احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ شنبه 31 اسد 1394 - ۳۰ اسد ۱۳۹۴
بخش چهلودوم
در جریان حملۀ هفتم قوای شوروی، باری احمدشاه مسعود با جمعی از یارانش در “سفیدچهر” پنجشیر شناسایی شد و به دنبالِ آن ۱۲ جت بمبافگن منطقه را مورد بمباردمانِ متواتر قرار دادند. در حالی که در ارتفاعات کوه نیز نیروهای پیادهنظام شوروی سنگر گرفته بودند، او یکه و تنها در اوج بمباردمان به سوی دامنهیی که امن فکر میشد، به پیش رفت و در پاسخِ همکارانش که او را به پنهان شدن در مغارۀ کوه راهنمایی میکردند، گفت: «شهادت بهتر از اسارت است».
قوماندان نجیمخان میگوید: «در سال ۱۳۶۷ شبانه بدون سلاح برای کشف و ترصد باغ ذخیره ـ تالقان رفتیم و به حدی به پوستۀ دشمن نزدیک شدیم که به سیم خاردار رسیدیم و پهرهدارِ دشمن که در چندمتری ما قرار داشت، متوجه شد و بدون معطلی ما را به مسلسل بست و فقط یک پستی زمین بود که در آن خوابیدیم، و برای بیش از نیمساعت تمام ساحه زیر آتش گرفته شد. در جریان این آتشباری، آمرصاحب پرسید: چه با خود داری. گفتم تفنگچه همراهم است. آنگاه تفنگچه را گرفت و در میان آتش با مارش مارش سریع خود را به عقب کشید.»
در همین سال، صمد پاچا یکی از فرماندهان ستم ملی که در خواجهغار مرکزیت داشت، مسعود را به بهانۀ مذاکره دعوت کرد و به وی وعده داد که آمادۀ تسلیم شدن به مجاهدین است. مسعود با چند نفر محدود از محافظینِ خود به سوی قرارگاه صمد پاچا میرود و در نزدیک محل، از توطیه و کمینِ ستمیها آگاهی مییابد و برمیگردد.
وقتی مناسبات دوستم و مسعود پس از سقوط رژیم کابل رو به وخامت گذاشت، شبی یکی از ملیشههای دوستم موترِ حاملِ وی را از فاصلۀ چندمتری در منطقۀ وزیر اکبرخان شهر کابل، هدف قرار داد. در سال ۱۳۷۲ نیز هلیکوپتر حامل وی در نهرین مورد تعقیب طیارات جتِ دوستم قرار گرفت که طی آن حادثه، دو هلیکوپتر هدف قرار گرفتند، ولی هلیکوپترِ مسعود به گونۀ معجزهآسا از این خطر جان سالم بهدر برد.
زمانی که طالبان در ۱۳۷۳ به میدانشهر رسیدند، احمدشاه مسعود با دو محافظِ خویش به میانِ طالبان رفت و با آنها به گفتوگو نشست. وقتی از آنجا برگشت، همکارانش او را بهخاطر این کار مورد انتقاد قرار دادند، و سران طالبان نیز از اینکه مسعود از میانشان زنده برگشته بود، سخت افسوس خوردند و خود را ملامت کردند.
پس از عقبنشینی از کابل، احمدشاه مسعود ضرورت احساس کرد که پیلوتی بیاموزد؛ از اینرو در چندسال اخیر عمرش، در نقش دستیار پیلوت پرواز کرد. در جریان این پروازها که عمدتاً میان پنجشیر و تالقان صورت میگرفت، باری در سال ۱۳۷۷ به غیر از یک تایر هلیکوپترِ حاملش بقیه از کار افتادند، اما در نهایت هلیکوپتر به سلامت بر زمین نشست.
در سال ۱۳۷۹ در تالقان در محاصرۀ شدید طالبان قرار گرفت، که سرانجام از آنجا نیز جان به سلامت برد.
همچنین مسوولین ادارۀ امنیت ملی که وظیفۀ حفاظت از جان احمدشاه مسعود را بر عهده داشتند، مدعیاند که در چندین مورد بمبهایی را کشف و خنثا کردهاند که از راه دور کنترول میگردید و فقط به قصد جان مسعود تعبیه شده بود.
