فلسفه؛ یگانه راه رسیدن به خدا؟

گزارشگر:یک شنبه 25 اسد 1394 - ۲۴ اسد ۱۳۹۴

کبرا مجیدی بیدگلی/
mnandegar-3موضوع نوشتار پیش رو، «بررسی اندیشه‌های دینی و مذهبیِ فیثاغورس» می‌باشد.
فیثاغورس کاشف و بانیِ علم ریاضیات و در واقع پدر علوم و تمدن اروپایی، یک صوفیِ مرتاض و قدیسی صاحب شریعت و آیینی ویژه است که در سدۀ پنجم قبل از میلاد مسیح در یونان به عنوان یک قدیس شناخته می‌شد.
به واسطۀ نبوغ حیرت‌آوری که از وی آشکار شد، او را پسر آپولون یکی از خدایان اصلی یونان دانستند و کرامات و معجزاتِ بسیاری نیز به وی نسبت دادند.
فلسفۀ او به ما می‌آموزاند که شیوۀ زنده‌گی کردن چیست و چه‌گونه باید زنده‌گی کرد و این‌که چه‌گونه باید از این زنده‌گیِ مادی نجات یافت. به عبارتی، فلسفۀ او مبنایی برای طریق نجات گشت با این مبنا که اگر فیلسوفانه زنده‌گی کنیم، رستگار خواهیم شد.
فیثاغورس قایل است که غایت و هدف نهایی زنده‌گی انسان، پیوند با خداست و هرچه آدمی با خدا بیشتر ارتباط برقرار کند، حیات او ارزشمندتر می‌گردد. در این صورت است که زنده‌گی انسان به غایت روحانی‌اش می‌رسد. باید توجه داشت منظور فیثاغورس از خدا، خدای پاک، مجرد و پیراستۀ مد نظر ادیان ابراهیمی نیست. در زمان فیثاغورس در یونان باستان هنوز تصور و مفهوم توحیدی دربارۀ خدا شکل نگرفته بود و البته مفهوم توحیدی خدا پس از حملۀ اسکندر و به‌وجود آمدن ارتباط میان یونانیان و شرقیان به یونان راه یافت، ولی در زمان فیثاغورس معمولاً مردم برای حوادث طبیعی مختلف قایل به خدایان بودند و حتا در عبارت «ارتباط با خدا»، خدا به معنای خدای واحد نبوده است.
به نظر فیثاغورس، مهم‌ترین تأثیری که ارتباط با خدا در زنده‌گی انسان دارد، این است که به زنده‌گی فردی و اجتماعیِ او نظم می‌دهد. وقتی فردی با خدا ارتباط برقرار می‌کند، می‌فهمد و علم پیدا می‌کند که چه باید انجام دهد و چه نباید انجام دهد. او قایل است که زنده‌گی اجتماعی انسان که همان قوانین و حقوق اجتماعی است، تنها در سایۀ پیوند با خدا معنا می‌یابد. به این معنا که انسان «خود قانون‌گذار» نیست، بلکه نیازمند به منبعی است تا این نظم و ترتیب از آن سرچشمه بگیرد و این منبع همانا خدا می‌باشد. (بارنس: ۱۰۳- ۱۰۲)
فیثاغورس بر این باور است که تنها فلسفه است که پیوند آدمی را با خدا ممکن می‌سازد. او در تعریف فلسفه می‌گوید: «فلسفه یعنی عشق به حکمت». از این نظر، او نخستین کسی است که خود را حکیم نخواند، بلکه خود را دوست‌دار و عاشقِ حکمت معرفی کرد.
ناگفته نماند که منظور او از فلسفه و عشق به فلسفه، این نیست که ما یک سری آراء و نظریات فلسفی یاد بگیریم؛ بلکه عشق به حکمت و طلب عشقِ درونی نسبت به حکمت است که ما را به خدا می‌رساند. شیفته‌گی و شور و شوق درونی، باعث پرواز انسان به سوی خدا می‌شود. شوق درونی به این‌که بدانیم کنه و غایتِ موجودات چیست؟ باید گفت کسی که شور و شوق درونی دارد، دارای روحیۀ علمی است و کسی دارای روحیۀ علمی است که از دو ویژه‌گی زیر برخوردار باشد:
۱) داشتن قوت نقادی؛ این‌که شخص بتواند سخن دیگری را به بوتۀ نقد بکشاند.
۲) پذیرش نقد؛ یعنی اگر نقدی بر وی وارد شد، آن را با دل و جان بپذیرد. (ملکیان، ۷۸)
در این باره، وی نظریه‌یی در باب انسان‌ها ابراز کرده که یک نوع سنخ‌شناسی انسان‌هاست.
در این تیپ‌شناسی وی می‌گوید: انسان‌ها سه دسته‌اند:
۱ـ انسان‌هایی که در پی موفقیت هستند؛
۲ـ انسان‌هایی که در جست‌وجوی لذت هستند؛
۳ـ انسان‌هایی که به دنبال حکمت هستند.
