گزارشگر:جورجو زونینو / شنبه 29 حمل 1394 - ۲۸ حمل ۱۳۹۴
بخش نخست
برگردان و تلخیص: علیرضا نیاززاده نجفی
پیچیدهگی واقعیت فاشیسم، کروچه را درگیرِ رفتار و نظریاتِ متناقضی کرده بود و این امر برای فیلسوفی که از وجود یک هارمونی عمیق، وحدت و عقلانیتِ تاریخی در کنش و هستیِ انسان سخن میگفت، قابل پذیرش نبود. قبل از اینکه به جناح ضد فاشیست ملحق شود، کروچه هم موافقِ برداشتی بود که در آن به جنبش موسلینی کارکردی ثباتدهنده (به شرایط ملتهب سیاسی) داده میشد؛ برداشتی که نظر و خواستۀ تقریباً همۀ اعضای لیبرال حکومت بود. فاشیسم برای کروچه «پیوستهگی همه چیز است و ناپیوستهگی دشمنی که باید جنگید» شبهاتی را ایجاد کرده بود. زخمها و پارهگیهایی که فاشیسم بر پیکیرۀ جامعۀ ایتالیا وارد آورده بود، بهراحتی قابل درمان نبودند و این جریان تیرهگی و وحشت، گسستی عظیم با برداشت خوشباورانۀ کروچه از تاریخ و پیشرفت بشر داشت.
در اولین اقدام باید مجالی هم به سکون و انحرافات روی داده در این گذشتۀ نه چندان دور میداد. اولین فُرمی که این وظیفه به خود میگیرد، خالی کردن ماهیتِ تاریخی از فاشیسم و به جایش ساختن یک پرانتز است، یک فضای خالی درون تاریخ ایتالیا.
در سالهای ۴۳ تا ۴۵ بندتّو کروچه برای ایفا کردن نقش مدنیاش به حیات اجتماعی ایتالیا باز میگردد. سالهایی که در آن ایدۀ فراموشی فاشیسم ارجحیت داشت و کمترین بهایی به بیدارسازی حس مسوولیت ـ نسبت به آنچه که در دوران ایتالیای فاشیست رخ داده بود ـ داده نمیشد. کروچه که خود را در مقام یک رهبر مدنی میدید، اذعان میکرد برای «نجات دادن چیزی که قابل نجات دادن باشد»، بعضی از ویژهگیهای تاریخ ایتالیا نه فقط پنهان بلکه باید تکذیب شوند. اهمیت دادن به همکاری ایتالیاییها با فاشیسم و یادآوری آن به جامعۀ ایتالیا نهی میشد. اما الان و پس از نیمقرن میتوان گفت که تنها از طریق چنین آزمایشی بر مسوولیت اجتماعی میشد که به آگاهی اجتماعی دست یافت. این ایدۀ پرانتز به کروچه اجازه میدهد که داستان فاشیسم را با سقوط آن ببندد و خطی پُررنگ میان فاشیسم و جمهوری ایتالیا بکشد. اما کروچه، دستکم به واسطۀ تجربیات شخصیاش، خوب میدانست که ایتالیاییها تا چه حد فاشیست بودند، چه به خاطر عضویت عمومی و همه گیر، چه به دلیل باور قطعی و خیلی سادهتر بهخاطر اینکه فاشیست بودن با مصلحتاندیشی جور درمیآمد و لازم بود.
قرار دادن فاشیسم در یک پرانتزِ اسطورهوار بر واقعیت جامعۀ ایتالیا، پردهیی از فراموشی میکشد تا امیدی تصنعی به آینده را در جامعه ایجاد کند.