ذکر این حوادث، تنها میتواند شمهیی از خطراتی را حکایت نماید که مسعود طی ۲۳ سال مبارزهاش بهطور جدی با آنها روبهرو بوده است؛ ورنه فرماندهی جنگهای متعدد و رفتن روی کشترازهای ماین برای کسانی که در افغانستان میخواهند قوماندانی کنند، یک امر معمول است.
اینهمه حوادث بدون اینکه کوچکترین اثر منفی بر روحیۀ مسعود بگذارد، هر روز یکی پی دیگر از راه میرسید و مسعود همچون صخرهیی استوار در برابر تهاجمات و توطیهها مقاومت میکرد. از بررسی این نکات، به خوبی درمییابیم که کسی را در افغانستان همردیفِ او قرار دادن خطا نه، بلکه جفاست.
سرانجام مسعود در اثر یک حملۀ انتحاری به شهادت رسید که در جنگِ افغانستان فقط یک پیشینه داشت و آن حملۀ انتحاری یک مرد عرب به جان مولوی جمیلالرحمن رهبر سلفیها در کنر بود.
واقعبینی
در ده سال اخیر تا جایی که به یادم میآید، مفهوم سه عبارت را به خوبی دریافتهام: یکی “نشئۀ قدرت”، دیگری “واقعبینی” و سومی “ضایعۀ جبرانناپذیر” که در محاورههای روزمره و در نوشتههای متداول به آنها برمیخوریم. اما استعمال این عبارتها چیزیست و درک معانی آنها چیزی دیگر.
بسیاری اوقات بر اثر کثرتِ استعمالِ ناشیانه از کلمات و عبارات، آنها حساسیت و معنای واقعیِ خویش را از دست میدهند و کاملاً نابهجا و بیمورد بهکار میروند. ولی در اینجا توجهِ ما فقط روی کلمۀ “واقعبینی” است که روزانه بارها آن را میشنویم و اشخاص و افراد را به واقعبین و غیر واقعبین تقسیم میکنیم. برای شخصیتهای بزرگی چون مسعود نیز، واقعبینی یک امر بسیار مهم است و میزان موفقیتِ آنان به این امر بستهگی دارد. برای اینکه موضوع را بهتر بشکافم، به یک خاطره اشاره میکنم.
اواخرِ برج ثور ۱۳۷۶ طالبان در اثر تبانی با جنرال عبدالملک، بر ولایات شمالِ کشور مستولی شدند و گلیم پُرزرقوبرقِ جنرال عبدالرشید دوستم را برچیدند. شهر مهم مزارشریف بهدست طالبان افتاد و طالبان و همدستانِ عرب و پاکستانی آنگروه وارد شمال کشور شدند. در ظرف ده روز، ده ولایت شمال و شمالشرق به تصرف طالبان درآمد، در برخی نقاطِ ولایتِ بدخشان پرچم سفید به رمز طرفداری از طالبان برافراشته شد و تنها درۀ پنجشیر بود که مقاومت میکرد، در حالی که از پنج جهت مورد حملۀ طالبان قرار داشت و اندراب نیز در آشفتهگی کامل بهسر میبرد.
پاکستان طالبان را پس از این پیشرفت به رسمیت شناخت و به طور رسمی، پشتیبانی خود را از آنها اعلام نمود. گوهرایوبخان وزیر خارجۀ وقت پاکستان، اعلام داشت که به زودی استاد ربانی، جنرال دوستم و احمدشاه مسعود بهوسیلۀ طالبان دستگیر خواهند شد.
استاد برهانالدین ربانی رییس دولت افغانستان، با عجله از تالقان خارج شد و به تاجیکستان پناه برد. استاد سیاف که در کندز بهسر میبرد و در محاصره واقع شده بود، با زحمت فراوان راهی تاجیکستان گردید. جنرال دوستم پیشتر از دیگران با همکاران نزدیکش به ازبکستان و از آنجا به ترکیه رفته بود. سید منصور نادری رهبر فرقۀ اسماعیلیه، ذریعۀ یک هلیکوپتر به ازبکستان فرار نمود. استاد عبدالکریم خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی نیز در بامیان بهسر میبرد و یک فروند هلیکوپتر در آنجا آماده بود تا او را به خارج انتقال دهد.
