بُن‌بستِ اصلاح‌طلبیِ دینی

گزارشگر:سه شنبه 11 حمل 1394 - ۱۰ حمل ۱۳۹۴

حبیب حکیمی ـ پژوهش‌گرِ جریان‌های اسلامی

استبداد دینی و سیاسی در پیِ خفه کردنِ صداهای گونه‌گون و رنگین در جامعه است. جامعه‌یی که در آن تک‌صدایی تحمیل شود، خشونت‌گرا نیز می‌گردد. جریان‌های تمامیت‌خواهِ فکری و سیاسی، نه‌تنها خود خشن هستند که در زایش خشونت، سهمِ به‌سزایی دارند. کسانی که نقد علمی و سازنده و نگاهِ منتقدانه را که بازتاب‌دهندۀ واقعیت‌ها و دردها و رنج‌های شهروندانِ یک جامعه است برنمی‌تابند، بدیل‌شان گفتمان‌های خشونت‌گراست.
mnandegar-3در جهان اسلامِ پسااستعمار، گفتمان استبدادی دینی ـ سیاسی، گفتمانی مسلط بوده است. این گفتمان، مولدِ گفتمان‌های بی‌مدارای دیگر در قالبِ ملی‌گرایی و جریان‌های چپ بوده که نقش مهمی در تولید بنیادگرایی اسلامی افراطی در جهان جدید دارند. یکی از عوامل ظهورِ جریان‌های اسلامی افراطی در جهان اسلام و خاورمیانه، شکست ملی‌گرایی و سکولاریزاسیونِ مستبدانه بوده که بازگشت به گذشتۀ طلاییِ موهوم را در ذهنِ عده‌یی زنده کرده است. گذشته‌یی که هیچ ارزشِ انسانی جدید، تصویرِ خود را در آیینۀ شکستۀ آن نمی‌بیند. به قول عبدالوهاب المندب نویسندۀ عرب، بنیادگرایی اسلامی بر روی مخروبۀ تجربه‌های شکست‌خورده بنا شده است.
رویکرد انحصارطلبانۀ بی‌تسامح به دین و قدرت، نگاه‌های متفاوت را به حاشیه راند و این نگاه‌های متفاوت در فرصت‌ِ مناسب در ایدیولوژی‌های اسلامیِ افراطی تبلور یافت و نه‌تنها با آن تمامیت‌خواهی جنگید، که ارزش‌های انسانیِ دیگر را هم سوزاند تا از خاکسترِ آن‌ها ارزش‌های نو بیافریند.
حاکمیت تک‌صدایی در جهان اسلام در دهه‌های پسین، میان فرادستان و فرودستان چنان فاصله افکند که امکانِ هر نوع گفت‌وگو و تفاهم را میان این دو طبقه از بین برد و جای آن را بنیادگرایی اسلامی افراطی ـ که به تعبیر اولیوو روا پژوهش‌گر اسلامی فرانسوی «جهل مقدس؛ دین بدون فرهنگ « است ـ پُر کرد. ایدیولوژی‌یی که نه فقط در صددِ بازتولیدِ ارزش‌ها و مفاهیمِ پیشامدرن در جهان جدید است، که در پی تحمیلِ قرائتِ خودمحور از دین با توسل به خشونتِ بی‌مرز نیز می‌باشد. این گرایشِ ایدیولوژیک که در متن جهان معاصرِ اسلام و مناسباتِ ناعادلانۀ آن زاده شده، تمامی ارزش‌ها و مظاهرِ آن را نفی می‌کند و در پی آفرینشِ جهانی آرمانی‌ست که یگانه ابزار رسیدن به آن، خشونت می‌باشد.
دین در گذشته به قول او لیوو روا یکی از عوامل فرهنگ‌ساز بوده، اما بنیادگرایی اسلامی، فرهنگ‌ستیز و دنیاسوز است. تخریب تندیس بودا در بامیان، نابود کردن آثار تاریخیِ دوران بابلی و آشوری در موزۀ موصل و ویران کردن شهر نمرود (پایتخت امپراتوری آشوری) در عراق، نمونه‌های بارزِ این فرهنگ‌ستیزی و دنیاسوزی است.
جامعۀ ما که پیشینۀ استبدادیِ بلندی دارد و در سه دهۀ اخیر، بهای سنگینی برای آزادی پرداخته است، در یک دهۀ پسین گام‌های لرزانی را در مسیر کثرت‌گرایی و دگرپذیری و تحمل و مدارا برداشته است. این فرصت اما از دلِ فرهنگِ سیاسی و مناسباتِ اجتماعی ـ تاریخیِ حاکم بر جامعۀ ما نبرآمده، بل در نتیجۀ سقوط رژیم طالبان و مداخلۀ قدرت‌های بزرگِ غربی به‌وجود آمده است که باید آن را غنیمت شمرد و از آن حراست کرد.
