احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ اسد ۱۳۹۴
بخش سیوچهـارم
عبدالحفیظ منصور
در طول جهاد، پنجشیر گرمترین و پُرآوازهترین سنگر جهاد بوده و روسها در مدت حضورشان در افغانستان، هشت بار به آنجا نیرو گسیل داشتند و به نبردهای سختی پرداختند، و هر باری نسبت به دفعۀ قبل، به کمیت و کیفیتِ نیروهایشان افزودند.
پنجشیر چهار بار میان مجاهدین و قوای شوروی دست به دست گردیده است. در تابستان ۱۳۵۸ با آغاز جهاد، برای نخستین بار پنجشیر به مدت ۴۰ روز آزاد گردید، و بار دوم در زمستان ۱۳۵۹ بود که با شکست حملۀ سوم نیروهای شوروی، آن دره آزاد شد، تا اینکه در تابستان ۱۳۶۰ روسها چهارمین حملۀشان را به پنجشیر سازمان دادند و بعد از یک هفته، این جنگ به شکست روسها انجامید و پایان یافت. در سال ۱۳۶۱ حملۀ پنجم و ششم صورت گرفت که مدت یک سال به طول انجامید و با انعقاد آتشبس خاتمه یافت. سرانجام در سال ۱۳۶۳ بعد از پایان آتشبس، بزرگترین تهاجم ارتش سرخ به پنجشیر بهراه انداخته شد که حدود پنج سال متواتر جنگ ادامه پیدا کرد.
در اینجا به ذهنِ هر خواننده، این پرسشها خطور خواهد کرد که:
ـ چرا شورویها تا این حد به پنجشیر توجه داشته و متواتر به آنجا لشکرکشی کردهاند؟
ـ مشکلات کنونی پنجشیر چیست؟ و نظر نویسنده کدام است؟
اینکه شورویها چرا پیاپی به پنجشیر حمله میکردند، دلایلِ آن عبارتاند از:
۱- جبهۀ پنجشیر از بدوِ تاسیسش بهسان یک قلب تپنده به حیث کانون مقاومت در برابر قوای متجاوز روس عرض اندام کرده بود؛ جبههیی که با وسعتِ نظر دربارۀ جنگ افغانستان میاندیشید و همین که قوای شوروی از پنجشیر فرار میکرد، به تعقیب ایشان میپرداخت و به دشمن مجال نفس راحت کشیدن نمیداد. موقعیت حساس آن جبهه در جوار شاهراه سالنگ و فرودگاه بگرام، به مجاهدین پنجشیر این فرصت را داده بود که ضربات محکمی بر نقاط مهم دشمن وارد آورند که طبعاً موجب غیظ و غضب بیشتر روسها میشد و حس انتقامکِشیشان را برمیانگیخت.
۲- وقتی چند تهاجم شورویها بر درۀ پنجشیر به ناکامی منجر شد، مقاومت مجاهدین در پنجشیر بر سر زبانها افتاد و گزارشهای آن شهرت جهانی کسب کرد. لذا روسها برای اینکه به جهانیان و بهویژه به حامیان مجاهدین، پیروزی خود را در افغانستان بفهمانند، ناگزیر بودند به هر قیمتِ ممکن، کار مجاهدین را در پنجشیر یکسره نمایند تا بدین ترتیب، مجاهدین را در داخلِ افغانستان و حامیانشان را در خارج مایوس سازند. همین بود که پیاپی بدانجا لشکر کشیدند و به لطف و عنایات بیپایان پروردگار، خلاف آرمان شومشان، هر بار ضربات سختی بر رخشان نواخته شد و کوسِ شکست و زبونیشان بیشتر از پیش بهصدا درآمد.
۳- حضور نظم در میان مجاهدین پنجشیر و وجود یک ادارۀ سالم در آنجا که پیوند اهالی با مجاهدین را هرچه بیشتر مستحکم میساخت، موجب تشویق و ترغیب نقاط ماحول پنجشیر نسبت به کار آن دره میشد که این نیز دلیل دیگری میتواند باشد.
و اکنون کار بازسازی پنجشیر مخروبه، عمدهترین مشکل مردم آنجا را تشکیل میدهد؛ اما عدم همکاری جدی موسسات بشری و وجود هزاران ماین مخفی در زیر خاک، کار بازسازی در آن ناحیه را دشوار ساخته است.
دوام جنگ و پابرجایی رژیم کابل، تنگ بودن درۀ پنجشیر، صرف هزینۀ بازسازی در امور نظامی از جانب مسوولین جبهه، وسعت خسارات و تلفات وارده به پنجشیر و کمبود افراد مسلکی، از عوامل دیگری استند که روند عمران و بازسازی را بسیار کند ساختهاند و سالها کار نیاز است تا باشندهگان اصلی پنجشیر، زندهگی عادیشان را از سر گیرند.
