احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 10 سنبله 1394 - ۰۹ سنبله ۱۳۹۴
خودکشی در میان شماری از شاعران و جوانانِ افغانستان به دلایل مختلف به یک رسم تبدیل شده است. در سالهای پسین، دستکم چند تن از شاعرانِ جوان دست به خودکشی زدهاند. مسعود یمام، زهرا ستوده، قیس دهزاد، شفیق سحر و همین چند روز پیش حامد مقتدر، از جمله شاعران جوانِ کشور بودند که به دلایلی به زندهگی خود پایان دادند. برخی از اینها به دلیل ناهنجاریهای روزگار به زندهگی خود پایان بخشیدند و برخی دیگر در دام افکار و باورهای نهیلیستی و هیچانگارانه گیر ماندند و سرانجام معنایی به زندهگی و هستی نیافتند و خود را کشتند! مرگ حامد مقتدر شاعر اهل بلخ اما بازتاب گستردهیی در رسانههای اجتماعی و در میان نویسندهگان و شاعران داشت. برخی این اقدامِ او را ستودند و به دنبالِ توجیه مرگِ او برآمدند و دهها دلیل را در این خصوص برشمردند و برخی دیگر نیز بهشدت بر او تاختند و وی را انسانی ضعیف، خداناباور و تهی از معنویت خطاب کردند.
بشیراحمد انصاری از نویسندهگان پُرآوازۀ کشور در خصوص مرگ مقتدر نبشتۀ کوتاهی در صفحۀ فیسبوکِ خود نگاشت:
“امروز با حامد مقتدر بودم و چند بار گریستم. سفری به دنیای ذهنِ او نموده و در زیر گنبد تاریکِ جمجمۀ او، با طوفان هولناکی برخوردم که امواج سرکش و کوبندۀ آن بر محور گرداب جبرگرایی و شکاکیت میچرخد؛ گردابی که استعدادهای بزرگی را از پا درآورده و بلعیده است. من شاعر نیستم ولی احساس میکنم که شعر جوان افغانستان را گرایشی معنویتگریز سخت تهدید میکند. هیچی، پوچی و بیباوری به روح بزرگی که در سراپای هستی جاری بوده، نتیجهیی جز این نمیتواند داشته باشد. ما که از داشتن گنجینۀ بزرگ عرفان اسلامی به خود میبالیم، باید آخرین مردمی باشیم که دست به کشتنِ خود یا دیگران یازیم. چقدر شرمآور است که نسل جوان ما، مولاناها و سناییها و جامیها … را گذاشته غرق صادق هدایتها میگردند. من همیشه گفتهام که نسل جوانِ ما یا میخواهد انتحاری باشد و یا هم دینستیز. حامد مقتدر که مادری داغدار، فرزندانی بیپدر و همسری بیسرنوشت را در ماتمکدۀ ما رها نمود و رفت؛ کمتر از انتحاریهای طالبی و داعشی نبوده است. به سوی شهکارهای ادبی بزرگان فرهنگی ما بشتابید که پیام آنها به همان اندازهیی که درمان خشکهمقدسهای انتحاری ما را در اختیار داشته است؛ هیچی، پوچی، شکاکیت و جبرگرایی دینستیزانِ ما را نیز علاج نموده، هم مرگ و هم زندهگی را معنی بخشیدهاند.”
ولی این نبشتۀ کوتاه، خشم شاعرانِ جوان و برخی از نویسندهگانِ کشور را در پی داشت. آنان آقای انصاری را متهم به سطحینگری و پیشنهاد راهحلهای ساده برای حل معضلات پیچیدۀ زندهگی کردند. در پیوند به این موضوع، پرسوشنودی را با آقای انصاری انجام دادهایم که اینک میخوانید:
آقای انصاری، در این روزها از “تجربۀ خودکشی” بسیار سخن به میـان میآید. در آغاز من از شما میپرسـم که این تجربه را چهگونه میبینید؟
بگذارید حکایتی را ذکر کنم. آن روزی که خبر خودکشی شاعر جوان حامد مقتدر نشر شد، در گوشهیی نشسته و با حالتی افسرده آن خبر را میخواندم. کودکی امریکایی که از کنار میگذشت، ایستاده و پرسید چه میخوانم. گفتم یکی از جوانان کشورم دست به تجربۀ خودکشی زده است. کودک با لهجۀ معصومانه گفت: But he can not come back. He was supposed to know that he is about to take a one-way trip.
