احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیراحمد انصاری/ چهار شنبه 12 حمل 1394 - ۱۱ حمل ۱۳۹۴
عصر پنجشنبه ۲۸ حوت/ اسفند سال ۱۳۹۳ هجری خورشیدی منطقۀ مزدحمِ شاه دوشمشیره شاهد تراژیدیِ هولناکی بود که قلم از وصفِ آن و زبان از بیانِ آن عاجز است. حادثهیی که با بستن اتهامی ناروا بر دوشیزهیی بیگناه مبنی بر آتش زدنِ قرآن آغاز گردید و در ظرف دقایقی چند، گروه بزرگی از رهروان و زایرانِ نوجوان بر او یورش برده، فرش زمینش نموده، با مشت و لگد و چوب و سنگ بر جمجمه و صورتِ آن صید زخمی کوبیده، در حالی که لباسهایش در زیر سمِ جانورانی مست پاره گردیده بود، موتری را روی سینۀ آن موجود بیدفاع عبور داده و سپس جسد خونچکانش را طعمۀ حریق نمودند.
حادثۀ خونینِ شاه دوشمشیره، بیماریهای فراوانی را در جامعۀ ما آشکارا نمود که نیازمند تحلیلی آسیبشناسانه میباشد.
کودکان خیابانی
در چهارده سال اخیر هر بار که به کابل سفر نمودهام، پدیدۀ کودکان خیابانی بیشتر از هر امرِ دیگری مرا آزار داده و به دوستان و همراهانم همیشه گفتهام که این کودکانِ بینوا و بیسرپرست که مصروف گدایی و یا شبهگدایی در خیابانهای کابلاند، حیثیت بمب ساعتی را دارند که روزی انفجار خواهند نمود. وجود اینهمه طفلِ بیسرپناه و بیسرنوشت، از آیندۀ هراسانگیزی خبر میدهد؛ آیندهیی از جنس طالبان و یا بدتر از آن. آنها در حالی که هم با فقر مادی دستوپنجه نرم نموده و از فرصت آموزش و پرورش محروم بودهاند و هم تفاوتِ میان خودشان و کودکانِ دیگری را که با ثروتهای بادآورده بازی میکنند با تمام حواس خویش احساس میکنند؛ در نهایتِ امر خود به کتلهیی از عقده و انتقام تبدیل خواهند شد.
آری! فکر نمیکنم که گروههای مافیایی و جنایتکار، بستری مناسبتر از این برای سربازگیریِ خویش بیابند. آنچه در شاه دوشمشیره چشیدیم، از نخستین محصولاتِ همین باغ به شمار میرود.
فقدان فرهنگ شهری
شهرهای جهان و خصوصاً پایتختِ کشورها دارای سنتها و فرهنگهای خاصیاند. کابل که یکی از قدیمیترین کانونهای تمدنی آسیا به شمار میرود نیز دارای فرهنگ شهریِ ویژهیی بوده که مهربانی، لطف، جوانمردی و احترام، از عناصر اساسیِ آن به شمار میرفته. اما حوادث چهار دهۀ اخیر دیموگرافیِ شهر کابل را دستخوش تحولی خطرناک نموده که در اثر آن، فرزندان کوه و روستا که در سایۀ فرهنگ روستا و قبیله بزرگ شده بودند، از چهارسو بر شهر یورش برده و پایتخت را تبدیل به مکانی نمودند که نه میتوان آن را شهر نامید و نه هم روستا. ساکنان اصلی شهر که برخی در اثر فشار رژیمی خونآشام، خانه و کاشانۀشان را رها نموده بودند و برخی دیگر نتوانستند تاب ضربات راکتِ گروههای جهادی و غیرجهادی را بیاورند؛ از شهر رخت بستهاند و فرهنگ شهری هم یکجا با ایشان رخت بربسته است. کابل دیگر نه شهری است که اخلاق و قانون و ظرافتهای شهریان در آن حکمفرما باشد و نه هم روستاییست که آسمانِ آبی و هوای تازه و زندهگیِ سادۀ آن روان انسان را نوازش دهد. خلاصۀ کلام، سیمای شهر کابل مسخ گردیده و هویتش فسخ.
ماکس وبر نظریهپرداز مشهور جامعهشناسی، شهرها را دارای پنج ویژهگی میدانست: وجود تحصینات دفاعی، بازار، قانون و قضا، حس شهروندی و تعاون و اینکه شهروندان بتوانند مسوولانشان را خود برگزینند. امروز تقریباً تنها یک شرط ماکس وبر در کابل به چشم میخورد که وجود بازار است و بس.
