پــایــانِ بــــــــــــــــاز ی

- ۱۲ ثور ۱۳۹۴

فهیم دشتی/ یک شنبه ۱۳ ثور ۱۳۹۴

بخش دوم

mnandegar-3بازی خونین و پیچیده‌ای که نزدیک به نیم قرن در جغرافیایی به نام افغانستان جریان داشت، به پایانِ خود نزدیک است. این بدان معنا نیست که پایانِ این بازی به‌زودی و بدون مانع و چالش اتفاق خواهد افتاد؛ ولی این نکته روشن شده که پایان این بازی آغاز گردیده و رفته‌رفته، شدت و سرعت می‌یابد و بالاخره به انجام می‌رسد.
این نوشته یک تحقیق نیست که بر مبنای آمار و ارقام یا منابع و اطلاعاتِ ثبت‌شده، استوار باشد؛ بلکه با توجه به معلوماتِ موجود و قابل دسترس برای همه، در ابعاد مختلف، یک تحلیل از وضعیتِ کنونی و آیندۀ احتمالیِ افغانستان در پیوند به مناسبات داخلی، نقش‌آفرینی در منطقه و حضور در خانوادۀ جهانی‌ست که نه به عنوان یک پیش‌گویی، بلکه به مثابۀ یک پیش‌بینی (با تأکید بر تفاوت پیش‌گویی و پیش‌بینی) مطرح می‌شود.
قابل ذکر است که در بخش‌هایی از این نوشته، پرسش‌هایی در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود که عمدتاً با اشاراتی به بخش‌های دیگر تلاش خواهد شد پاسخ‌ها ارایه شوند؛ ولی یک تصویر جامع، تنها در صورتی به‌دست می‌آید که از آغاز تا پایان، به این نوشته به عنوانِ یک تحلیلِ واحد نگریسته شود.
۱-۳- عنصر قومیت:
از زمانی که افغانستان کنونی به عنوان یک کشور عرض وجود کرد، مناسبات قومی در این سرزمین، از مشکلات عمده به شمار می‌رفته. تا دوران کودتای چپی‌ها، این مشکلات به گونۀ پنهان در لایه‌های مختلفِ اجتماعی در جریان بود، اما با فراهم شدن زمینۀ تشکیل گروه‌های مسلح، انفجار مناسباتِ قومی اتفاق افتاد.
هم در درون احزاب چپ و هم در میان گروه‌های مجاهدین، شکاف‌های قومی به گونۀ آشکار وجود داشت و در کنار این‌که ماهیت اصلی جنگ در سال‌های جهاد، ایدیالوژیک بود، عنصر قومیت نیز ریشه‌های محکمی در رویارویی گروه‌های متخاصم و حتا در درون این گروه‌ها دوانده بود.
سرنگونی حکومت داکتر نجیب‌الله در بهار ۱۹۹۲، آغاز یک دورۀ تاریخی عدالت‌خواهی قومی در افغانستان بود. این عدالت‌خواهی با خون‌ریزی‌های بی‌شمار و بی‌عدالتی‌های فراوانی همراه بود؛ مشکلاتی که گریز از آن‌ها با توجه به گذشتۀ تاریخی، از جهاتی ناممکن بود.
تأکید بر مسالۀ قومیت در این ماجرا بدان معنا نیست که عوامل و عناصر داخلی و خارجی دیگری که در جنگ‌های حکومت مجاهدین نقش داشتند، از نظر انداخته شوند. تازه این‌که عوامل بیرونی، به‌ویژه مداخلات کشورهایی نظیر پاکستان، ایران، ازبکستان و سعودی، اصلی‌ترین نقش را در شعله‌ور نگه‌داشتن آتش این جنگ در افغانستان داشتند.
بالاخره این درگیری، حضور و ظهور گروه تازه‌ای به نام طالبان را در پی داشت.
طالبان چه به دلیل اهداف خودشان و چه به منظور تأمین منافع حامیان خویش، تیوری حذف قومی را با شدیدترین و بی‌سابقه‌ترین نوع آن به پیش بردند، که به نتیجه نرسید.
پس از سرنگونی طالبان، تلاش‌هایی در راستای عادی‌سازی مناسابت قومی انجام شد. پذیرش حامد کرزی در رأس قدرت از سوی گروه‌های شامل مقاومت ضد طالبان، نمونه‌ای از این تلاش‌ها بود؛ ولی ریشه، تنه و شاخ و برگ عصبیت قومی در افغانستان به اندازه‌ای از قوت و وسعت برخوردار بود که این چاره‌جویی‌ها نمی‌توانست به عادی‌سازی مناسبات قومی بینجامد.