به این معنی: “ولی او دیگر نمیتواند برگردد. او باید میدانست که در آستانۀ پا گذاشتن به جادهیی یکطرفه بوده است”. به هر حال، هم مقتدر و هم برخی جوانان دیگر از “تجربه”ی خود کشی حرف زده اند که من از فهم منطق تجربه، در این سیاق عاجزم. تجربه که به معنی آزمودن، ملاحظه و مشاهدۀ مکرر آمده است، هدف از آن کشفِ رابطۀ علیت میان دو چیز است. ای کاش ما دو بار عمر میداشتیم تا چنین تجاربی معنی مییافت:
مرد خردمند هنرپیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!
حکم ادیان دربارۀ کسانی که دست به خودکشی میزنند، چیست و بهویژه دین اسلام در این خصوص چه نگاهی دارد؟
ادیان به صورت عموم و اسلام به صورت خصوص، زندهگی را موهبتِ خدایی میداند که کسی حق ندارد آن را سلب کند ولو که زندهگی خودش باشد. در این راستا آیات و روایاتِ متعددی وجود دارد که این گفتوگو فرصت ذکر آنها را ندارد.
اسلام از چندین لحاظ میتواند انسان را در برابر وسوسۀ خودکشی وقایه نماید. کانون گرم خانواده که تعالیم این دین به آن توصیه مینماید، چشم داشتن به جهانی دیگر، اعتقاد به سرنوشت، احساس مسوولیتِ دینی در برابر اعضای خانواده، و بالاخره روح را عطیهیی الهی دانستن، از نمونههای بارزِ این اجراآت وقایوی به شمار میرود.
اگر از تیوری و مبادی بگذریم، در عرصۀ عمل هم میبیینم که آن عده از جوامع انسانی که بیشتر به دین پیوند داشته اند، نسبت انتحار در میانشان کمتر دیده شده است. ما با انبوهی از پژوهشهای علمی در این عرصه روبرو هستیم که مؤید ادعای ما اند. مؤسسۀ نظرسنجی گالوپ که از نهادهای پیشروِ جهانی در عرصۀ نظرسنجی به شمار میرود، آماری را منتشر ساخته است که در سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ در ۶۷ کشور جهان جمع آوری شده بود. این آمار و نظرسنجی ثابت میسازد که گراف خودکشی در کشورهایی که مردم آن بیشتر متدین اند، پایینتر بوده است. بالاترین نسبت خودکشی را روسیه و بلاروس به خود تخصیص داده و در میان کشورهای اسلامی، جمهوریتهای آسیای میانه که در گذشته مربوط به اتحاد شوروی میشدند، دارای نسبت بلند خودکشی بوده اند. در جمع جمهوریهای سابق اتحاد شوروی، گرجستان، ارمنستان و تاجکستان از نسبت بلندترتدین و نسبت پایین خودکشی برخوردار بوده اند. این گزارش با احصاییۀ سازمان بهداشت جهانی که آنهم همین نتیجه را تثبیت نموده است، در تطابق و همنوایی میباشد. نسبت خودکشی در فلیپین که گالوپ درجۀ تدین آن را ۷۹ ثبت نموده است، ۱۲ بار کمتر از جاپان میباشد؛ کشوری که درجۀ تدین آن ۲۹ ثبت گردیده است.