«متعصبان» و «بینوایان»
ترسیم فاشیسم – به کمک نوعی تصویر کهن الگویی – همچون یک پرانتزِ محدود، باید شکل مادییی هم به خود میگرفت. کهنالگویی که تمرکزش بر قربانی بودن ایتالیا در قبال درد عظیم، ناگهانی و غیرقابل مهاری بود که نیروهای خارجی ایجادش کرده بودند، نیروهایی که اگرچه غریب نه، در پیوندی ارگانیک با بافت جامعۀ ایتالیا نبودهاند. نطفۀ مفهومِ پرانتزی دقیقاً ریشه در انکساری در تاریخ کشوری داشت که خود را ابژۀ منفعل یک تهاجم آنی و غیرقابل پیشبینیِ از خارج میدانست. کشوری که به صورت حاشیهیی و واکنشی درگیر فاشیسم شده بود. در اینجا کروچه حرف از هیکسوس (در نظر کروچه همان بربرهای خارجی) میزند تا مسوولیت فاشیسم را از ایتالیا دور کند. او به واسطۀ دوگانهسازی فاشیسم ـ هیکسوس و جداییسازی فاشیسم ـ جامعۀ مدنی ایتالیا، فاشیسم را از اصل سازندۀ تاریخ ایتالیا دور میسازد. به صورت ضمنی و در ادامه؛ این جداییسازی، جامعۀ مدنی ایتالیا و حکومت فاشیستی را نیز از هم جدا میکرد. پس کروچه چه نظری در قبال طبقۀ حاکم فاشیست داشت؟
«الاغ های وحشی»، «بزه کاران»، «نادانها»، «ماجراجوها»… «پوزه زشتها» با «صورت دغلبازها» و «چهرۀ کودنها» آدمهای این «به اصطلاح» فاشیسم بودند. یک جنبش «بهشدت جاهل و زمخت» به سرکردهگی یک «شیطان بدبخت، نادان، کمهوش». دوچه (رهبر فاشیسم ـ موسولینی)، معلم ابتداییِ (شغل گذرای موسولینی) خودپسند و پوچ و ناتوان از هرگونه ایمان، که تنها به دنبال رفع عطشش نسبت به سلطه بود که موفق به جمعآوری «یک باند» آماده به ماجراجویی شده بود. اینها نمونهیی بودند از کلمات و توصیفاتی که کروچه بهوسیلۀ آنها رژیم فاشیستی را توصیف میکند، در کل «حماقت بشری»، تا این رژیم را با صفت «الاغی» به تاریخ عرضه کند. اگر اینها آدمهای فاشیسم بودند، پس ایدههای فاشیسم هم نمیتوانستند در یک ماهیت کدر، یا به نوعی دیگر، بزهکارانه حل نشوند. فقدان اخلاق و روح با یک فاشیسم «خالی از ایده و در خود عقیم» ترکیب خوبی از آب درمیآمدند. در میان یک «کپّۀ در حال تغییر از تمام ایدهها» چیزی که در این بیست سال سربرآورده بود، چیزی جز یک «پذیرش» اتفاقی از ناسیونالیسم نبود. حتا ناسونالیسم هم یک «نفوذ خارجی» بود. در بیایان ایدههای فاشیستی، دوچه به لیبیدو (Libido = در اندیشۀ فروید عامل غریزی و انرژیک که تمایل به بقا و فعالیّت دارد) یی ناسیونالیستی چنگ زده بود تا «معنییی به حیاتش» بدهد.
بنیان دکترینها، انسانها، کنشهای سیاسی: در این زمینه ترسیم کروچهیی از فاشیسم بهشدت محو، نااستوار، ثمرۀ تلاقیهای دور و اتفاقی، محصول تأثیرات منفی فرهنگی گوناگونی است که به کمک انسانهایی بدون روح با هم ترکیب شدهاند.
این تصور از ضعف و ناتوانی (در فاشیسم ایتالیایی) در مقایسه با اصل استوار تجربۀ هیتلری تأثیرگذارتر میشد: در زمین آلمانی هیکسوسها، میتوانیم بگوییم که در عوض از قلب تاریخ ملّی برآمده بودند. کروچه قبلاً در کتابهایش به ایدهیی پرداخته بود که بر اساس آن یک انکسار جدی میان «آزادی درونی و برونی» از قرن هجده در آلمان پدیدار شده بود.
Comments are closed.