همچنان وضعیت اراضی پنجشیر، مانع استفاده از ماشینهای سنگین بوده، که بهجای آن لازم است از ماشینهای سبک و نیروی انسانی زیاد کار گرفته شود که ایجاب میکند وقت بیشتری صرفِ این کار گردد. درگیری متواتر در آن دره علاوه بر اینکه باعث شهادت و جراحت تعداد زیادی از جوانان ـ که نیروی اصلی کار را تشکیل میدهند ـ شده است، موجب گردید که جوانان وقتشان را صرف جنگ و مقابله با قوای روس و رژیم کابل کنند و استعدادهایشان در فراگیری دانش، دست نخورده باقی بماند و پروسۀ بازسازی کُند شود. همچنین روسای جبهه نیز در این رابطه سهلانگاری کردهاند. به همین دلیل، مشاهده میکنیم که در میان جوانان پنجشیر، کمتر کسی مجال تحصیل و اخذ تخصص در علم یا فنی را یافته است و مردمی که در طول جهاد شجاعانه بار جنگ را بهدوش کشیدند، در حال حاضر کمتر در ادارهها و موسسات مجاهدین مطرح میباشند.
برای نویسنده، منظرهیی جانگدازتر از آن نیست که میبینم مجاهدانی که بارها با ارتش شوروی مقابله کرده و در بدنِ خود چند زخم به یادگار دارند، در ادارهها و موسسات مربوط مجاهدین، چه در داخل افغانستان و چه در دیار هجرت، به کارهای پست توظیف شدهاند و آمرینشان هم کسانیاند که در جهاد نه دردی دیدهاند و نه آهی کشیدهاند. آمرینِ آنها یا فراریانیاند که از آغاز جهاد، وطن را ترک گفته و برای اندوختنِ پول و سرمایه به تلاش افتادهاند، و یا شهرتطلبان و مفتخورانی که تازه از دانشگاههای اروپا یا لنینگراد قباله بهدست آورده و بر ادارههای جهاد نصب شدهاند.
من این مصیبت را به جهاد و مجاهدین به حدی جدی میدانم که این رسالۀ ناچیز را به همین دسته از مجاهدین اهدا کردهام؛ به رادمردان مجاهدی که در هنگامههای خونین جهاد، پاسدار سنگر بودهاند و در لحظات آرامش، پاسبان دفتر.
در این میان، جوانان پنجشیری که این نبشته گوشهیی از حماسهآفرینیهای ایشان است، سخت نیازمند استند. من به آیندۀ ایشان میاندیشم و به عزت و آبروی جهادشان. امیدوارم اولیای امور در این باب دستپاچه بر بزنند، خدمات ایشان را به باد فراموشی نسپارند؛ چه این کار نه تنها قدرشناسی و احترام به انسانیت است، بلکه در حکومت جهادی وجود این مجاهدین عزیز، هم به سلامتِ حکومتْ مهم است و هم به موفقیت خودشان.
والسلام
۱۳۶۸
مسعود و شورای نظار
یکی از شگفتیهای جنگ افغانستان، آن است که در آن تنها ارتش سرخ شوروی به زانو درنیامد، بلکه «سی.آی.ای» و «آی.اس.آی» نیز سرافکنده شدند و به موفقیت کامل دست نیافتند و این امر با نقش برازنده «شورای نظار» در سقوط رژیم کابل، تثبیت گردید.
سازمان استخباراتی پاکستان در طول جهاد روی انجنیر گلبدین حکمتیار سرمایهگذاری کرده بود و بدین باور بود که سرنوشت آیندۀ افغانستان بهدست حکمتیار رقم خواهد خورد. پاکستان توانایی خویش را در حمایت از گلبدین حکمتیار با دادن سلاح، پول و مشاور بهکار برد، ولی بینتیجه ماند. در مقابل، شورای نظار تحت رهبری احمدشاه مسعود، در شرایطی که سیاستمداران جهاد روی موفقیت طرح ملل متحد به سرپرستی بیننسیوان میاندیشیدند، در ثور ۱۳۷۱ موفق به سقوط رژیم نجیب در کابل گردید، و این پیروزی ناتوانی آی.اس.آی را ثابت نمود؛ زیرا آن سازمان پیوسته کوشیده بود گلبدین حکمتیار را وارد کابل کند، که ناکام ماند.
