احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۷ ثور ۱۳۹۴
دو شنبه ۲۸ ثور ۱۳۹۴
دکتر شمسالحق آریانفر
بخش دوم
ستایش خرد
ابوعبدالله رودکی آدمالشعرا و پیشوای سرایشگران در هزار و اندی سال پیش از امروز، با آنکه در دربار سامانیان است، ثروت و قدرت را نمیستاید و دانش را چنین وصف مینماید:
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هرگونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی،۱۳۶۹ : ۴۵)
همزمان با رودکی، شاعر همروزگارش شهید بلخی، خرد را پادشاهی میداند و مایۀ فرمانروایی، و آن را مایۀ تأیید و فر و جهانگیری میخواند:
خردمند گوید خرد پادشاست
که برخاص و بر عام فرمانرواست
خرد راتن آدمی لشکر است
همه شهوت و آز زو چاکر است
جهان را به دانش توان یافتن
به دانش توان رشتن و بافتن
خردمند گوید که تأیید و فر
به دانش به مردم رسد نه به زر
حکیم ابوالقاسم فردوسی همانطوری که شیوۀ اوست، خرد را به گونۀ حماسی به ستایش گرفته است. سخنی که شکل و محتوا را به تعالی رسانیده است. فردوسی تا آنجا پیش میرود که نخستین آفریدۀ آفریدگار را خرد میداند و میگوید:
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود
خرد زندۀ جاودانی شناس
خرد مایۀ زندهگانی شناس
ازو شادمانی وزو مردیست
ازویت فزونی وزویت کمیست
خردجسم و جانست چون بنگری
توبی جسم شادان جهان نسپری
نخست آفزینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن را سپاس(فردوسی، ۱۳۶۰: ۳)
همانگونه که فردوسی شهکار حماسی خود را با خرد آذین بسته است، مولانای بزرگ جلالالدین محمد بلخی در شهکار عرفانی خویش ”مثنوی معنوی ” خرد و دانش و علم را در کمال ستایش نشسته است. این مولاناست که میگوید:
هم سوال از علم خیزد هم جواب
همچنانک خار و گل از خاک و آب
هم ضلال از علم خیزد هم هدی
همچنانک تلخ و شیرین از ندا (مولانا جلالالدین، ۱۳۲۱: ُ۱۲۳)
ستایش عالم
عالم و دانا و دانشمند، فرزانۀ روزگار است و در فرهنگ و معنویت ما برترین مقام، ویژۀ علماست، همانگونه که خداوند متعال گفته است: هیچگاه عالم و نادان برابر نیست.
بر همین مناسبت است که هزار و صدسال پیش از این، ابوشکوربلخی گفته است:
بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود برنا شوی
نه داناتر آنکس که والاتر است
که بالاترست آنکه داناترست
در همین روال است سخن عارف فرزانۀ بلخ، مولانا جلالالدین که در ستایش عالم میگوید:
علم دریاییست بیحدوکنار
طالب علم است غواص بهار
گر هزاران سال باشد عمر او
مینگردد سیر او از جستوجو
مذمت نادان
در مذمت جهل و نادانی و افرادی که در پی علم و آموزش نیستند، در فرهنگ ما بیمر و شمار سخن آمده است. آنگونه که شیخ شیراز حضرت سعدی در یک مقایسه، دانا و نادان را اینگونه به تصویر کشیده است:
هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند، بیهنر خواری بیند و لقمه چیند.
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد بر کس شکوه
نداند از آغاز انجام را
نه از ننگ داند همی نام را
نکوهیده در کار نزد گروه
نکوهیدهتر نزد دانشپژوه (سعدی،۱۳۶۷: ۱۶۹)
دانشآموزی
اگر دانش بایسته است و دانشمند والا و نادان خوار و ذلیل؛ باید همهگان در پی دانش و کسبِ هنر و دانایی باشند. پیشنیان فرهیختۀ ما، همه جا آموزش علم را ترغیب نموده و همهگان را بدانسو فرا خواندهاند و نجات و رستگاری واقعی را به فراگیری علم گره زدهاند. تکرار این اصل آنقدر گسترده است که در کنار یادکردهای همهگانی، در ادب و فرهنگ ما، بخشی به عنوان ادبیات تعلیمی وجود دارد. ادبی که به آموزش و تعلیم دعوت میکند و میآموزاند. به گونۀ نمونه چند مورد را در ستایش دانشآموزی تذکار میدهیم تا اندکی باشد از بسیار و مشتی نمونۀ خروار. حکیم فردوسی میگوید:
به آموختن گر ببندی میان
ز دانش روی بر سپهر روان
زمانی نیاسایی از آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
چنان دان هرآنکس که دارد خرد
به دانش روان را همی پرورد
اگر تخت جویی هنر بایدت
چو سبزی دهد شاخ، بر بایدت
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
حکیم ناصرخسرو که همۀ آفریدههایش حکمت و تعلیم است، میگوید:
اگر تو ز آموختن سرنتابی
بجوید سر تو همی سروری را
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بیبری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
و این قول سعدی بزرگوار است که میگوید: اگر به گونۀ قارون هم ثروت داشته باشی، پسر را خرد و دانش بیاموز.