روحیۀ خشونتمحوری
آنچه در شاه دوشمشیره گذشت، معلول روحیۀ پرخاشگر، خشک، سطحی، بدگمان، عقدهمند، بداخلاق، لجامگسیخته و خشونتمحور بود؛ روحیهیی که در اثر فعل و انفعالِ حوادث ناگوارِ سالهای اخیر شکل گرفته است. اگر اوباشانِ شاه دوشمشیره آن دختر مظلوم و بیدفاع را بر مبنای انگیزۀ دینی کشته و سوخته باشند ـ که چنین بوده است ـ باید اعتراف نمود که ما دینمداران بیشتر از هر گروه دیگری در این زمینه مقصر بودهایم، چه رسد به اینکه آن حرکت وحشیانه و ضد انسانی را توجیه نموده باشیم!
بیشترین منبرهایی را که من خود شاهد بودهام، بهجای آنکه جوانانِ ما را درسِ آگاهی و شعور و اخلاق دهند، در آنها شور آفریده و بر آتشِ احساساتشان میافزایند. ملایی که در منبر ایستاده و سپس هوای مسجد را به سینه فروکشیده و بعد از آن با یک فریاد جانانه از ناف، کاه بیدانۀ فراوانی را به سر و صورت مخاطبانش میپاشد، از کارش حاصلی جز آنچه بر فرخنده گذشت، نمیتوان انتظار داشت. نسل جوان بیشتر از آنکه به چیغ و فریاد و انگیختن احساسات احتیاج داشته باشد، نیازمند اخلاق و انسانیت و مهربانی است. قرآن کریم برای آنکه انسان مسلمان را در محور رحمت و مهربانی نگه دارد، در آغاز هر سورهیی دو بار از مشتقات «رحم» یاد میکند.
بیگانهگی با سنت جوانمردی
آیین جوانمردی، یکی از سنتهای اصیل و پسندیدۀ فرهنگِ ماست که شهر کابل خود زمانی مهد جوانمردانی نامدار بوده است. عیاری و فتوت در تاریخ کهن و منشِ مذهبی مردمِ ما، ریشهیی بس کهن داشته است. جوانمردی عناصر فراوانی دارد که مهمترین و حساسترین آن، احترام به زنان است. در عرف اجتماعیِ ما که از همین سنت رنگ گرفته است، مشاجرۀ لفظی با یک زن کاریست سخت نکوهیده و نامردانه، چه رسد به اینکه زنی را در پیش چشم مردان، برهنه ساخته و سپس بر جسد خونینش رقص و پایکوبی راه اندازند. در فقه و تاریخ اسلامی نیز نمونههای درخشانی از تسامح در برابر زنان وجود دارد.
آنچه نویسنده را بیشتر از همه غافلگیر نموده، پامال شدنِ همین سنت است که تا هنوز نمیتوانم آنچه را که صورت گرفته است، باور کنم. هیچگاهی تصور نمیکردم که روزی چنین حالتی را هم شاهد باشیم.
سنت جوانمردی جزوِ اصیل روان جمعیِ ما و عنصر اساسیِ میراث فرهنگیِ ما بود که در چند دهۀ اخیر نابود گردید. آری! شهرها دارای فرهنگ و سننِ ویژۀ خودشاناند که آیین فتوت و جوانمردی که حرمت داشتنِ زنان در قلب آن جا دارد، عنصر اساسی فرهنگ کابل بود؛ فرهنگی که آخرین بقایای آن در زیر سمِ کودکانِ خیابانیِ شاه دوشمشیره خُرد و خمیر گردید.
چه میشد اگر فرخنده راستی هم قرآن را آتش میزد؟
آتش زدن قرآن به هدف اهانت به آن متن مقدس دینی را مرادف با ارتداد دانستهاند. در پیوند به ارتداد در گذشته و حال سخنان فراوانی گفته شده که به آن اشاره خواهیم نمود، ولی اگر زنی قرآن کریم را آتش هم زند، فقه حنفی همانطوری که کاسانی در بدایعالصنایع گفته، عقوبتش تنها حبس است و بس.