انسان‌هایی که به دنبال لذت‌اند، یعنی در پی آن‌اند که اوضاع و احوالی مساعد با بدن و غرایزِ خود به دست بیاورند. اینان در واقع جهان را منحصر در خوردن و آشامیدن، تهیۀ پوشاک و مسکن، ارضای غریزۀ جنسی، خواب و استراحت در تفریح می‌دانند؛ یعنی زنده‌گی این‌ها در این ۸ چیز خلاصه می‌شود و در ارتباط با هرکدام شیء مسانخ با بدن‌شان را می‌طلبند.
کسانی هستند که از این دسته بالاترند و از این لذات چشم‌پوشی می‌کنند؛ برای این‌که به موفقیت دست یابند و به نظر می‌آید که گویا با دیگران در مسابقه‌یی شرکت جسته‌اند و می‌خواهند در این مسابقه جلو بیافتند و لذا از این لذات صرف‌نظر می‌کنند. از تن خود دریغ می‌کنند تا به موفقیت برسند. کسانی هستند که حالت اجتماعی زنده‌گی آن‌ها، اهمیت بیشتری از حالت فردی‌اش دارد و لذا همه‌وقت خود را در مسابقه می‌بینند؛ معمولاً سیاست‌مداران و کسانی که به دنبال قدرت‌اند و در پی جاه و مقام‌اند، از این قبیل‌اند و همین‌طور کسانی که خود را در ماجراجویی‌ها، اکتشافات و مسافرت‌های دریایی بسیار خطرناک می‌اندازند، از این سنخ‌اند. اما کسانی هم وجود دارند که این‌ها را هم فراموش می‌کنند و به دنبال حکمت می‌گردند. فیلسوفان در نظر فیثاغورس از همین دسته‌اند؛ یعنی کسانی هستند که لذت و توفیق را کنار گذاشته‌اند. (ژان وال، ۸۷۰)
این تقسیم‌بندی انسان‌ها به لحاظ مشی مطلوب آن‌ها بود؛ اما می‌توان انسان‌ها را بر اساس حالت روان‌شناختی آن‌ها نیز نقسم‌بندی کرد. فیثاغورس قایل است که انسان‌ها را می‌توان چنین سنخ‌شناسی کرد:
۱) انسان‌هایی که اساساً کنجکاوند، همه‌وقت در مقام پرس‌وجو هستند و دایماً می‌پرسند که چرا چنین شد و چرا چنان نشد؟ چرا این شیء با آن شیء دارای ارتباط است و چرا چنین نیست؟
۲) انسان‌های جاه‌طلب، که اصلاً در اندیشۀ این‌که جهان چه‌گونه است، پدیده‌ها چه‌گونه هستند، چه چیزی با چه چیزی ارتباط دارد، چه فعل و انفعالی دارند و چه فعل و انفعالی ندارند، نیستند. آنان در پی مباحث نظری برنمی‌آیند بلکه به دنبال جاه‌طلبی‌اند، تنها به دنبال این هستند که نوعی توفق بر دیگران در خودشان ببینند؛ به تعبیری گویا زنده‌گی را یک میدان کارزار و مسابقه می‌دانند و اعتقادشان بر این است که ما در این مسابقه باید برنده شویم.
۳) انسان‌های طمعکار و طماع که نه آن کنجکاوی را دارند و نه این جاه‌طلبی را. اینان کسانی هستند که گویا صحنۀ زنده‌گی را اجتماعی نمی‌بینند. فرض کنید اگر در تنهایی مطلق بودید و هیچ‌کس دیگر با شما نباشد، چه نیازهایی در شما وجود می‌داشت؟ قطعاً نیازهای بدنی‌تان با شما می‌بود. این‌ها انسان‌هایی هستند که همیشه خود را چنین می‌پندارند و همیشه خود را در خلا می‌بینند، دنبال نیازهای بدنی‌اند؛ یعنی دنبال پوشاک، مسکن، خواب، خوراک، آشامیدن و گشت‌وگذار، به دنبال ارضای غریزۀ جنسی و استراحت. آن‌ها این امور بدنی را خوب فهم می‌کنند. تمام هم‌وغم زنده‌گی‌شان در این است که این امور را هرچه بیشتر کماً و کیفاً به‌دست آورند. ما امروزه به چنین انسان‌هایی می‌گوییم: انسان‌های عیاش و خوش‌گذران. (کاپلستون، ۳۹)
همان‌طور که گفتیم، هر کدام از این سه دسته به دنبال چیزی هستند. انسان‌های دستۀ اول به دنبال حکمت‌اند؛ دستۀ دوم در پی توفیق‌اند و در نهایت انسان‌های دستۀ سوم در جست‌وجوی لذت‌اند.
حال باید تشریح نمود که چه‌گونه می‌توان از فلسفه به خدا رسید. برای فهمیدن این امر، باید به بررسی مسالۀ «نجات» یا «فلاح» پرداخت.

