برخورد کریمانۀ مسعود با سیدجمالِ قاتل

گزارشگر:خليل‌الرحمن حناني/ چهار شنبه 11 سنبله 1394 - ۱۰ سنبله ۱۳۹۴

فاجعۀ تنگی فرخار (سرطان ۱۳۶۸) در تاریخِ تصادماتِ ذات‌البینی مجاهدین، خونین‌ترین حادثه شمرده می‌شود که در جریانِ آن نخبه‌ترین فرماندهانِ جمعیت اسلامی در ولایت تخار، چون ملا عبدالودود، سرمعلم طارق، داکتر سید حسین و مولوی عزت‌الله به‌دستِ جلادی به‌نامِ سیدجمال وابستۀ حزب اسلامیِ حکمتیار شهید شدند.
mnandegar-3اسارت و سپس کشتار این فرماندهان، حادثۀ هولناکی بود که همه را در داخل و خارجِ افغانستان تکان داد و اثراتِ ناگواری را در روابط این دو تنظیمِ بزرگِ جهادی به‌جا گذاشت، چندان‌که وقوع جنگ‌های بعد از فتح کابل را نمی‌توان با این حادثه بی‌ارتباط دانست.
طبعاً تأثیر و دردِ آن بیشتر متوجه آمرصاحب احمدشاه مسعود رییس شورای نظار بود که تازه فرماندهانِ مذکور را بعد از یک کنفرانس مهم با برنامه‌های مشخص مرخص کرده بود و قرار بود عملیاتِ هماهنگی را علیه قوای رژیم کابل آغاز کنند. این حادثه در واقع ضربه‌یی سنگین و مانعی بزرگ بود که بسیاری از برنامه‌های سال ۱۳۶۸ شورای نظار را به تأخیر مواجه ساخت.
این حادثه در نتیجۀ یک غدر و مکر صورت گرفت؛ زیرا قبلاً سید جمال با فرماندهان مذکور، عبور و مرورِ با مصونیت فرماندهانِ جمعیت را تعهد کرده بود، و از این‌رو داکـتر سید حسین چلینج می‌داد که من به‌ضمانت همه را عبور می‌دهم. ولی آمر صاحب با زیرکیِ خاصی که داشت، به همه توصیه می‌کرد محتاط باشند و از راه سرک عبور نکنند.
ساعت ۳ شب، خبر این کشتار وحشت‌ناک را به آمر صاحب آوردند. آمر صاحب قبل از همه، تدابیر امنیتی قرارگاه خود را اتخاذ کرد و در منطقۀ «فرنگرد» یک خط دفاعی انداخت.
برای اولین‌بار بود که می‌شنیدم که آمر صاحب از رهبر حزب اسلامی تنها به اسم «گلبدین» یاد می‌کند، و قبل از آن با وجود اختلاف شدیدی که با او داشت و على‌رغم آزارهای فراوانی که از حکمتیار دیده بود، در همه‌احوال از وی به‌نام «حکمتیار صاحب» و یا «انجنیر صاحب حکمتیار» یاد می‌کرد.
با وجود فشار زیادی که از جانب اولیای شهدا، مردم منطقه و مجاهدین صورت می‌گرفت، آمر صاحب در دستگیری قاتلان و انتقام‌گیری اقدام عجولانه نکرد؛ زیرا می‌دانست هر اقدام نظامی در این حالت برای هر دو طرف پُرتلفات خواهد بود، از این‌رو فقط مناطق سید جمال را به محاصره درآورد و با گذشت هر روز حلقۀ محاصره را تنگ‌تر ‌ساخت تا این‌که بعد از گذشت بیست روز، طی یک عملیات بسیار دقیق، در ظرفِ نیم‌روز با اندک‌ترین تلفات، همۀ مناطق و سنگرهای سید جمال را به تصرفِ خود درآورد و سید جمال با چند نفرِ محدود از جنایت‌کارانِ دیگر متواری شد.
پیگرد سید جمال تقریباً سه شبانه‌روز بدون نتیجه ادامه یافت، و هرگاه که محل اختفای او را کشف می‌کردند، معلوم می‌گردید که یک شبِ قبل و یا چند ساعتِ پیش آن‌جا را ترک کرده است. تا این‌که آمر صاحب تقریباً مأیوس شد و از پیگرد او دست برداشت و سید جمال هم از ساحۀ محاصره خود را کشید و به نزدیکی خان‌آباد رسانید که در آن‌جا دستگیری وی دشوار بود. اما چند روز بعد، به سیدجمال درحالی‌که در آخرین مخفیگاه خود که در منطقۀ «خس کپه»ی تالقان قرار داشت‌ـ خبر می‌دهند و می‌گویند که هرچه زودتر آن‌‌جا را ترک کند، اما وی جواب می‌دهد پاهایم شیمه ندارند، حالا از منطقۀ خطر برآمده‌ایم، بگذارید یک شب دیگر را هم این‌جا سپری کنیم.
