احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۲ جوزا ۱۳۹۴
شنبه ۲۳ جوزا ۱۳۹۴
شعری از مجتبی احمدی
ابر خیالم میدود در آسمانِ تو
تا ماه نه، تا آن نگاه مهربان تو
شب گوشهیی ساکت نشسته گوش بسپارد
قدری به غوغای سحر، پشت لبان تو
لب باز کن؛ این آسمان خورشید میخواهد
این آسمان خورشید میخواهد به جان تو!
بگذار راحتتر بگویم از تو، بهتر نیست؟
شعری که باشد همزبان و همزمانِ تو
شعری که حتا ذرهیی اهل تعارف نیست
ساده است مثل شاعر بیخانمان تو
لب باز کن؛ هر جملهات قندان لبریزی است
ای چایِ تلخِ من، سکوتِ ناگهان تو!
آری، حسودی کردهام هر شب به فنجانت
هر صبح حسرت خوردهام بر استکانِ تو
حتا الفبا هم به لبهای تو مدیون است
از بس به لب آورده آنها را زبان تو
حرفی بزن تا پشت شعرم را بلرزانی
تا وابماند شاعرت در داستان تو
…
باد آمده تا وضعمان پیچیدهتر باشد
پیچیده جای دست من در گیسوان تو
– ای کاش باران هم بیاید
– کیست پشت در؟
– انگار باران است…
– ها، از بستگانِ تو
من، باد، تو، باران… اگر گفتی چه میچسبد؟
اینکه خدا… آری، خدا هم میهمان تو…
شاید که شد همسایه نام تو وَ نام من
شاید که شد همسفره نان من وَ نان تو
…
– هی، راست گفتی شاعری؟ اهل کجا هستی؟
– ها، راست گفتم شاعرم، اهل جهان تو
Comments are closed.