آی.اس.آی برای به قدرت رساندنِ حکمتیار، مستقیماً در عملیاتِ جلالآباد سهم گرفت و سپس از کودتای مشترک حکمتیار و شهنواز تنی حمایت نمود، که هیچ کدام نتیجۀ دلخواه برای آنها نداد.
گلبدین حکمتیار رقیب سرسخت احمدشاه مسعود همیشه کوشیده است که شورای نظار را سازمانی جدا از جمعیت اسلامی افغانستان قلمداد نماید تا بتواند رابطه میان استاد ربانی و مسعود را تیره سازد؛ ولی در عمل، بهخصوص بعد از پیروزی مجاهدین، دیده شد که احمدشاه مسعود نه تنها در برابر استاد ربانی به حیث یک افسر مطیع عمل میکند، بلکه هر دو میدانند که به یکدیگر نیازمند اند. برای مسعود شورای نظار چیزی زیادتر از یک تشکیلات خودساخته و قابل دسترس نمیباشد و بعید نیست که آرزوی آن را داشته باشد که در آینده نظم و دسپلین حاکم بر شورای نظار را در سطح کل جمعیت اسلامی تطبیق نماید؛ زیرا پس از پیروزی، مسعود شورای نظار را بار بار به «بوت تنگ» تشبیه کرده است.
مسعود کار خویش را از زادگاهش دره پنجشیر (۱۳۵۷– ۱۳۵۹) آغاز کرد و مبارزه در این دره بود که احمدشاه مسعود را در سطح جهان شهرت بخشید.
قابلیت رهبری او، ساختمان فیزیکی مناسب، موقعیت استراتژیکِ پنجشیر و پشتیبانی مستحکم مردمِ آنجا از مجاهدین، به حیث عوامل عمدۀ موفقیتهای نظامی مسعود به شمار میروند و این امر قبل از اینکه وی دست به تاسیس شورای نظار بزند، یک دستاورد خوب و ضروری بود؛ زیرا عملاً مسعود به یک مودل عالی نیاز داشت که به کارایی آن، همه معتقد باشند، که پنجشیر چنین نقشی را بهخوبی ایفا کرد.
احمدشاه مسعود در میان قوماندانان مجاهدین، یگانه فرماندهی بوده است که از دید استراتژیکی برخوردار است و در محدودههای تنگ جغرافیایی، قومی و حتا سیاسی، محدود نماند. بلکه برای تشکیل یک نیروی منسجم، از پایگاه اولیهاش (پنجشیر) بیرون شد و با تعداد زیادی از فرماندهان تاجک، پشتون، ازبک و هزاره دستِ وحدت داد و اساس «شورای نظار» را گذاشت. کسانی که با مسعود دست همکاری دادند، تنها اعضای جمعیت نبودند؛ بلکه احمدشاه مسعود با استراتژی «تفاهم و نفوذ» در صفوف، احزاب به استثنای حزب اسلامی گلبدین حکمتیار را، دور خود جمع کرد و برای مقابله با ارتش سرخ جبهات وسیعی را هماهنگ ساخت که این امر میتواند عمدهترین عامل پیروزی شورای نظار بوده باشد.
مقاومت قهرمانانۀ مجاهدین پنجشیر تحت فرماندهی مسعود، گرچه وی را در محراق توجه علاقهمندان قرار داده بود؛ ولی او با عقد قرارداد یکسالۀ آتشبس (۱۳۶۱) با روسها در پنجشیر، به طور موثری در سطح افغانستان مطرح گشت. رقبای وی از جمله گلبدین حکمتیار، همیشه این قرارداد را فروش داعیۀ جهاد از جانب مسعود خواندهاند؛ اما فرصتی را که احمدشاه مسعود در این مدت کسب نمود، صرف پایهگذاری شورای نظار کرد که بعدها موجب تغییر تاریخ افغانستان گردید. از جانب دیگر، توافق بر آتشبس میان روسها و مجاهدین، از سوی تحلیلگران، نخستین نشانۀ ضعف و ناتوانی روسها در برابر مردم افغانستان محسوب گردید.
