احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ ثور ۱۳۹۴
شهید ثاقب
چند سالی است که عدهیی معلومالحال، همهساله به بهانههای مختلف، نزدیک سفارتِ ایران در کابل گرد میآیند و با راهاندازی راهپیمایی، ایران را متهم به تهاجم فرهنگی در افغانستان میکنند.
فرض کنیم که این اتهام واقعیت دارد، پرسش این است: «چه چیزی در این تهاجم آنقدر خطرناک است که این عده را به وحشت انداخته است؟ آن «چیزِ خطرناک» چیست؟»
سالها پیش وقتی شیلی دموکراتیک سقوط کرد و جای خود را به استبداد خالی نمود، مأموران پولیس به خانۀ پابلو نرودا، شاعر و نویسندۀ معروف شیلی، هجوم بردند و به بازرسی شروع کردند. وقتی سرگردِ مسوولِ عملیات چیزی نیافت، از شاعر که در بستر بیماری افتاده بود معذرت خواست و گفت: «ببخشید عالیجناب، ولی به ما خبر داده بودند که چیزِ خطرناکی در اینجا وجود دارد.»
حکایت میکنند که شاعر در پاسخ گفت: «بله، یک چیز خیلی خطرناک. اسمش شعر است.»
به نظر میرسد آن چیزِ خطرناکی که برخیها را در افغانستان نیز نگران و خشمگین ساخته است، اسمش «فرهنگ» است. اینها از چیزی که هراس دارند، رشد ادبیات فارسی و فرهنگِ مطالعه در افغانستان است که ارتباط مستقیم با محصولات فرهنگی و کتابهای ناشرانِ ایرانی دارد.
باید هم بترسند، آنهم به دو دلیل:
یک: فاشیسم و تمامیتخواهیِ قومی ممکن نیست در سرزمینی به اقتدار برسد و حرف نخست را بزند مگر هنگامی که ملتهای ستمدیده، فرهنگ و حافظۀ خود را از دست بدهند. میلان کوندرا میگوید: «ملتها اینگونه نابود میشوند که نخست حافظههایشان را از آنها میدزدند، کتابهایشان را تباه میکنند، دانشِشان را تباه میکنند، و تاریخشان را نیز. و بعد کسِ دیگری میآید و کتابهای دیگری مینویسد، و دانش و آموزشِ دیگری به آنها میدهد، و تاریخِ دیگری را جعل میکند.»
با درکِ این مسأله است که فاشیسم و تمامیتخواهیِ قومی در افغانستان، از زمان امیر امانالله خان و محمود طرزی تا به امروز، همواره در ستیز با فرهنگِ فارسی بوده و کوشیده با استفاده از ابزارهای مختلف ـ از اجبارِ یادگیریِ زبان پشتو گرفته تا تأسیس پشتوتولنه و جعل تاریخ ـ فرهنگ و هویت فارسیزبانهای افغانستان را تضعیف و حتا ـ در صورت امکان ـ نابود بسازد. مرزکشی موهوم و خیالییی که امروزه میان فارسی و دری صورت میگیرد و بر بنیاد آن از تهاجم فرهنگیِ ایران صحبت میشود، در حقیقت ادامۀ همان پروسهیی است که با محمود طرزی آغاز شد و تا امروز ادامه دارد.
دو: قومگرایی به مثابۀ یکی از انواع گروهگرایی، دانش را همان میوۀ ممنوعهیی میداند که باعث عصیان مردم علیه آموزههای تمامیتخواهی میشود و با احیای روحیۀ عدالتطلبی و برابری در میان مردم، باعث فروپاشیِ بهشت عدنِ تمامیتخواهان میگردد.
نگرانیِ بهجایی است! این واقعیت است که اگر عزتالله فولادوند ایرانی نمیبود، من با «جامعۀ باز»ِ کارل پوپر آشنا نمیشدم، و اگر رامین جهانبگلوی ایرانی نمیبود، از اندیشههای خشونتپرهیزیِ گاندی آگاه نمیگردیدم. من همین لحظه کتابی را میخوانم که «فوکو و گفتوگوی اجتماعی» نام دارد. این کتاب از کریستوفر فلزن است که توسط یک مترجم ایرانی به فارسی ترجمه گردیده است. این کتاب برای من سخن از «گفتوگو» و مبارزه علیه سلطه میگوید.
فرهیختهگان ایرانی، جوانانِ ما را از طریق آشناسازی با افکار و اندیشههای بزرگترین متفکران عصر، عدالتخواه و خشونتپرهیز و ضدطالبانی بار آوردهاند. جرمِ آنها این است که با ترجمۀ آثار بزرگترین اندیشمندان، ما را علیه استبداد طالبانی بسیج نمودهاند. امروزه اگر مشاهده میکنید که عدهیی زیر نام «فعالان جامعۀ مدنی» علیه تمامیتخواهی ارگ ریاست جمهوری و خشونتگرایی طالبان میایستند و مبارزه میکنند، به علت آشناییشان با اندیشههایی همین متفکرانیست که توسط مترجمان ایرانی برایمان معرفی گردیده است. بنابراین، پرسشم این است که آیا برای گروههای تمامیتخواه، جرمی بزرگتر از عدالتطلبی و خطری بزرگتر از کتاب، قابل تصور است؟ آنها اگر دم درِ سفارتِ ایران رفته و از تهاجم فرهنگی آن کشور ننالند، از چه بنالند؟ از انتحارپروریِ پاکستان؟!!
سخن پایانی
روزی که عبدالباری جهانی به عنوان وزیر اطلاعات و فرهنگ معرفی گردید، شایعاتی در میان مردم پخش گردید مبنی بر اینکه او فرموده است کوشش خواهد کرد تا آثار فارسی را به دری ترجمه کند. در جمعی نشسته بودیم، یکی از دوستان از این سخنانِ منتسب به آقای جهانی اظهار نگرانی کرد و از شکلگیری موج جدیدِ فارسیستیزی توسط دولت افغانستان صحبت نمود. یکی از بزرگان نیز که در این جمع وجود داشت، نگرانی او را بیبنیاد خوانده و گفت هرباری که فاشیست و تمامیتخواهی در این سرزمین علیه زبان شیرین فارسی موضع گرفته، فرهنگیان افغانستان بیشتر از پیش متوجه حساسیتِ موضوع گردیده و به حمایت از قند پارسی برخاستهاند. دیروز هم یکی از اعضای مجلس نمایندهگان در جایی میگفت که آنقدر خدمتی را که نویسندۀ کتاب «سقاوی دوم» به داعیۀ عدالتخواهی کرده است، هیچ کسِ دیگری انجام نداده است؛ آخر، کتابِ او باعث شد که مردم از عمق و ژرفای برنامههای فاشیسم در افغانستان آگاه شوند و مبارزات عدالتطلبانۀشان را شدت بخشند.
از لابهلای گفتههای این بزرگان چیزی را که میتوان دریافت این است که راهپیماییهای کذایی، نهتنها به زیانمان تمام نمیشود، بل باعث وحدت و یکپارچهگیِ صفوفِ عدالتطلبان شده و عامل توجه بیشترِ فارسیزبانها به فرهنگِ والایشان میگردد. یک چیز را تجربۀ تاریخی ثابت ساخته است: فارسیزبانها حاضر هستند از قدرت سیاسی بگذرند، اما از فرهنگشان هرگز!
Comments are closed.