آری، او غافل از آن بود که خونِ شهدا پاهای او را بی‌حرکت ساخته و به زودی دامن‌گیرش می‌شود و او را به چنگِ عدالت می‌سپارد.
شام روز چهارمِ متواری شدن سید جمال، صاحب‌خانه‌یی که وی در مخفیگاه او پنهان شده بود، نزد آمر صاحب آمد و اطلاع داد که سید جمال همین اکنون نزد من است، که این خبر برای ما باور نکردنی بود. آمر صاحب اکرم خان را که رابطۀ خوبی با سید جمال داشت، فرستاد تا او را به تسلیم شدن قانع سازد و به او تفهیم کند که چاره‌یی جز تسلیمی ندارد. مساعی اکرم‌خان ظاهراً نتیجه‌یی نداد، از این‌رو آمر صاحب خواست از نزدیک با وی صحبت کند. با وجود مخالفت شدیدی که به رفتن آمر صاحب در آن وقت شب و در آن وضعیت حساس از جانب نزدیکانش صورت گرفت، ولی ایشان اصرار به رفتن کردند و ما هم مجبور همراه ایشان به باغ ذخیره که مخفیگاه سید جمال در نزدیکی آن قرار داشت، رفتیم. آمر صاحب با مخابرۀ واکی تاکی با سیدجمال داخل صحبت شد.
سبحان‌الله! چنان به‌نرمی و احترام با وی صحبت می‌کرد که اصلاً فکر نمی‌شد سیدجمال همان انسان شریری هست که آن جنایتِ نابخشودنی را مرتکب شده و آمر صاحب این‌همه آزار را از دستِ او کشیده است. خیلی طولانی و با کمال احترام و بدون تجریح شخصیت او، و در نهایت لطف و مهربانی با وی گفت‌وگو کرد و از وی خواست بیش از این خود را زحمت ندهد و تسلیم شود.
سید جمال اصرار داشت در صورتی تسلیم می‌شود که آمر صاحب در حضور موی‌سفیدان منطقه در حاشیۀ قرآن کریم مهر و تعهد کند. اما آمر صاحب در حالی که با وی به بسیار نرمی و مهربانی سخن می‌گفت، حتا یک کلمه به نام تضمین و تعهد و از این قبیل چیزها به زبان نیاورد. سید جمال همچنان بر شرط خود پافشاری می‌کرد. سپس آمر صاحب از وی معذرت خواست که کار عاجلی دارم می‌خواهم بروم و ارتباط ما و شما قطع می‌شود ولی داکتر صاحب مشاهد با شما در تماس خواهد بود.
آمر صاحب با این معذرت در واقع خواست خود را از مواجهه با وی خلاص کند و داکتر مشاهد را وظیفه داد تا این مهم را به پیش ببرد، البته بدون این‌که به وی تعهدی بسپارد. آمر صاحب در همان جای خود باقی ماند و واکی تاکی خود را روشن گذاشت تا جریان صحبت آن‌ها را بشنود.
داکتر صاحب مشاهد هم با دیپلماسی و مهارتِ تام با وی صحبت کرد، البته بدون این‌که به وی تضمینی بدهد.
گفت‌وگوهای آن دو جریان داشت که آمر صاحب به قرارگاه خویش برگشت. ساعت ۱ شب اطلاع رسید که سید جمال و همراهانش تسلیم شدند و اکنون در راه هستند.
از آمر صاحب پرسیده شد آن‌ها را در کجا جابه‌جا کنیم؟ گفتند: در همین اتاق خودم.
با این فکر ایشان سخت مخالفت شد، به دو دلیل: اول این‌که سید جمال شایسته‌گی این جا را ندارد؛ دوم این‌که سید جمال و همراهانش نظر به جنایتی که مرتکب شده‌اند، مرگ خود را حتمی پیش‌بینی می‌کنند، بناً چه تضمینی وجود دارد که دست به عمل انتحاری نزنند؟
پاسخ آمرصاحب برای بسیاری غیرمترقبه بود، ایشان فرمودند: «اولاً پیامبر اسلام علیه‌الصلاه والسلام می‌فرمایند: با عزیززاده با عزت و احترام برخورد کنید. آخر این‌ها یک عمر را به حیث سید و پیر مردم با عزت سپری کرده‌اند و بعداً به صفت آمر جبهه و جهاد از جانب مردم احترام و اکرام می‌شده اند. ثانیاً احترام گذاشتن ما هرگز مانع تطبیق حکم شریعت نمی‌شود. ما احترام خود را می‌کنیم و قضیۀ او را به محکمه محول می‌سازیم، هر فیصله‌یی را که محکمۀ شرعی صادر کند، ما آن را تنفیذ می‌کنیم».
