احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۵ ثور ۱۳۹۴
خدیجه شرقی/ یک شنبه ۶ ثور ۱۳۹۴
یکی از مهمترین نظریات بوردیو، نظریۀ عمل است… اساس این نظریه، نزدیکی زیادی با مفهوم عمل در نزد مارکس دارد. در نظریۀ مارکسی، ”عمل” (پراکسیس) مشخصۀ اساسی هر نوع زندهگی اجتماعی است و پیش از هر چیز در ”کار” متبلور میشود، یعنی فرایند تبادل با طبیعت. این دیدگاهی است که مارکسیسم از اقتصاد سیاسی قرن نوزدهم اخذ کرده است. اما مارکسیسم به این مفهوم محدود بسنده نمیکند، بلکه با طرح مفهوم ”شیوۀ تولید” و ”ماتریالیسم تاریخی” عمل را مجموعهیی از روابط انسانی تعریف میکند که درون خود مبارزۀ طبقاتی با هدف استثمار طبقۀ محکوم به دست طبقۀ حاکم و به دست گرفتن قدرت سیاسی از خلال دستگاه دولتی را نیز تعقیب میکند… نظریۀ عمل بوردیو از این ریشه بیرون میآید اما شکل بسیار پیچیدهتری به خود میگیرد. در این نظریه، چندین مفهوم مهم مطرح میشوند که مهمترین آنها مفهوم «منش» است. منشها نظامهایی از قابلیتهای پایدار و قابل انتقال (از خلال آموزش و فرایند اجتماعی شدن یا از طریق تقلید و تأثیرپذیری) هستند که ساختارهای بیرونی را در افراد درونی میکنند، به صورتی که افراد با عمل خود ساختارها را بازتولید کنند… ساختارها به باور بوردیو، روابطی اجتماعی هستند که میان بازیگران یا گروههای اجتماعی با قدرتهای نابرابر ایجاد میشوند. این ساختارها در واقع هدف تداوم حاکمیت و استیلا را درون یک میدان (حوزه) دنبال میکنند. این میدان میتواند کل یک جامعه را در بر گیرد مثل میدان مبارزه طبقاتی، یا ممکن است بخشی از جامعه یا قشری خاص از آن را شامل شود، مثل میدان تولید فرهنگی یا میدان طبقۀ حاکم… هر میدانی، عرصهیی است که در آن نیروهای بالقوه یا بالفعل با یکدیگر وارد تبادل میشوند. (فکوهی، ۲۹۹:۱۳۸۶)
کوشش بوردیو شرح و بسط نوعی ”ساختارگرایی تکوینی” یا نوعی جامعهشناسی است که از بنیانهای فکری تحلیل ساختاری استفاده کند، اما ساختارها را به مثابۀ چیزهایی در نظر بگیرد که به واسطۀ کنش، تولید و بازتولید میشوند. بر این اساس، ساختارها ”ساختاردهنده” هستند، یعنی کنش را هدایت و مهار میکنند. اما ساختارها در عین حال ”ساختمند” هم هستند، به این معنا که کنشگران آنها را تولید و بازتولید میکنند. بنابراین بوردیو بر دیالکتیک ساختار و کنش تأکید میکند، اما در عین حال نخستین کار مهم علوم اجتماعی را کشف ساختار عینی و رها کردن دانش روزمره میداند. (جلاییپور و محمدی، ۳۱۷:۱۳۸۸)
بوردیو ساختارگرایی را بهخاطر محو سوژۀ اجتماعی مورد انتقاد قرار میدهد… لوی اشترواس و بهویژه آلتوسر مقصر قلمداد شدهاند که چرا تاریخ را به فرایندی بدون سوژه محدود کردهاند و بهجای سوژه آفرینشگر سوبژکتیویست، آدمی ماشینی را که تحت انقیاد قوانین مرده تاریخ طبیعت دستوپا میزند نشاندهاند… به این ترتیب، بوردیو از سوژه اعادۀ حیثیت میکند و او را در برابر ساختار فعال میسازد. (شویره و فونتن، ۹۶:۱۳۸۵)
در حقیقت بوردیو میخواهد به نقش فعال کنشگران در برابر ساختارها توجه کند و برخلاف بسیاری از ساختارگرایان نظیر لوی اشتراوس و لویی آلتوسر که برای کنشگران نقشی قایل نبودند، بر آزادی و فعال بودن کنشگران تأکید کند.