از تأسیس شورای نظار تا سقوط رژیم کابل، شش بار مسوولین آن شورا در نقاط مختلف دور هم جمع شدند و تصامیم دلخواه خویش را اتخاذ نمودند. نخستین جلسه که رسماً در آن برای تاسیس مرکز واحد سیاسی نظامی میان فرماندهان پنج ولایت بغلان، کندز، تخار، بدخشان و پروان فیصله به عمل آمد، ۱۵ قوس ۱۳۶۲ واقع شرشر اشکمش ولایت تخار بود. خاواک پنجشیر در ۱۳۶۳ شاهد دومین جلسۀ شورای نظار بود که در آن یک هیأت اداری چهارنفره برای پیشبرد ولایت تخار برگزیده شد. جلسۀ سومی که میتوان آن را مهمترین جلسه نامید، در ماه دلو ۱۳۶۴ در درۀ سلطان اشکمش منعقد گردید که در آن مسوولین شورای نظار فیصله کردند؛ گارنیزیونهای رژیم کابل را که در اطراف شهرها قرار دارند، تصفیه کنند. در چهارمین جلسه (۱۳۶۶) منعقدۀ «ورسج- فرخار» فیصله به عمل آمد که قلمرو شورای نظار را به ولایات شرقی افغانستان مانند لغمان و جلالآباد گسترش بخشند و بدین منظور محمد اسماعیل طارق امیر مجاهدین در لغمان، به حیث مسوول زون شرقی کشور پذیرفته شد که بعدتر توسط افراد حزب اسلامی به شهادت رسید و کارها نیمهتمام ماند. طبق این برنامه، رهبری شورای نظار میخواست ساحات میان دو جاده مهم افغانستان «جادۀ کابل ـ حیرتان و جادۀ کابل ـ تورخم» را زیر نظم و ادارۀ دلخواه خویش درآورد.
البته با گذشت هر سال، مجاهدین ولایات بیشتری به عضویت شورا درآمدند که رفتهرفته شامل ولایتهای سمنگان، بلخ و جوزجان، فاریاب، کاپیسا و کابل نیز گردید.
سیر پیشرفت شورای نظار، درست به «لکۀ روغن» مشابه است که آهستهآهسته وسعت مییابد و منتشر میگردد. ولی آنچه در چهارچوب این سیاست، شگفتانگیز مینماید، دقت در طرح مسایل است. مسعود همیشه خواستِ خویش را با نیرو و توانمندیاش متناسب نموده است؛ یعنی پیش از آنکه توان کاری را بیابد، از اظهارنظرهای بلندپروازانه اجتناب ورزیده و با مراعات این مقولۀ نظامی «مخفی در قدرت، ضعیفی است؛ اما مخفی در ضعیفی، قدرت است»، خود را از بسیاری خطرات مصون نگه داشته است.
احزاب رقیب، عامل اساسی تاسیس شورای نظار در شمال افغانستان را، گرایشهای قومی احمدشاه مسعود میدانند؛ زیرا موصوف از ملیت تاجیک است. ولی مسوولین شورای نظار، نقش علاقهمندی فرماندهان شمال و مشخصات طبیعی و امتیازات اقتصادی صفحات شمال افغانستان را در این رابطه مهم دانستهاند؛ زیرا شمال افغانستان با داشتن کوههای مرتفع و درههای پر آب، مکان مناسبی برای جنگ چریکی بوده است، همچنان داشتن راههای متعدد مواصلاتی به پاکستان و وجود معادن زمرد پنجشیر، لاجورد بدخشان، نمک تالقان و ذغالسنگ پلخمری از امتیازات دیگر شمال افغانستان میباشد که در پهلوی حاصلخیزی اراضی آن ولایات، مجاهدین را تا حد زیادی خودکفا میسازد.
از سوی دیگر، قلع و قمعِ گروههای ستم ملی در پنجشیر و بدخشان (۱۳۵۹) به وسیلۀ مسعود و درگیریهای سخت شورای نظار در سالیان ۱۳۶۹-۱۳۷۰ با «سازا» (سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان) و «سفزا» (سازمان فدایی زحمتکشان افغانستان) در ولایت تخار که بر اساس قومگرایی بنا یافته بودند، ادعاهای مخالفینِ مسعود را غلط ثابت میسازد.
مسعود در افغانستان اساس یک جنگ چریکی را بر اساس قواعد علمی بنا نهاد؛ در حالی که دستهبندیهای سایر جبهات جهادی، در گروههای قومی و یا تشکیلات کلاسیک نظامی مانند تولی، کندک، غند و فرقه محدود ماند و بدین ترتیب مردم افغانستان نخستین مردمی بودند که از طریق جنگ چریکی، روسها را که در جهان خود را “معلم جنگ چریکی” میدانستند و از ویتنام گرفته تا کیوبا از این طریق موفق شده بودند، به زانو درآورند. و از همینجاست که «مارک کپلان» یکی از مفسرین امریکایی، نقش مسعود را در فروپاشی امپراتوری شوروی، همردیف “ریگان ولیخ والیسا” میداند. البته خود روسها نیز بار بار اذعان داشتهاند که بیشترین تلفات را در افغانستان از جانب احمدشاه مسعود متحمل شدهاند.
Comments are closed.