نقشی تمدنساز؛ مرحلهیی که در آن، مردم جهان از مسلمانان انتظار دارند که نقشآفرینی کنند و سهم خود را از پیشرفت و توسعه ادا کنند با وجود آنکه در حال حاضر، مسلمانان در پایین فهرست تولید تمدنی قرار دارند. پیروان این جریان، برای دست یافتن به اهداف یاد شده تلاش میکنند اما نه از راه رسوخ دادن عقدۀ تمدنی در نهاد خود بلکه از طریق اشاره به بیماریهای معرفتی و شبهات نادرست فکرییی که مسلمانان به آنها گرفتارند تا بدین وسیله از آنها پرهیز صورت بگیرد و برای شفا یافتن از این بیماریها داروهای معرفتی لازم تجویز شود اگرچه خوردن این داروها گاهی تلخ باشد. به قول قدما،«هر تلخی شفاست.»
هواداران این جریان، این نکته را متذکر میشوند که برای پیروان جریان نصگرا و جریان باطنگرا –و از باب اولی برای هواخواهان جریان خوارجی- بسیار دشوار است که این اندیشه را هضم کنند که تاریخ ما فهرست درازی از شخصیتهای باعظمت را در خود جای داده ولی این تاریخسازان، فرشته نبودهاند و اشتباهاتی مرتکب شدهاند، چه در زمینۀ روش و چه در عرصۀ اجرا و چه در حوزۀ برنامه. اگر ما بتوانیم این موضوع را بسط بیشتر دهیم در آن صورت، تاریخ ما صبغهیی انسانی به خود خواهد گرفت و قدسیت فرشتگانه از آن گرفته خواهد شد و در آن صورت، پژوهشگر میتواند در تعامل با تاریخ، احساس راحتی کند و مهمتر از همه اینکه میتواند از اشتباهاتی که از گذشتگان سر زده پرهیز کند (مسلماً مرتکب شدن اشتباه، مقام و منزلت سلف را پایین نمیآورد) و پروژۀ اسلامی را با همۀ جنبههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن به شکل واقعی و درست میتواند بازسازی کند و بهانهیی برای هیچکسی اعم از شخص عادی یا حاکم مستبدّ برای پیروی نکردن از روش سلف (صحابه و تابعین) به دلیل اینکه او نمیتواند مثل آنها فرشتهوار زندگی کند و خود را به مقام آنها برساند باقی نمیماند. این تصویر فرشتهگونه و نامعقول و متضاد با واقعیتهای تاریخی جامعهها و دانشمندان و شخصیتهای بزرگ در تاریخ ما به جای اینکه مسلمانان را به تاریخشان نزدیکتر بسازد از آن دورشان میگرداند.
پیروان این جریان، بر این اعتقاد اند که مورد توجه قرار دادن سیاق تاریخی و مطرح کردن مسایل تاریخی بدون تصویر آن به صورت رمانتیک و به شکل تاریخ فرشتگان، نسلهای حال حاضر و آیندۀ مسلمانان را به تاریخشان بیشتر آشنا و نزدیک میکند و باعث خواهد آمد که مسلمانان از تاریخ خود تجربه بیاموزند.