یکی از منابع معتبری که میتواند این پرسش را پاسخ دهد، انجمن جهانی جلوگیری از خودکشی است که مرکز آن در واشنگتن قرارداشته و خود با سازمان بهداشت جهانی سازمان ملل پیوند رسمی دارد. گزارشی را که “انجمن جهانی جلوگیری از خودکشی” در ۱۰ سپتمبر ۲۰۰۳ منتشر نمود، کشورهای کوریا، چین، سلووینیا، روسیه، لتویا، بلاروس و اروپای شرقی را دارای بلندترین آمار خودکشی اعلام نمود. بر مبنای همین گزارش، امریکای لاتین، کشورهای اسلامی، و چند کشور آسیایی دارای پایینترین آمار خودکشی بوده اند (نقل از گزارش انجمن جهانی جلوگیری از خودکشی).
اگر در جستوجوی وجه مشترکی میان کشورهای کوریا، چین، سلووینیا، روسیه، لتویا، بلاروس و اروپای شرقی شویم؛ میبینیم که همۀ این جوامع بر بنیاد الحاد و بیخدایی استوار بوده است.
انجمن جهانی جلوگیری از خودکشی در سال ۲۰۰۲ میلادی گزارش مهمی را زیر عنوان “چشمانداز جهانی آسیبشناسی خودکشی” و یا A global perspective on the epidemiology of suicideبه نشر سپرد.
در این گزارش تخصصی چنین آمده است که من متن انگلیسی را دقیقاً ترجمه میکنم: “مقایسۀ میزان خودکشی بر بنیاد ادیان رایج در کشورها، تفاوت بزرگی را میان کشورهای اسلامی و جوامع غیر اسلامی نشان میدهد. در کشورهای اسلامی (به عنوان مثال کویت)، که در آن اقدام به خودکشی به شدت حرام خوانده شده است، میزان خودکشی نزدیک به صفر یا (۰٫۱) نفر در هر ۱۰۰،۰۰۰ جمعیت میرسد. در جوامعی که آیین هندو و دین مسیحیت در آن رواج دارد مانند هندوستان و ایتالیا، میزان اوسط خودکشی در حدود ۱۰ نفر در هر ۱۰۰۰۰۰ جمعیت میباشد (۹٫۶ هندو و ۱۱٫۲ مسیحی). در کشورهای بودایی (جاپان به عنوان نمونه) اوسط میزان خودکشی در حدود ۱۷٫۹ نفر در هر ۱۰۰۰۰۰ جمعیت است. در کشورهای الحادی اوسط میزان خودکشی ۲۵٫۶ نفر در هر ۱۰۰۰۰۰ جمعیت بوده که از همه بالاتر میباشد (چین به عنوان نمونه)، این تحلیل کشورهایی را نیز احتوا نموده است که مراسم مذهبی در آن جوامع برای سالیان درازی ممنوع بوده است(البانیا به عنوان نمونه)”.
گراف چهارم گزارش:
آدرس وبسایت رسمی انجمن جهانی جلوگیری از خودکشی: https://www.iasp.info
ما با دو نوع خودکشی روبرو هستیم که یکی در دهم سپتمبر تجلیل میشود و خاطرۀ دیگرش در یازدهم سپتمبر تداعی میگردد. ما که قربانیان هر دو نوع خودکشی هستیم پیام این دو روز پی درپی برای ما این است که هم ریشههای خشونت دینی را برکنیم و هم راه را بروی خودکشیهای “مدنی” ببندیم.
یک نکتۀ دیگر را میخواهم یادآور شوم که بنا به قول آقای راجح زاهر، مسوول موزیم نوبه و متخصص تمدنهای قدیم شرق، تمدنهای خاورمیانه چه بتپرست بوده اند و چه معتقد به ادیان آسمانی، با پدیدۀ خودکشی بیگانه بوده اند. او حتا خودکشی کلیوپاترا را به تربیت و ریشههای یونانی آن شهبانو نسبت میدهد(اهرام- ۲۱ جنوری ۲۰۱۱).