بوردیو در کارهای خویش به دنبال از بین بردنِ مرز میان ذهنیتگرایی و عینیتگرایی است که این مرززدایی را از طریق دو مفهوم ساختمان ذهنی یا منش و زمینه یا میدان مطرح میکند. مراد از ساختمان ذهنی به زعم بوردیو، آن ساختارهای ذهنی و شناختی است که افراد به وسیلۀ آنها با جهان اجتماعی مرتبط میشوند و آن را فهم و ادراک میکنند.
ساختمان ذهنی هم جهان اجتماعی را تولید میکند و هم خودش تولید شدۀ جهان اجتماعی است. از یک سوی، ساختمان ذهنی یک ”ساختار ساختاردهنده” است؛ یعنی ساختاری است که به جهان اجتماعی ساختار میبخشد. از سوی دیگر، ساختمان ذهنی یک ”ساختار ساختاربندی شده” است؛ یعنی ساختاری است که جهان اجتماعی به آن ساختار داده است. به عبارت دیگر، بوردیو ساختمان ذهنی را به صورت ”دیالکتیک ملکۀ ذهن شدن عوامل خارجی و خارجی شدنِ عوامل درون ذهنی” توصیف میکند. (ریتزر، ۶۸۰:۱۳۸۸)
زمینه
بوردیو زمینه را شبکهیی از روابط در نظر میگیرد که جدا از آگاهی و ارادۀ افراد وجود دارد. وی زمینه را عرصۀ نبردها و کشمکشها و رقابتها قلمداد میکند: زمینه مانند نوعی بازار رقابتی است که در آن انواع سرمایهها… به کار میرود و مایه گذاشته میشود… زمینۀ قدرت(سیاست) از همه مهمتر است. سلسلهمراتب روابط قدرت و زمینۀ سیاسی، ساختار همۀ زمینههای دیگر را تعیین میکند. (همان،۶۸۲)
خشونت نمادین
خشونت نمادین در رویکرد بوردیو قرابت بسیاری با مفهوم ”دستگاههای ایدیولوژیک دولتی” در نظریۀ آلتوسر دارد؛ بدین معنا که در هر دو خشونت به شیوهیی ناملموس و غیرمستقیم اعمال میگردد. به گفتۀ بوردیو، خشونت نمادین به معنای تحمیل نظامهای نمادها و معناها (یعنی فرهنگ) به گروهها و طبقات است، به نحوی که این نظامها به صورت نظامهایی مشروع تجربه شوند. مشروعیت موجب ابهام و عدم شفافیت روابط قدرت میشود و بدین ترتیب تحمیل یاد شده با موفقیت انجام میگیرد. مادامی که مشروعیت فرهنگی پذیرفته میشود، نیروی فرهنگی به روابط قدرت مذکور افزوده میگردد، و در بازتولید سیستماتیک آنها سهیم میشود. این [بازتولید] از طریق فرایند تشخیص غلط حاصل میشود: فرایندی که طی آن روابط قدرت نه به شکلی که عیناً هستند، بلکه به شکلی ادراک میشود که آنها را در چشم بینندهگان مشروع میگرداند. (جنکینز، ۱۶۳:۱۳۸۵)
در حقیقت، بوردیو به نقش دولت در ایجاد “خشونت نمادین” به مثابۀ ابزاری برای اعمال سلطه بر عاملان تأکید میکند. این شکل از خشونت، خشونتی است که عامل به شیوهیی ناآگاهانه به اعمال آن بر خود از جانب نظام حاکم کمک میکند. به عبارت دیگر این خشونت غیرمستقیم است.
Comments are closed.