کسانی که در زیر سایۀ این جریان نشو و نما کردهاند به فلسفۀ «جایگزینها» باور دارند. آنها هیچ وقت در حرام دانستن اشیاء شتاب نمیورزند تا وقتی که برای آنها بدیلهای واقعی و شرعی پیدا نکنند و اگر چنین بدیلهایی وجود نداشته باشد از متصدیان امور کشوری میخواهند این بدیلها را برای مردم فراهم کنند و در آن هنگام، احساس تقصیر و گناه از مردم معمولی به صاحبان قدرت منتقل میشود چرا که نتوانستهاند زمینۀ کارهای حلال را برای مردم فراهم کنند و از این رو، مردم به حرام روی آوردهاند. در نتیجه، «عقدۀ گناه» به گونۀ شرعی از مردم به متولیان امور کشوری منتقل میشود، آنانی که از دیر باز از دیدن چنین صحنهیی محروم بودهاند زیرا قدرتمندان عادت داشتهاند این گمان را در میان مردم دامن بزنند که همۀ مصیبتها و گناهانی که مردم گرفتار آنها میشوند تقصیر خودشاناست و صاحبان قدرت در این زمینه هیچ قصوری ندارند. برخی از واعظان منابر هم که یا ناآگاهاند یا مزدور قدرتمندان، این احساس را در میان مردم نهادینهتر میکنند. در نتیجۀ ژرفا یافتن چنین روحیهیی در میان مردم، وام گرفتنِ با سود از بانکهای دولتی به منظور خریدن خانهیی رهایشی علتش تباهی دین و دنیاست و تنها راهحل آن، بازگشت شهروند به خداوند و فروگذاشتن حراماست و راهحل آن، فشار وارد کردن بر حکومت به خاطر باز کردن بانکهای اسلامی یا دستکم اجازۀ فعالیت دادن به آنها نیست. علت بحران اقتصادی هم افزایش جمعیت یا دوری از خدا (ج) است نه توزیع ناعادلانۀ ثروت و در انحصار منابع سرمایه توسط سلطۀ محلی یا جهانی. نیز سبب گسترش یافتن فساد اداری، افزایش شمار رشوتستانان و مردمان ضعیفالنفسیاست که از آموزههای اسلامی دور ماندهاند، نه کمبودن حقوق ماهیانۀ کارمندان دولتی و گسترش نیافتن آموزشی دینی در میان مردم و سرکوب افراد آگاه و خیرخواه کشور و رواج یافتن تبعیض و واسطهگری که مسؤولیت اصلی آن بر دوش حاکم مستبد است که با ترویج این پدیدهها جامعه را به تباهی کشاندهاست.
درمان جامعۀ بیمار نه به کشتن جامعۀ بیمار صورت میپذیرد و نه زیادهروی در تحقیر و خوارداشت خویشتن بلکه تنها با تشخیص بیماری و با جرأت معرفی کردن آن، در عین حالی که روحیۀ اصلاحگری برای شناخت خویشتن وجود داشته باشد.
برای کسانی که وابسته به این مشرب اندیشگیاند تئوریسازیهای رژیم حاکم در مورد نابسامانیهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جذابیتی ندارد، هرچند حاکمان در این زمینه از «آگاهان مسایل دینی» به منظور پردهپوشی بر حقایق باری بطلبند. پیروان این مشرب فکری، با روحیهیی اصلاحگرانه با حاکمانی گلاویز میشوند که همۀ قدرت را در دست گرفتهاند. آنان با طرح نابسامانیها و تباهیهای موجود در جامعه و بازگو کردن عوامل واقعی این نابسامانیها حاکمان را مورد سرزنش قرار میدهند و محکوم میکنند و ضرورت اصلاح نهادهای حکومتی را به آنها گوشزد مینمایند؛ همان کاری را که پیشوایان چهارگانۀ مذاهب فقهی و دیگر دانشمندان مسلمان انجام دادهاند.
البته اصلاح نهادها باید به صورت تدریجی انجام پذیرد و از طریق سازوکاری که به نص دینی حرمت قایل باشد و آن را بفهمد و نگرشی واقعی را پایهگذاری کند که – از نظر این جریان،- از همۀ نگرشهای جایگزین دیگر، بهتر باشد تا بتواند فهم درست مقاصد شرع را نمایندگی کند. این جریان، هم برای عقل اهمیت و ارزش قایلاست و هم روح تاریخ و ارزشهای سنتی را مد نظر قرار میدهد بدون اینکه مسایل و مشکلات تازه را از نظر دور بدارد.
این جریان به مسدود بودن باب اجتهاد هیچ اعتقادی ندارد و این سخن شوکانی (۱۱۷۳-۱۲۵۰هـ) را مد نظر قرار میدهد که گفتهاست:«ناممکن بودن یا دشوار بودن وجود مجتهد پس از سدۀ ششم هجری قمری، سخنی بیمایه و قصهیی سخیفاست که خبر از تباه شدن شریعت میدهد… خداوند بر پسینیان (خلف) به همان اندازه فضل و احسان کرده که بر پیشینیان (سلف).» شوکانی این سخن را در پاسخ به آنانی نوشته که مدعی بودهاند سلف زمینۀ دانش و فهم دین، بر ما برتری دارند و ما باید از آنها پیروی کنیم.
Comments are closed.