همانطوری که شما اشاره داشتید؛ خودکشی یک مسالۀ نکوهیده و مطرود نزد اکثریت کیشها، مذاهب و ادیان است. اما چرا خودکشی در جوامع مدرن افزایش یافته است؟
امیل دورکهایم جامعهشناس معاصر خودکشی را خونبهایی میداند که تمدن معاصر از ما میطلبد. خانم Bayatrizi در کتابش Life Sentences: The Modern Ordering of Mortality خودکشی را بیماری تمدن معاصر مینامد. در صفحۀ ۱۱۹ این کتاب آمده است که در جوامع غربی هرقدر فرهنگ و سطح تعلیم بالا میرود، به همان اندازه شاهد بالا رفتن گراف خودکشی نیز میباشیم. نویسنده میگوید که خودکشی خونی است که در پای معبد تمدن معاصر ریختانده میشود. تمدن معاصر شبیه به “ساتورن” و یا یکی از خدایان یونانی میباشد که فرزندان خودش را میبلعید. دورکهایم میگوید خودکشی صورت حسابی است که جامعه آن را به شکل اقساط میپردازد. واژههای صورت حساب، قسط و پراختن مفاهیم اقتصادی اند که دورکهایم با ظرافت خاصی میخواهد به آن اشاره کند. مورسیلی و دورکهایم، خودکشی را یکی از علایم گذار جوامع میدانند. از نظر دورکهایم، خودکشی معلول رقابتی است که در میان اعضای جامعۀ مدرن صورت میگیرد. مورسیلی، یکی از جامعهشناسان انتحار را نتیجۀ فشارهای اجتماعی تمدن معاصر بالای سلامت روانی افراد میداند.
خودکشی نه به دانش ربطی دارد و نه هم به سطح رفاه اقتصادی؛ چون در همین عمر خویش شاهد “انتحار” باسوادترین و مرفهترین شخصیتها در سطح جهان بودهایم. برخی نویسندهگان، نام یکصد و پنجاه سخنور و هنرمند مشهور قرن بیستم را جمع کرده اند که دست به خودکشی زده اند.
کاهش روزافزون ایمان، ترس، بیکاری، موادمخدر، فروریزی کانون خانواده، فردگرایی، و بالآخره بیمعنی شدن زندهگی و رشد افکاری که به هیچی و پوچی فرا میخواند، از عوامل اساسی خودکشی در این جوامع میباشد.
عجب این نیست که اعجاز مسـیحا داری
عجیب این است که بیمار تو بیمارتر است
در میان مکاتب فلسفی کدام متفکران و فلاسفه نقشی در زمینۀ خودکشی داشته و یا جاده پاککنِ اندیشۀ خودکشی بودهاند؟
صرفنظر از اجبارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، اندیشهها و اندیشمندانی نیز در زمینۀ گشودن راه برای خودکشی نقش داشتهاند. نیچه فیلسوف آلمانی یکی از این اعجوبههای وحشتانگیز است که جهان بیمتافیزیک، مرگ خدا، نفی عالم فرامحسوس، مرگ ارزشها و طرح جهان به منزلۀ تصادف را ریخت. نیچه سلاح ثقیل و اثرگذاری بود که برج و باروی مسیحیت را به شدت کوبید. نیچه میگفت زاده شدنِ هیچ کس دست خود او نیست، ولی این خطا را میتوان با گرفتن تصمیم خودکشی تا حدی جبران نمود. نیچه میگفت مرگ بزدلانه و نابههنگام همان است که انسان در آن دخلی نداشته باشد.
اینکه نیچه چه میگفت و چه میخواست تفاسیر مختلفی در زمینه وجود دارد. برخی او را واکنشی کوبنده در برابر مسیحیت میدانستند، چون او مسیحیت را لعنت بزرگ تاریخ و لکۀ ننگی بر جبین انسانیت دانست. برخی دیگر او را چون بولس سلامه در کتاب “کشمکش در نظام هستی” و یا فیلسوف شبهقاره محمد اقبال، اندیشمندی یافتند که اخگر خداجویی در زیر خاکستر الحاد او چشمک میزد و او تشنهلبی بود که در جستوجوی سرچشمۀ فطرت و طبیعت سرگردان بود.