در این برهۀ حساس که کشورِ ما با تهدیدهای مختلف و تهدید کلانِ افراط‌گرایی مواجه است، افراد و جریان‌هایی هستند که آوازهای دیگر و اندیشه‌های انتقادی را خطری برای منافع سیاسی، اقتصادی و جایگاه اجتماعیِ خود تلقی می‌کنند. این‌ها متوجه نیستند که با سرکوب جریان‌های دگراندیش و در گلو خفه کردنِ آوازهای منتقد که هدفِ آن اصلاح وضع اسف‌بارِ سیاست و فرهنگ و اجتماع در کشور ماست، فضا را برای جولانِ اندیشه‌های افراطی‌تر و انسان‌ستیزتر از اندیشه‌های خود مساعد می‌سازند. و وقتی فضای جامعه‌ از تکثرِ اندیشه‌ها و تنوع گرایش‌ها خالی شد و باب گفت‌وگو میانِ آن‌ها بسته شد و هر تفکری در لاکِ خود فرو رفت و نتوانست خود را کشف و شناسایی کند؛ اندیشه‌های خشن و انسان‌ناباور بر همه‌گان چیره خواهد شد.
حقوق بشرِ مدرن و عقلانی با تأکید بر آزادی اندیشه، آزادی بیان، پلورالیسم سیاسی، دگرپذیری، تحمل و مدارا در پیِ ایجاد جامعۀ بی‌خشونت است و دست‌کم تلاش می‌کند میزانِ خشونت را در جامعه کاهش دهد. این حقوق که در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر تبلور یافته است، از مولفه‌های مهمِ یک جامعۀ دموکراتیک و تکثرگراست.
پافشاری بر صحت شناختِ فردی یا گروهی از آموزه‌های دینی و کنار زدنِ معرفت‌های دیگر، منجر به رویارویی خشونت‌آمیز در یک جامعه می‌شود. اذعان بر ابطال‌پذیریِ معرفت‌های بشری و قبول لیبرالیسم در حوزۀ معرفت، یکی از عناصرِ مهمِ یک جامعۀ بامدارا و بی‌خشونت است. پذیرفتنِ تلقیِ انسان‌ها از متون دینی به عنوان معرفت ناقص و خطاپذیر بشری، ما را از نخوت باز می‌دارد و وادار می‌کند تا بر سرِ سفرۀ معرفت، متواضعانه بنیشینیم و دیگران را نیز از حقیقت بهره‌مند بدانیم.
یکی از عواملِ مهمی که در زایشِ خشونت در یک جامعه نقش بازی می‌کند، تکبر و غرورِ معرفتی است. گفتمان اسلامی که امروز در بسیاری از اشکالش خشونت‌زا و خشونت‌پرور شده است، زادۀ انحصارطلبیِ معرفتی و دگماتیسمِ فکری است. فقدان دینامیزم درونیِ تفکر اسلامی در جهان معاصر، توانایی برخورد منطقی و علمی با ارزش‌ها و هنجارهای جهانِ جدید را از آن سلب کرده است.
اصلاح‌طلبی دینیِ معاصر که از یک سده به این‌سو در جهان اسلام آغاز شده، نتوانسته است گام موثری در این زمینه بردارد. اصلاح‌طلبی و نواندیشیِ دینی اساساً به اصلاحِ بنیادهای فلسفی، انسان‌شناسی و هستی‌شناسیِ دین نپرداخته است و از این رهگذر در برخورد عقلانی با ارزش‌های جدید به بن‌بست رسیده و از درون آن، ایدیولوژی‌های بی‌مدارا و خشونت‌آمیز بیرون آمده است.
در اکثرِ جوامع اسلامی امروز، گفتمان دینی متصلب، گفتمانی مسلط است. گفتمانی که برایندِ رویکرد غیرعقلانی به سنتِ دینی در جهانِ چندین‌هویتیِ کنونی است.
گفتمان اسلامیِ خشونت‌گرا که در پی تثبیتِ هویت برای هوادارانش در جهان جدید است، به‌دلیل دگماتیسمِ فکری و نبود شناخت عقلانی از جهان، در پیِ حذفِ هویت‌های دینی و قومیِ دیگر است. حرکتی که نتایج خونینی را در برخی از کشورهای اسلامی تحویل داده و دامنِ دیگران را هم گرفته است.
از عوامل مهمِ ظهور ایدیولوژی‌های دینیِ خشونت‌گرا در جهان اسلام، استبداد فکری و سیاسیِ حاکم بر آن بوده است. یعنی بستنِ دروازه‌ها بر روی اندیشه‌های متنوع، فرصت را برای جولانِ اندیشه‌های انتقام‌جویانۀ انسان‌ستیز فراهم ساخته است.

اشتراک گذاري با دوستان :