در چنین وضعیتی، در پنجشیر ـ مرکز مقاومت ـ چه میگذشت؟
راههای پنجشیر از مدتها پیش توسط طالبان قطع شده بود و نرخ گندم فی سیر به سهصدهزارافغانی صعود کرده بود، چندینهزار مجاهد از پروان، کاپیسا و شمال کابل در پنجشیر بهسر میبردند، اکثر خانوادهها در پنجشیر نان نداشتند و از توت و تلخان استفاده میکردند و میزان گرسنهگی به حدی بود که چند نفر در بیمارستان چهلبسترِ “رخه”ی پنجشیر به علت گرسنهگی چندروزه و خشک شدنِ رودههایشان، جان باختند.
برای مجاهدین توسط دو فروند هلیکوپتر از تالقان نان پخته به پنجشیر انتقال مییافت و اگر آسمان ابرآلود میبود، این کار نیز صورت نمیگرفت. در خزانۀ مسعود بیش از چند لک افغانی چیزی نمانده بود؛ چند هفته پیش از آن، احمدشاه مسعود میخواست برای پیدا کردن مبالغی، موترهای سواریاش در مزارشریف را به فروش برساند اما در جمع کثیری از علما و قوماندانان که همه به فروش آن رأی دادند، صاحب این قلم به دلایل مختلف با این کار مخالفت شدید نمود که آن مطالب همین حالا در کتابِ جلسات درج است و در نتیجه، از فروش آنها جلوگیری به عمل آمد.
در چنین اوضاعی طبیعیست که روحیۀ مردم تا چه اندازه پایین میآید. همهروزه همراه با همکارانِ خویش که در رأسمان انجنیر محمد اسحاق قرار داشت، ذریعۀ یک جیپ به دفتر میرفتیم؛ مردم نگران دیده میشدند و دستها به عنوان سلام به سختی بالا میشد. انجنیر محمد اسحاق که در مقاومتش در برابر حوادث، انگشتنماست و به شعر هم چندان رغبت ندارد، در مسیر راه این بیت از حافظ را زمزمه میکرد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کـجا دانـنـد حـال مـا سـبکساران ساحلها.
آن روز قرار بود سرمقالهیی برای هفتهنامۀ پیام مجاهد بنویسم، خدا میداند چهقدر کنار دریای پارنده قدم زدم تا سوژهیی بیابم؛ اما گویی در آن روز تمامِ سوژهها مرده بودند.
در جوار منزل سادۀ احمدشاه مسعود، نظم و ترتیبِ محافظین برهم خورده بود و تنها یک هلیکوپتر در پایین منزل ایستاده بود که آنهم به اندازۀ یک پرواز سوخت داشت. از دو اتاق فرماندهی مسعود، در یکی مخابره جابهجا بود و در دیگری، شب چهارم جوزای۱۳۷۶ ، جلسهیی مشتمل از سران جبهۀ پنجشیر تحت ریاست احمدشاه مسعود تشکیل گردید.
در هر چند دقیقه، خبر تسلیمی یک ولسوالی و یا یک منطقه از طریق مخابره به گوش میرسید. طالبان راه سالنگ را شکافته بودند و قوایشان از دو طریق بههم وصل گردیده بود. ملا عبیدالله وزیر دفاع طالبان از طریق مخابره پیهم عنوانی مسعود پیام میفرستاد که باید تسلیم شود. و یکی از فرماندهان مشهور مجاهدین در سالنگ نیز که تسلیم طالبان شده بود، ذریعۀ مخابره از مسعود میخواست تسلیم شود و میگفت: مقاومت بیهوده است. چون پیشرفت سریع طالبان کشورهای آسیای میانه را وحشتزده کرده بود، آنها در صدد تأمین روابط با طالبان افتاده بودند؛ از اینرو استاد ربانی از تاجیکستان ذریعۀ تلیفون به مسعود اطلاع داد که سیاست در اینجا تغییر کرده و دیگر آمادۀ همکاری نیستند، باید در فکر نجات جان خود باشید. بدین معنی که باید فرار نمایید. مسعود خلیلی سفیر افغانستان در دهلی، احمد ولی مسعود برادر احمدشاه مسعود در لندن و جمعی دیگر پیامهای مشابهی میفرستادند و به احمدشاه مسعود تأکید میداشتند که مقاومت بیهوده است و باید کشور را ترک بگوید.