شگفت اینکه نیچه همان فیلسوفی که مرگ خدا را اعلام نمود، در “دشمن مسیح” خویش از اسلام در برابر مسیحیت دفاع نمود و گفت که مسیحیت ما را هم از تمدن روم محروم نمود و هم از دستاوردهای تمدن اسلامی. او گفت برای صلیبیهایی که به جنگ مسلمانان رفته بودند؛ شایسته بود تا در برابر جهان اسلام سجدۀ تعظیم بهجا میآوردند. نیچه از تمدن اسلامی در اسپانیا به نیکی یاد نمود و بار بار از عارف بزرگ خواجه شمسالدین حافظ شیرازی سخن گفت.
اقبال که صریر خامۀ نیچه را به غرش رعد تشبیه نموده، چنین تصویری از او کشیده است:
گر نوا خواهی ز پیش او گریز
در نی کلکش غریو تندر است
نیشتر اندر دل مغرب فشرد
دستش از خون چلیپا احمر است
آنکه بر طرح حرم بتخانه ساخت
قلب او مؤمن دماغش کافر است
خویش را در نار آن نمرود سوز
زآنکه بستان خلیل از آذر است
شما گفته اید که جوانان ما، مولاناها و سناییها و جامیها را گذاشته و غرق صادق هدایتها میگردند. تعبیرهای مختلفی از این سخنِ شما شده است؛ آیا کسی حق ندارد آثار برخی نویسندهگان را بخواند؟
من از طرفداران جریانِ آزاد فکر و فرهنگ هستم و مخالف مصادره و سانسور و مغزشویی؛ کاری که احزاب فاشیستی و کمونستی دیروز و انجمنهای ایدیولوژیکِ امروز از هر قماشی انجام میدهند. در عین وقت، مخالف غرق شدن در یک شاعر و متفکر هستم، ولو که آن شخصیت قلۀ تفکر و خلاقیت باشد؛ چه رسد که از او بتی بسازیم. چند سالی پیش نقدی کوتاه در پاسخ به مصاحبۀ یکی از اندیشمندان ایرانی داشتم، ولی دیدم که گروهی از میان ما چنان واکنش نشان دادند تو گویی بتی را به توپ بسته ام. اشارۀ من به هدایت از لحاظ بدبینی، جبراندیشی، تنهایی و نژادپرستی آن نویسندۀ مشهور نه، بلکه در سیاق خودکشی مقتدر آمده بود که به گفتۀ یکی از دوستان نزدیکش از ادبیات مرگاندیش آن نویسنده – که معنایی در این عالم سراغ نداشت – تأثیر پذیرفته بود. احسان طبری میگفت، هدایت زندهگی را تحمیل بیولوژیک طبیعت میدانست و خودکشی را شایستهترین پاسخ به این تحمیل. من خودم نوشتههای هدایت را خواندهام ولی بزرگانی را که شهکارهایشان جزو ادبیات جهانی گردیده و تا هنوز شور و عشق و مستی میآفرینند، به نویسندهیی که بوی تند نژادپرستی از سخنانش بالاست و کسی که مرگ هم در زندهگی و هم در ادبیاتش حضوری پُررنگ داشته است، ترجیح میدهم. گابریل تاردا روانشناس فرانسوی انتحار را نتیجۀ تقلید میدانست و حرف من بیشتر به همین تقلید توجه داشت.
شما عامل عمدۀ خودکشی را معنویتگریزی دانسته اید و شاعران جوانِ افغانستان را به عرفان و معنویت دعوت کرده اید؛ اما آنان در نقدهایی که به شما نگاشته اند، گفته اند که عرفان خود میتواند به رهبانیت و سرانجام خودکشی بیانجامد. پاسخ شما در این خصوص چیست؟
زیست عارفانه را نباید با شیوۀ زندهگی مجاوران روضۀ مزار و یا چرسیهای زیارت رحمان بابا در پشاور و یا هم بازرگانان دینفروشی اشتباه نمود که هر کدام دکانی گشوده اند. عرفان خود نوعی فلسفه است که به ژرفترین تأملات در خود و تفکر در هستی و تجربههای عمیق و حتا فراتر از عقل میپردازد. اما اینکه عرفان به خودکشی خواهد انجامید، سخنی است که باید مدعی آن شاهد آورَد.