حکم مرتد بر مبنای آرای بیشترین مجتهدان مسلمان، قتل است و دلیلی هم که میآورند، حدیث بخاری و مسلم است که میگوید: «من بدل دینه فاقتلوه» یعنی هرکه دینش را تغییر داد، او را بکشید. دانشمندانی چون ابراهیم النخعی در گذشته و فقیه اصولی معاصر طه جابر العلوانی و رمضان البوطی و طارق سویدان و دیگران در عصر حاضر سخنان متفاوتی در این زمینه داشتهاند. آنها میگویند که این حدیث با آنکه از لحاظ سند صحیح است، ولی با آیات صریح و قاطعِ قرآن تعارض دارد. قرآن کریم در آیت ۹۹ سورۀ یونس می فرماید: «و اگر پروردگار تو مىخواست، قطعاً هرکه در زمین است همۀ آنها یکسر ایمان مىآوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر مىکنى که به دین بگروند». در آیت ۲۹ سورۀ کهف آمده است: «و بگو حق از پروردگارتان [رسیده] است، پس هرکه بخواهد به دین بگرود و هرکه بخواهد انکار کند». در آیت ششم سورۀ الکافرون آمده است: «دین شما براى خودتان و دین من براى خودم». در آیت ۲۲۶ سورۀ بقره آمده است «در دین هیچ اجبارى نیست». و در آیت ۲۲ سورۀ غاشیه آمده است: تو ای پیامبر «بر آنان تسلطى ندارى».
این دانشمندان معتقد اند که پیامبر اسلام هیچگاه کسی را به جرم مرتد شدن نکشته است و حدیث یاد شده را مربوط به کسی میدانند که در پهلوی ارتداد، دست به خیانتی زند که امروز آن را خیانت ملی گویند. کسان دیگری لفظ «بدل» را که در حدیث آمده است، به مفهوم تغییر دادن و تحریف کردن اصل دین ترجمه نمودهاند، نه به مفهوم ارتداد.
قرآن کریم در آیت ۱۳۷ سورۀ النساء از وجود مرتدان در جامعۀ پیامبر خبر داده و میفرماید: «کسانى که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند سپس کافر شدند آنگاه به کفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشید و راهى به ایشان نخواهد نمود». پرسشی که مطرح میشود: پیامبر اسلام که خود منافقان را میشناخت، چند تن آنها را کشته بود؟ در تاریخ طولانی و جغرافیای گستردۀ اسلام که هزاران میلیون انسان در آن زیستهاند، چند نفر را به جرم مرتد شدن کشتهاند؟
استفادۀ ابزاری از یک فاجعه
کاری زشتتر از این نمیتوان یافت که حادثهیی به حجم آتش زدن زنی در قلب پایتخت را تختهخیزی برای رسیدن به اهدافِ ایدیولوژیکِ خویش قرار داد. هنوز آتش جسد فرخنده خاموش نشده بود که افرادی عقدهمند بهجای آنکه به اصل مصیبت بپردازند، به جان مسجد و زیارت شاه دوشمشیره افتیدند. رسانهیی انترنتی به نام «کابل پرس» خواهان بر کندن مسجد و اعمار تشنابی عمومی در جای آن گردید. نشریۀ دیگری دوسیۀ مردی را که به نام شاه دوشمشیره شهرت یافته است، باز نمود و از هجوم بیگانهگان بر حریم ملی ما حرف زد و دنیای یکهزار و چهارصد سال پیش را با معیارهای امروز سنجید؛ غافل از اینکه لشکرکشی و هجوم جزوِ طبیعت زندهگی آن دوران بوده و آنچه شاه دوشمشیره و امثال ایشان را به کابل کشانده بود، نشر دعوتی بود که به آن عشق میورزیدند نه بهراه انداختن جنگی نژادی. فراموش نباید کرد که شاه دوشمشیرهها نخست با فرزندان قبایل خودشان آویختند. گروهی دیگر برای تغییر نام جاده و مسجد شاه دوشمشیره آستین بالا کردند؛ تو گویی فرخنده در جهت تحقق این مأمول طعمۀ حریق شده بود.
ما که مخالف شکستن تندیسهای بامیان بودیم، چهطور میشود در برابر اهانت به موقعیت و مسجدی تاریخی به قدامت شاه دوشمشیره خاموشی گزینیم؟
رویارویی «دینی» و «مدنی»:
فاجعۀ فرخنده از سوی تمامی گروهها و اقشار اجتماعی محکوم گردید؛ آخر آیا ممکن بود جنایتی به این حجم را محکوم نکرد؟ همانطوری که در بالا ذکر نمودیم، گروهی ولو کوچک بهجای آنکه به اصل مسأله بپردازند، دین، تاریخ دین، ارزشهای دینی و سمبولهای تاریخیِ آن را نشانه گرفتند. در مقابل این گروه ولو کوچک، گروهی از ملایان نیز مشکل اصلی را گذاشته، مسأله را شخصی نمودند و بهجای دفاع از اصول دینی و توضیح موقف اسلام در همچو مسایل و بالاخره آسیبشناسی دینیِ این فاجعه، از «خود» حرف زدند و به «خود» پرداختند.