چو خواهی که نامت بماند بهجای
پسر را خردمندی آموز و رای
بیاموز پرورده را دسترنج
اگر دست داری چو قارون به گنج
دانش و نیاز زمان
پیشرفت و توسعۀ علوم و تکنالوژی و فراوردههای نوین که همۀ عرصههای زندهگی را اشغال نموده است، چنان شرایطی را بهبار آورده که در نبود دانش و دانایی نمیشود زیست. با دریغ و درد در چنین وضعیتی، مسلمانان حالت ابتر و زاری دارند. گروههایی ایجاد شدهاند که شعار مخالفت با علم را از مجرای دین بلند کردهاند. این گروهها حمایت میشوند، بزرگنمایی میشوند و اعمالشان به عنوان عمل دینی معرفی میگردند.
این امر تصادفی نیست. دنیای غرب بعد از شکست در جنگهای صلیبی به این باور رسید که مسلمانان را باید از درون منفجر کرد. از اینرو سالها کار شد تا در جهان اسلام منادیان مذهبی ایجاد کنند. ایجاد مذاهبِ خودساخته و حتا دینهای جدید در جهان اسلام، بدان منظور صورت گرفت تا مسلمانان گرفتار تفرقه شوند. از سویی، این حربه کارگر افتاد و تا حدی اختلاف در میان مسلمانان ایجاد شد و از جانب دیگر، ماهیت اسلام مخدوش گردید. گفتند: این است اسلام که جز جهالت خواستی ندارد. سر میبرد و وحشت میآفریند.
تلاش دیگر، ایجاد مغالطه بود. گفتند: هدف از علم در دین، علم دینی است. دیگر علمها از نظر اسلام مردود است. افرادی را تربیه کردند، مدارسی را تمویل نمودند و شرقشناسانی را موظف ساختند. بالاخره این حربه کارگر شد و شماری از افراد ناآگاه از متن دین اسلام که همه دانششان خلاصه به روخوانی قرآن و حدیث میگردید، باورمند به این ادعا شدند. این افراد که خود از سایر علوم بیگانه بودند، به این باور شدند که آنچه آنها میدانند علم است و آنچه آنها نمیدانند علم نیست. درحالی که حتا در مدارس کهن نیز غیر از علم تفسیر و حدیث و فقه و منطق و اصول فقه و صرف و نحو و…، کتابهایی در علوم ثابته تدریس میشد. مانند:
کتابهای هدایت الحکمت، میبزی و صدرا در حکمت طبیعی
تصریح و شرح چقمقی در ریاضی
خلاصهالحساب در علم حساب
اقلیدس در هندسه.
این کنارهگیری و بیگانهگی عمدیِ مسلمانان توسط افراد ناآگاه سبب شد مسلمانان از کاروانِ زمان عقب بمانند. در حالی که دین اسلام، دین جهانیست و باید در همۀ زمینهها حرف و عملِ خود را داشته باشد. نه اینکه با در نظرداشت پیشرفت دانش در زمان معاصر، با دوری از علم مانند یک بدوی و بیابانی عمل کند. در زمان معاصر، انسانی که به دانش معاصر مجهز نیست، اصلاً به هیچ مسیری رفته نمیتواند، چه رسد به اینکه با کاروانِ زمان هماهنگ باشد.
منادیان و ملایانی از این دست، مسلمانان را به دستِ خود به ورطۀ هلاکت انداختهاند. اینها کتابهای علوم طبیعی و تجربی را مردود میدانند و اجازۀ تدریس نمیدهند و از همینرو دشمنان اسلام حمایتشان میکنند تا جهان اسلام در پرتو جهالت و توجیههای جاهلانۀ آنها در سراشیب سقوط حرکت کند. با مشاهده چنین افراد است که علامه اقبال میگوید:
دل صاحبدلان او برد یا من
پیام شوق او آورد یا من
من و ملا ز کیش دین دو تیریم
بفرما بر هدف او خورد یا من
و در جای دیگر عریان بیان میکند:
دین حق از کافری رسواتر است
زانکه ملا مومن کافرگر است
شبنم ما از نگاه او یم است
از نگاه او یم ما شبنم است
از شگرفیهای آن قرآنفروش
دیدهام روحالامین را در خروش
زان سوی گردون دلش بیگانهیی
نزد او امالکتاب افسانهیی
بینصیب از حکمت و دین نبی
آسمانش تیره از بیکوکبی
کم نگاه و کور ذوق و هرزه گرد
ملت از قال و اقولش فرد فرد
مکتب و ملا و اسرار کتاب
کور مادرزاد و نور آفتاب
دین کافر فکر و تدبیر و جهاد
دین ملا فیسبیل الله فساد (اقبال،۱۳۷۰: ۲۳۰)
Comments are closed.