معنویتگریزی در طول تاریخ یگانه عامل خودکشی نبوده است. عوامل اجتماعی، روانی، فلسفی، اقتصادی و… در انتحار خودی نقش داشته است. اما بازگشت به عرفان میتواند پشتوانۀ نیرومندی برای ما فراهم آورد.
اگر نزد طبیبی بروید، او دارویی را برایتان توصیه خواهد نمود که آن دارو در حالی که برای شما درمان است، شاید برای برخی دیگر زهر قاتل باشد. ما وقتی از عرفان اسلامی حوزۀ خویش حرف میزنیم، پیچیدهگیهای شرایط اجتماعی خویش را در نظر داشته ایم. پس از آنکه قدرتهای جهانی و منطقهیی کشور ما را تختۀ شطرنج خویش ساختند؛ جنگهای چهل ساله در این کشور، چنان ما را دگرگون کرده تو گویی روح یک ملیشه در کالبد هر یکی از ما حلول نموده است. دیگران را بگذارید، حتا همین روشنفکران ما گاهی لشکرکشیهای ملیشهیی را با گفتوگوی فکری اشتباه میگیرند. ما امروز یا قاتلان بالقوه ایم و یا هم قاتلان بالفعل. قلب و شعورِ ما در زیر کوههایی از نفرت و دشمنی با همدیگر ناله میکشد. به دور از سفسطهبافی، برایم بگویید که کدام درمان برای این مردم، مجربتر از مدرسۀ
عرفان اسلامی است که نه تنها بنی آدم را اعضای یکدیگر میداند بلکه با تمام نظام هستی احساس برادری میکند و در تمامی خرمن کاینات یک دانه محبت میبیند و دیگر همه کاه. عرفان برای رهروانش عشق و گرمی و دوستی با همۀ اجزای این هستی را تعلیم میدهد تا از هستی با پیشانی باز استقبال نمایند.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالــم که همه عالم ازوست
فرمودید که عرفان شاید مردم را به رهبانیت بکشاند؛ سخنی که تا حدی با آن موافقم. ولی هیچ فکر و اندیشه و ایدیولوژی و مکتبی نبوده است که از آن سوءاستفاده نشده باشد. همین نیچهیی که برای خیلیها حیثیتِ پیر و مرشد را دارد، آیا فاشیستهای ایتالیا و نازیهای آلمان به شمول خواهرش الیزابیت افکارش را رنگ و بوی فاشیستی ندادند؟ آیا هتلر خود انسان مورد دلخواهش همان سوپرمنی نبود که فیلسوف شخبروت آلمانی از ابرمرد خویش ترسیم نموده بود. برتراند راسل معتقد بود: فلسفۀ نیچه که به خشونت و زور دعوت مینمود، اساسی گردید که فاشیسم و نازیسم بر بنیاد آن تفکر ایستادند. یکی از جوانان عرفان را نکوهش نموده است که چون حسن صباح از آن سود میبرد. عرفان را به حسن صباح نسبت دادن همان قدر بیمورد و خندهآور است که تیمورلنگ را در جایگاه ابوحنیفه قرار دهیم و یا چنگیزخان را فرستادۀ خدا بدانیم. تیمور همیشه به “مذهب حنفی” دعوت مینمود و عبدالجبار خوارزمی که دانشمندی “حنفی” بود، پیوسته او را همراهی مینمود تا “مذهب” را توسعه دهد؛ ولی هیچ عاقل و دیوانهیی تا هنوز حنفیتگرایی تیمور را جدی نگرفته است. مثال دیگر؛ آیا میدانید که امروز چه جنایتی نیست که زیر نام دموکراسی صورت نگیرد؟