طبعاً منطق و هیبت آمر صاحب بر همه چیره شد و همه‌گی منتظر رسیدنِ اسیران ماندیم.
سیدجمال را با برادر شریرش به نام ایشان مرزا مستقیماً به اتاق شخصی آمر صاحب آوردند. آن‌ها نظر به جنایت و نامردی‌یی که در حق شهدا مرتکب شده بودند، انتظار داشتند در میانۀ راه و قبل از رسیدن به نزد مسعود کشته شوند، در غیر آن در اولین دیدار با آمر صاحب کشتن خود را به دستِ او حتمی می‌دانستند، زیرا دیگر ضرورت به محاکمه نبود، جرم آن‌ها ثابت و اظهر من الشمس بود.
نخست سیدجمال با چشمان از حدقه برآمده و چهرۀ وحشت‌زده داخل اتاق شد و می‌خواست در همان دم دروازه بر زمین بنشیند، ولی آمر صاحب به جانب او پیش رفت و از او خواست بالا بیاید. با وی پرسانی گرم کرد و او را در کنار خود نشاند.
به دنبال آن ایشان‌مرزا داخل شد، با این فکر که با او در دهن دروازه معامله بالمثل خواهد شد و شاید سخنان ناسزایی به وی نثار شود. ولی آمر صاحب با او هم با مهربانی رفتار کرد.
دیده شد که پای ایشان مرزا در اثر انفجار بمب دستی‌یی که توسط خودش انداخت شده بود، اندکی زخم برداشته. فوراً داکتر را خواستند تا زخم او را پانسمان کند.
برخورد و صحبت‌های آمر صاحب همچنان نرم و با مهربانی همراه بود و تقریباً برای نیم ساعت ادامه یافت، و سپس ایشان اتاق شخصی خود را که بهترین مهمان‌خانۀ ما بود، در اختیار آن‌ها گذاشت و خود به جای دیگر رفتند. سید جمال و همراهانش دو و یا سه روزی را که در تالقان بودند، در همین مهمان‌خانه سپری کردند و بعداً به فرخار انتقال داده شدند.
آمر صاحب مسعود واقعاً و بدون مبالغه اخلاق پیامبرگونه داشت، چنین سلوک و اخلاق نمی‌تواند از مردمان عادی سر بزند. علما در تفسیر این آیۀ کریمه «وإنک لعلى خلق عظیم» گفته‌اند: خلق عظیم رسول کریم صلى الله علیه وسلم که در قرآن کریم به آن اشاره شده، در کلام خود پیامبر اکرم علیه الصلاه والسلام بیان شده که می‌فرماید: صل من قطعک، واعف عمن ظلمک، وأحسن إلى من أساء إلیک. یعنی «وصل کن با کسی که با تو مقاطعه کرده است و عفو کن از کسی که به تو ستم کرده است و احسان کن به کسی که به تو بدی رسانیده است». صدق رسول الله صلى الله علیه وسلم.
به یقین اگر مسالۀ قصاص در میان نبود ـ که از حقوق العباد است و ولی‌الامر حق بخشیدن و اسقاط آن را ندارد ـ آمر صاحب به مقتضای اخلاق والا و کریمانه‌یی که خداوند برای‌شان ارزانی کرده بود، وی را عفو می‌کرد؛ چنان‌که بارها این کار اتفاق افتاد و کسانی را که به قصد کشتنِ او توطیه کردند و یا مستقیماً به جانب او آتش گشودند را مورد عفو قرار داد.
سرانجام سید جمال با سه تن از همراهانش بعد از یک محاکمۀ آزاد و اسلامی که در آن علمای چهار ولایت شمال‌شرقِ کشور (بدخشان، تخار، کندز و بغلان) اشتراک داشتند، به مرگ محکوم، و سپس در ماه عقرب همان سال به دار آویخته شدند، اما صدها نفرِ دیگر از دار و دستۀ وی مورد عفو قرار گرفتند.
با سید جمال و رفقایش چنان رفتار انسانی شد که تا زمانی‌‎که چوبۀ دار را در برابر چشمانِ خود نیافتند، اصـلاً فکر نمی‌کردند که کشـته می‌شوند. ولی خود آمر صاحب تصمیم گرفت از نزدیک شاهد به دار آویختن دشمنان سرسختِ خود نباشد، تا نشود احساس انتقام‌جویی بر وی غلبه نماید.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.