در کشاکش جنگ اعلامیهها، شهر کابل شاهد جبههگیریِ دو طیف از مردم گردید که یکی خود را «جامعۀ مدنی» معرفی نمود و دیگرش نمایندهگان «جامعۀ دینی» و بالاخره قضیۀ فرخنده در کشمکش میان «من» و «دیگر» پامال گردید. مدنیها انگشت اتهام به سوی ملایان دراز نمودند که آن گروه رسالتشان را در این زمینه ادا ننمودهاند و حادثۀ فرخنده محصول دانههاییست که در دل و دماغِ این گروه اوباش خیابانی از سوی ملایان بذر گردیده است. برخی از آنها در مقابل، تمام جامعۀ مدنی را شبکهیی ساختهشده در بیرون و وارداتی خواندند و شعار «مرگ بر جامعۀ مدنی» را بلند کردند؛ بیخبر از اینکه مسجد و ملا خود در قلب جامعۀ مدنی جا دارند.
نتیجه:
خشونتی را که در کشتارگاه فرخنده شاهد بودیم، نمیتوان آن را تا سطح یک حادثۀ جنایی تقلیل داد. وقتی جوانانی در اطراف انسانی قربانیشده حلقه میزنند و بدون آنکه انسانی در جمع آنها یافت شده تا پا پیش گذارد و از آن زن در خون غنوده دفاع نماید، جان کندنش را با اعصابی آرام ثبت میکنند و ویدیو میگیرند، اینجا دیگر فاتحۀ پیش پا افتادهترین ارزشهای انسانی و اخلاقی در سطح کل جامعه را باید خواند.
انسانسوزی شاه دوشمشیره، قویترین زنگ خطری بود که پرده از لایههای بیمار وجدان دینی و روان جمعیِ ما برداشت. ایجاد محکمهیی صحرایی در دلِ شهر میتواند دهانۀ آتشفشانی را باز کند که دیگر هیچ کسی و جناحی خود را مصوون احساس نکنند.
دهها سال است که جهان در جستوجوی تعریفی از تروریسم است و تا هنوز به تعریف مشخصی از این پدیده دست نیافته، ولی اگر از من بپرسند که تروریسم چیست، خواهم گفت: تروریسم یعنی محکمۀ صحرایی!
اگر خواسته باشیم و یا نخواسته باشیم، مسوولیتِ آنچه در شاه دوشمشیره گذشت، به دوش نهادهای دینی و مبلغان دینی میافتد، چه آن دوشیزه به جرم دفاع از آنچه به نام مقدسات خواندهاند، هتک حرمت شده و به قتل رسیده است. اینکه کدام نهادها و کدام مبلغان مسوولیت مستقیمِ آن حادثه را به دوش داشتهاند، حکایتیست جدا از این مبحث و صلاحیت این نویسنده؛ ولی آنچه صلاحیت دارم این است که خود را نیز مسوول بدانم با آنکه نسل جوان را پیوسته از همچو خطرهایی هشدار دادهام.
آنهایی که فرخنده را با پاشنههایشان خمیر کردند، باید بدانند که قرآنسوزانِ اصلی همانها بودهاند؛ زیرا هر که انسانِ بیگناهی را به قتل رساند، مانند آن است که همۀ بشریت را به قتل رسانیده و حرمت خون مسلمان، بزرگتر از حرمت کعبه در نزد خدا میباشد. قرآن عبارت از کاغذ و رنگ و جلد نیست، بلکه قرآن اعتقاد و ارزش و مبادییی میباشد که اصل آن در لوح محفوظ قرار داشته، همانطوری که بانکنوتها، کاغذپارههایی بیش نیستند که اهمیتشان را از ثروتی محفوظ در بانکهای ملی دولتها اخذ میکنند.
ما سخت نیازمند خط سومی هستیم که در رابطه با حفظ دین، نفس، ناموس، نسل و مال مردم بیندیشد. اگر ما از یکسو شاهد سوءاستفادههایی ابزاری از دین بودهایم، از سوی دیگر بخشِ مهمی از آنچه بهنام جامعۀ مدنی شناخته میشود، در بیرون ساخته شده است. حساب مغازههای پروپوزلنویسی و پروژههایی که تحت اشراف پنتاگون ساخته شده و زیر عنوان جامعۀ مدنی وارد کارزار سیاست افغانستان شدهاند، از جامعۀ مدنی به معنی واقعیِ آن که تبلور ارادۀ آزاد، عدالتخواهانه، روشنگرانه، بومی و سازنده است، جدا میباشد.
آیا میشود برای فرخنده و فرخندههایی که در گذشته قربانی شده و در آینده هم قربانی خواهند شد، فارغ از همۀ تعلقات چارهیی بیندیشیم؟
Comments are closed.