افراد ارتباطی با ریاست استخبارات، روابط خود را با این اداره قطع کرده بودند و این ریاست طرحی را ترتیب کرده بود که در آن گفته شده بود؛ تا مسعود از کشور خارج شود، فهیم خان که برخی کسان فکر میکردند در مواقعی با سیاستهای احمدشاه مسعود موافقت نشان نمیدهد، قدرت را در پنجشیر بهدست گیرد و از طریق تفاهم با طالبان کنار آید، تا بدین طریق از قتل عام در پنجشیر جلوگیری شود.
در جلسۀ سران پنجشیر، تنها یک نفر مقاومت را بیفایده و زیانبار خواند و راه مذاکره و گفتوگو با طالبان را پیشنهاد کرد، اما بقیه آن را رد کردند و زیانبار دانستند؛ ولی روشن نبود که این مقاومت به قصد نجات کشور است و یا مقاومتیست انتحاری.
هدفِ ما قدرت واقعبینی مسعود است آنهم درحالیکه تعدادی از افراد سرشناس و همکارِ احمدشاه مسعود به خارج پناه برده بودند و مقاومت را یک امرِ بیثمر میخواندند. یکی قبل از مقاومت، تخلیۀ دستهجمعی پنجشیر و رفتن مردم به سوی تاجیکستان را مطرح نمود تا بعد از تخلیه، مجاهدین بتوانند با خیال راحت جنگ را به پیش بَرند؛ اما به یقین تخلیۀ دستهجمعی در آن شرایط نه ممکن بود، نه مفید. دیگری ختمهای قرآن مجید را در سراسر مساجد پنجشیر مطرح نمود. کسی هم وجود زن و اطفال را در منطقه لازم میدانست تا مجاهدین با سرسختی دفاع کنند.
آیندۀ افغانستان به تصمیم جلسۀ سران پنجشیر بهویژه به ارادۀ احمدشاه مسعود گره خورده بود و گوش میلیونها افغان انتظار تصمیمِ او را داشت. در جریان جلسه، غلامرضا حدادی سفیر ایران در امور افغانستان به مسعود تلیفون کرد و در اولین پرسش گفت: “آمرصاحب هنوز در داخل هستی؟” وی با لحنی گرفته ناشی از چند شبانهروز بیخوابی اما مصمم در پاسخ گفت: “چه فکر میکنی؟ من باید در میان مردمم باشم و در میان آنها کشته شوم!”
پرسش دوم آن بود که ما چه کرده میتوانیم. احمدشاه مسعود گفت: هرچه عاجل مواد غذایی کنسروشده از هوا بفرستید، ما مقاومت میکنیم. و همان شب از طریق رادیو بی.بی.سی مسعود اعلام کرد که: «اگر یک نفر هم باقی بمانم، نه تسلیم میشوم و نه فرار میکنم، بلکه مقاومت میکنم».
این صدا، هزاران مجاهد را به شور آورد و مردم تحت ستم طالبان را به تعجب واداشت که این چهگونه مردیست و راز این استواری چیست.
مسعود برای دوام مقاومت در پنجشیر یک چنین طرحی را مطرح نمود:
۱٫ قطعۀ کوماندو راههای عقبی پنجشیر در کران منجان و خاواک را ماینکاری نماید، تا دشمن از عقب حمله نکند.
۲٫ قرارگاههای دوران جهاد که در عمق درههای فرعی موقعیت داشتند، دوباره فعال شوند.
۳٫ خانوادههایی که داوطلبانه میتوانند از پنجشیر خارج شوند، باید تشویق گردند؛ تا بدین ترتیب مواد خوراکی کمتر مصرف شود.
۴٫ پل کوکچه در ولایت تخار منفجر گردد تا طالبان نتوانند به سوی مناطق ماورای کوکچه پیشروی کنند.
Comments are closed.