آنچه انسان را انسان مىسازد، پابندی به یک دسته ارزشهای معنوی و ادبی است . آنکه دست به وطنفروشى مییازد، و آن جانورى که قلب انسان بیگناهى را نشانه میگیرد، و آنکه مال و متاع دیگران را چپاول مىکند و آن انسانی که تن به هر نوع ذلت سپردن نزدش آسانتر از نوشیدن یک پیاله آب است، و بالآخره آن فردی که به خاطر رسیدن به اهداف محدود خودش هر پستییی را میپذیرد، همۀ این جنایتها تنها میتوانند در غیاب فرشتۀ ارزشهای فراتر از ماده فرصت تحقق یابند. معیار سنجش معنویت و وجدان دینی نزد من عملکردی است که این وجدان در آیینۀ آن بازتاب یابد، نه اینکه ادعا باشد و طول ریش و حجم عمامه. ارزشهای بزرگ جزو فطرت آدمی اند. آیا میدانید که چرا نویسندهیی که اصولاً به خدا و آفرینش اعتقادی ندارد ولی در لحظات مرگ پوزش میطلبد؛ پوزشی که یک امر کاملاً دینی است؛ این را گویند صفای فطرت آدمی.
مشکل اصلی ما نه تنها ناشى از افول ایمان در آسمان معنویت است، بلکه برخاسته از ناکار آمدى و بىثمرى روایتهاى کلانى نیز مىباشد که جامعۀ ما را به خاک نشانده اند. دوستی پرسیده است که کارکرد عملی عرفان در زندهگی ما چیست. پاسخ من این است که آخر این روایتهای کلانِ دیگری که آب از دهن میآورند، در این خاک چه کردند؟ انسان افغانستان، امروز به روایتهاى معنابخش معنوى نیاز دارد زیرا از اینجا راهى کشیده اند براى زیستن و آفریدن. مرگ معنویت و پرداختن به فردگرایی و لذتجویی، زندهگی را برای فرد و فرد را برای هیچ میخواهد.
افغانستان که در چهار دهۀ اخیر
شاهد خونینترین
جنگها و مصیبتبارترین تراژیدیهای انسان بود ـ که ملیونها مرده و معلول و بیمار روانی و جسمی بهجا گذاشت ـ میبینیم که با وجود اینهمه مصیبتی که پشت کوه را خم میکند، نشنیدیم که کسی خودکشی کند. اگر این وضع را با اوضاع سربازان امریکایی که در جنگ شرکت میکنند مقایسه کنیم، تفاوتی به وسعت مسافه میان آسمان و زمین خواهیم یافت. به باور من، آنچه جامعۀ ما را تا اندازهیی حفظ نموده است، ریزههای همین عرفان است؛ عرفانی که خوان خویش را به درازی تاریخ هزارساله و پهنای تمدنِ ما گسترده است.
عدهیی به دنبال توجیه عمل خودکشی میبرایند؛ آیا شما منطق و استدلالی را مییابید که بتواند خودکشی را عملی نیکو و پسندیده ثابت کند؟
بلی دیدم که برخی نوشتند: “رفیق! آرام بخواب، من به انتخابت احترام میگذارم”. شنیدن چنین سخنی برای من تهوعآور است. خودکشی را تحت هیچگونه شرایطی و بر مبنای هیچ منطق و استدلالی قابل پذیرش نمیدانم.
برخیها شما را متهم کردهاند که برخلاف دیدگاهها و باورهای پیشینتان، این بار و حداقل درخصوص خودکشی آن شاعر جوان اهل بلخ، از اعتدال و میانهروی عدول کرده اید و جانب افراط را گرفته اید. پاسخ شما به این انتقادها چیست؟
اعتدال و میانهروی امری نسبی است. میشود که نویسنده اعتدال خویش را از دست داده باشد و میشود که خواننده با دیدی افراطی و یا تفریطی نبشتهیی را بخواند. از نظر برخی هموطنانِ ما درغرب اگر شراب ننوشی، تو افراطی هستی و بنیادگرا. اینکه گفته ام دین و معنویتِ دینی پناهگاهی است که ما را از دیو خودکشی حمایت میکند، سخنی است معقول، منطقی و معتدل که نه تنها واقعیتهای اجتماعی بلکه کوهی از کارهای علمی و اکادمیک آن را تأیید میکند. می دانم که در لحظات انتشار خبر مرگ عزیزی، همۀ عواطف ما به سوی او جلب میشود و باید متوجه بود که همین عواطف شاید مانع قضاوت درستِ ما شود.