یک بار دیگر و این ‌بار قسماً به گونۀ مدنی‌تر، تعصب قومی در انتخابات اخیر ریاست جمهوری چهره نمایاند. طرف‌های رقیب، خواسته یا ناخواسته و پنهان و آشکار، از این حربه استفاده بردند و هرچند تلاش شده بود در ترکیب دو گروه اصلی رقیب در این انتخابات، کثرت‌گرایی قومی به نمایش گذاشته شود، تحریک احساسات قومی حامیان و هواداران‌شان همچنان در دستور کار هر دو قرار داشت.
رسانه‌های افغانستان هم با این‌که بزرگترین تجربۀ اطلاع‌رسانی را در انتخاباتِ گذشته با موفقیت به انجام رساندند، در شعله‌ور ساختن تعصبات قومی، مستقیم یا غیرمستقیم نقش بازی کردند.
چنین حالتی، یا می‌توانست بار دیگر به یک رویارویی خشونت‌بار قومی منجر شود و یا هم بر نتیجۀ انتخابات به صورتی تأثیر بگذارد که به آن‌چه امروز دولت وحدت ملی خوانده می‌شود، منتج گردد. در این میان گزینۀ سوم، منتفی به نظر می‌رسید.
۲- نقش و منافع جامعۀ جهانی:
تجربۀ حمایتِ گسترده و بی‌چون و چرا از یک محور قدرت برای جامعۀ جهانی و به‌ویژه بازیگران کلیدی آن (امریکا و اروپا) بسیار زیان‌بار و ناخوشایند بود. در حالی که جامعۀ جهانی از ابتدای حضورش در افغانستان – بعد از سرنگونی طالبان – می‌توانست با تأمین روابط متناسب با محورهای مختلف قدرت، هم برای تضمین منافع خود و هم برای پیروزی مردم افغانستان در مرحلۀ جدید، بهتر از این‌ها عمل کند. حقیقت این بود که تا انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۹، به جز از رییس‌جمهور کرزی و حلقۀ اطرافش، هیچ فرد و گروه دیگری از حمایت جامعۀ جهانی بهرۀ لازم را نبرد.
اما این ازدواج سیاسی دوام نیاورد و در سال‌های پایانی ریاست جمهوری حامد کرزی، رابطه میان حکومت وی یا بهتر است گفته شود شخص وی و یک حلقۀ معدود اطرافیانش، با حامیان غربی افغانستان، به‌طور اخص ایالات متحدۀ امریکا به سردی، تیره‌گی و بالاخره عقده‌مندی و نوعی رو در رویی گرایید.
به این ترتیب، با وجود این‌که حمایت حلقات خاصِ غربی از دستۀ انتخاباتی داکتر اشرف‌غنی واضح بود، این حمایت در حدی که رییس جمهور غنی را به یک رییس جمهور کرزیِ دیگر مبدل کند، قرار نداشت و بهترین گزینه برای حامیان غربی افغانستان، خاصتاً ایالات متحده، دولتی با دو محورِ قدرت بود که نه از کنترول خارج شود و نه هم در صورت ناکامی، اصرار و زمینه برای دوام خویش داشته باشد.
همسایه‌گانِ افغانستان از جمله پاکستان و تا حدی ایران و هندوستان نیز به این باور رسیده بودند که دیگر امکان تأمین منافع‌شان در افغانستان از مسیر حمایت از افراد و گروه‌های خاص برای رسیدن به رأس قدرت نمی‌گذرد؛ بل تنها راه تأمین منافع درازمدت‌شان در افغانستان، حضور افراد و گروه‌هایی که با آنان رابطه دارند، در جایی در درون دایرۀ قدرت است.
بازیگران دیگرِ منطقه‌یی و جهانی مانند روسیه، چین، ترکیه و کشورهای عربی هم منافعِ درازمدت‌شان در افغانستان را در وجود دولتی می‌دیدند که حداقل دریچه‌های حضور آن‌ها در افغانستان را کاملاً نبندد.
این‌ها همه از عوامل بیرونی‌یی بودند که نقش پای هر کدام را در رقم خوردنِ نتیجۀ انتخابات افغانستان به شکلِ کنونی به‌وضوح می‌توان دید.
با این حال، چنان‌چه قبلاً اشاره شد، انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری افغانستان، نقطۀ عطفی در تاریخِ این کشور به شمار می‌رود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.