نجات یا فلاح
همان‌گونه که می‌دانیم یکی از مهم‌ترین خصوصیات ادیان الهی این است که هیچ‌گاه به مخاطبان خود نگفته‌اند که وضع موجود همان وضع مطلوب است. اندیشه‌های فیثاغورس از این حیث به ادیان شبیه است. از نظر فیثاغورس انسان‌ها در دو وضعیت به سر می‌برند:
۱) وضع موجود نامطلوب
۲ ) وضع نامطلوب ناموجود
اولی در حوزۀ فرد معنا دارد و دومی در حوزۀ اجتماع؛ بدین معنا اگر دینی کاملاً فردگرا باشد برای فرد، وضع روحی مطلوبی وجود دارد که اکنون موجود نیست و باید به آن برسد، و در مقابل اگر دینی داشته باشیم که علاوه بر فرد به اجتماع هم توجه داشته باشد، هر کدام از افراد از لحاظ درونی در وضعیت نامطلوبی به‌سر می‌برند و چون وضع اجتماعی‌شان هم نامطلوب است. نیازمند یک وضع اجتماعی مطلوبی هستند که اکنون موجود نیست و باید محقق سازند. (دژاکام، ۶۱) به این مفهوم، مفهوم نجات یا رهایی یا فلاح گویند.
نظر فیثاغورس پیرامون مسالۀ نجات یا رهایی این است که در دنیا زنده‌گی کردن بد است و این‌که هیچ کس نمی‌تواند در این جهان زنده‌گی مطلوب و خوبی داشته باشد. او با اعتقاد به نظریۀ «تناسخ» یا «رجعت به دنیا» قایل است که روح فناناپذیر و نامیراست، سپس روح در کالبد سایر انواع جانداران حلول می‌کند، هر چیزی که قدم به جهان هستی بگذارد، پس از طی کردن دوران معینی دوباره به دنیا می‌آید، سال‌ها زنده‌گی می‌کند و دوباره می‌میرد و این عمل بارها تکرار می‌شود. بنابراین هیچ چیز به طور مطلق جدید نیست؛ تمامی جانداران را باید خویشاوند یکدیگر به شمار آورد (۷۷».(Dirts, او در این‌جا به دنبال راه نجاتی می‌گردد، باید کاری کرد که دوباره به دنیا بازنگردیم.
با این توضیحات مشخص می‌گردد که نجات از دید فیثاغورس به این معناست که ما تجسد مکرر پیدا نکنیم؛ چرا که اگر مردیم و برنگشتیم، آن‌وقت است که به خدا متصل شده‌ایم. بنابراین اتصال به خدا مساوی است با عدم تجسد مجدد. در پرتو همین اعتقادات است که فیثاغورسیان یک رشته پرهیزهای دقیق از کشتن و خوردن گوشت حیوانات و هم‌چنین ممنوعیت‌هایی را جهت تزکیۀ روح برقرار کرده‌اند. چند مثال مختصر زیر می‌تواند به‌خوبی بیان‌گر شیوۀ تفکر مذهبی فیثاغوریان باشد: «از خوردن حبوبات اجتناب کنید، به خروس سفید دست نزنید، در آینه‌یی که کنار چراغی باشد، نگاه نکنید، آتش را با میلۀ آهنی به‌هم نزنید، موقعی که ظرفی را از روی آتش برمی‌دارید، باید اثر و جای آن را روی خاکستر محو کنید، هنگام برخاستن از بستر، رواندازها را به‌هم بپیچید و جای بدن‌تان را صاف کنید، پرستو نباید در سقف خانۀ شما آشیانه کند، اجازه ندهید که شادمانی زایدالوصف و مهارنشدنی بر شما غلبه کند و…». (گمپرتس، ۱۲۰)
فیثاغورس با این بیان، تزکیۀ نفس را امری واجب می‌دانست تا انسان در رجعت دوباره‌اش به جهان در عالم نباتی و حیوانی رسوخ نکند و بلکه لایق هم‌نشینی با خدا باشد. می‌گویند که وی درست به همین دلیل، برای حیوانات و گیاهان هم موعظه می‌نمود و برای آنان دعا می‌کرد. (ملکیان، ۷۹)

منابع:
۱ـ جی. بارنس، فلاسفۀ پیش از سقراط، ج ۱، لندن، انتشارات راتلج، ۱۹۷۹.
۲ـ ملکیان، تاریخ فلسفۀ غرب، ج ۱، قم، پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹.
۳ـ ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، مهدوی، تهران، حکمت، ۱۳۷۵.
۴ـ کاپلستون، تاریخ فلسفه، مجتبوی، تهران، سروش، ج ۱، ۱۳۷۴.
۵ـ دژاکام، علی، تفکر فلسفی غرب از منظر استاد شهید مطهری، ج ۱، تهران، موسسۀ فرهنگی اندیشه، ۱۳۷۵.
۶ـ تئودور گمپرتس، متفکران یونانی، لطفی، ج ۱، تهران، حکمت، ۱۳۷۷.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.