برخیهای دیگر نسبت به یک مبحث دیگرِ شما انتقادهای سختی داشتند. شما با یک داوری عمومی و کلی، جوانان کشور را به دو دسته مرتد و داعشی تقسیم کردهاید؛ این تقسیمبندی بر چه اساس و مبنایی صورت گرفته و یا اساساً چنین داورییی سختگیرانه و بهشدت رادیکال نیست؟
من این حق را به خود نمیدهم تا برای کسی مسیر و استقامت تعیین کنم. هراسی از نقد هم ندارم بلکه آن را به روی چشم میگذارم. در آن تبصرۀ فیسبوکی، نظری داشتم که تا اثبات عکس آن، به آن حرف باور دارم. گفتم جوانان افغانستان امروز یا انتحاری (طالب و داعش) میشوند و یا هم مرتد و دینستیز. اینکه گفته ام جوانان افغانستان، طبیعی است که هدفم فرد فرد و یا تمامی جوانانِ این سرزمین نبوده است، بلکه مبالغهیی برای بزرگ جلوه دادن تصویری بوده است تا آنکه مخاطب بتواند بهخوبی آن را ببیند. شاعران خود بهتر از ما و بیشتر از ما با مبالغه سر و کار دارند و از آن سود میجویند. اگر هزار مقالۀ اعتراضی هم نگاشته شود، باز هم کسی نمیتواند واقعیتی را که همه با آن سر و کار داریم نفی کند. شگفتیانگیز اینکه برخی از واکنشها چیزی جز اثبات ادعای من نبود تا جایی که یکی از معنویتِ سکولار یاد نموده و حتا همین معنویت را از دستِ دین گرفته است و دیگری فرموده است که در جامعهیی مثل افغانستان نمیتواند بهراحتی اظهار عقیده کند، ورنه حرفهایی به گفتن داشته است.
در پایان اگر کدام پیـام و گفتنیِ دیگر داشته باشید.
در هیاهوی اینهمه آه و ناله و نقد و اعتراض، هیچ کسی را ندیدم که ریشههای اصلیِ همچو انتحارهایی را کاویده و راهحلهایی نشان داده باشد، خصوصاً کسانی که در حوزۀ ادبی بلخ زیست میکنند. یکی از عواملی که میتواند راه را برای خودکشی باز کند، رقابت است. لینکی را که آقای مقتدر برای من فرستاده است، از نامهایی یاد نموده که سد راه ایشان گردیده بوده اند که تا هنوز هم آن لینک و آن نامها در اختیار من است؛ نامهایی که حالا بر سر تربتش یخن پاره میکنند. دوستی پرسیده است که چرا به همچو پیامی بیتوجه بوده ام. نمیدانم که من چه کرده میتوانستم که نکردم. اما در رابطه به سطحینگری و سادهسازی قضایا باید گفت که روان آدمی همان است که از قرنها بدینسو بوده است. اصول اساسی افکار هم قرنها قبل گذاشته شده و به عنوان مثال ریشههای همین نهیلیسم به قرن پنجم پیش از میلاد میرسد. روان آدمی، در قرن اول میلادی و قرن بیستویکم آن، در کرۀ ماه و زمین و انترکتیکا و خاورمیانه و امریکا همان چیزی است که بود. به هر حال، من فکر نمیکنم که خودکشی پاسخ خوبی برای معضلات پیچیدۀ کنونی باشد، کسانی که چنین میاندیشند مبارکشان باد!
Comments are closed.