احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیراحمد انصاری/ چهارشنبه 22 میزان 1394 - ۲۱ میزان ۱۳۹۴
بخش پنجم
آنچه به نام نهضت اسلامی افغانستان هم یاد میشود، با تمام شاخههایش، تا هنوز نتوانسته است تصوری روشن از این بحران و راه حلهایی عملی برای برونرفت از آن طرح نماید. من تصور میکنم که اگر یکی دو تن از جوانانِ این جنبش که در سالهای حکومت داوود خان اعدام شدند، زنده میبودند، شاید قدمی در این راستا برمیداشتند.
اگر فقه اسلامی استنباط احکام عملی از متون قرآن و سنت است، ما میتوانیم مفهومی به نام “فقه هویتی” نیز داشته باشیم. اگر عدالت را جانمایۀ جامعۀ اسلامی بدانیم، عدالتِ هویتی هم میتواند عنوان این متن قرار گیرد.
اسلام از همان صبحدم دعوتش مشکلی با رنگها و زبانهای مردم نداشته است. قرآن کریم در آیت ۲۲ سورۀ روم به صراحت اعلام میدارد: “ومن آیاته خلق السموات والأرض و اختلاف السنتکم والوانکم، ان فی ذالک لآیات للعالمین” یعنی: “از جمله نشانههای قدرت او، آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانها و رنگهای شما است، در این امر نیز برای دانشمندان نشانههایی است”. اینکه قرآن کریم زبان و رنگ را در کنار امر بزرگی چون آفرینش آسمان و زمین قرار میدهد و سپس نظر دانشمندان را به آن معطوف میدارد، خود بیانگر اهمیت این نشانهها در جوامع انسانی است. از نشانۀ رنگ چیزی نمیدانم، ولی به عنوان دانشجوی کوچک زبانشناسی همینقدر میدانم که جهان زبانها خود معجزهیی است شگفتانگیز که هر خردمندی را حیرتزده میسازد. به هر حال، چه کسی حق دارد یکی از این نشانههای خدا را نابود ساخته و مصادره نماید؟!
در زندهگی پیامبر اسلام ما با تخلصهایی روبهرو هستیم که بیانگر هویت یاران پیامبرند که سلمان فارسی، بلال حبشی و صهیب رومی را همه میشناسیم. از جملۀ تدوینکنندهگان شش کتاب حدیث، پنج تن آنها با هویت منطقۀشان شناخته میشدند. در میان یاران پیامبر با گروه بزرگی از خراسانیان برمیخوریم که در رسالۀ “اسلام و هویت ملی ما” از آنها یادی شده است. اینکه چرا پیامبر هویت قومی و تمدنی این افراد را تغییر نداد، پرسشی است که پاسخ میطلبد.
یکی از مشکلات هویتی جوامع انسانی امروز، نادیده گرفتن اصل و نسب گروههایی از مردم است. در جوامع اسلامی هم اگر این مشکلات بیشتر از جاهای دیگر نباشد، به هیچ صورتی کمتر نیست. در فقه اسلامی، ما بابی داریم به نام “انساب” که به همین مسأله در سطح ابتدایی آن میپردازد. در عین حالی که نسب نمیتواند معیار فضیلت و ارزش باشد، ولی نسب انسان چه فرد است و چه گروه، در شریعت اسلامی قدسیتی دارد که نباید با آن بازی شود. قرآن کریم در آیت ۵ سورۀ احزاب می فرماید: “ ادعوهم لآبائهم هو أقسط عندالله”. یعنی: “آنان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است”. در اینجا میبینیم که عموم لفظ این آیت، خطوط اساسی عدالت هویتی را مشخص میسازد.
اما در رابطه با تغییر نسبهای انسانی احادیث فراوانی آمده است که به عنوان نمونه میتوان به نمونههای ذیل اکتفا نمود: در بخاری و مسلم آمده است: از انتساب به پدرانتان رو مگردانید، هرکه چنین کند، در حقیقت کفر ورزیده است. کسی که به غیر از پدرش نسبت داده میشود و او میداند که آن مرد پدرش نیست، جنت برایش حرام است. در حدیث دیگری که ابوذر روایت نموده و بخاری و مسلم آن را ثبت نموده اند، آمده است که کسی که به غیر از پدرش خود را به شخص دیگری پیوند میدهد درحالیکه می داند [چنین نبوده] کفر ورزیده است، و کسی که خود را به قومی نسبت دهد که از آن گروه نیست، جایگاه او دوزخ خواهد بود. به هر حال، فقها و محدثان لفظ کفر در این احادیث را اشاره به بزرگی این گناه دانسته اند.
نکتۀ دیگری که بازرگانان کوچۀ سیاست شب و روز مصروف نشخوار کردن آن اند، مفهوم “اکثریت و اقلیت” است. در ادبیات برخی از این تاجران سیاسی و قومی، لفظ “اقلیت” مفهومی منفی، زشت، بیگانه، و منفور را تداعی میکند، و واژۀ “اکثریت” دارای بار حق و فضیلت و نیکی است. اگر بر دهان کسانی که ساجق اقلیت و اکثریت را میجوند لگام حق و عدل گذاشته نشود، این “حق” که بیشتر به قانون جنگل رابطه دارد تا به جوامع پیشرفتۀ عصر ما، در تمام سطوح ملی، قومی، زبانی، قبیلهیی و منطقهیی حتا تا سطح خانوادهها، خرمن هستی این مردم را آتش خواهد زد؛ چون همۀ ما در عین حالی که در یک جمع اکثریت هستیم، در جمع دیگری اقلیت خواهیم بود. ابن کثیر در تفسیر خویش از قتاده و همچنان از ابن ابی حاتم و ایشان از ابوبریده روایت مینماید که دو قبیلۀ “بنی حارثه” و “بنی حارث” با هم رقابت داشته و هر کدام بر اکثریت بودنشان فخر میفروختند تا آنکه به شمار کردن قبرهای گورستان هر قبیله پرداختند. همینجا بود که سورۀ “الهکم التکاثر حتی زرتم المقابر” نازل گردید. یعنی: “فخرفروشی بر بیشتر بودن، شما را غافل ساخت تا آنکه قبرهای مردهگانتان را برشمردید”.
یکی از عرصههایی که در این نود سال اخیر شاهد کشمکشهای زبانی بوده و از پنجاه سال بدینسو شدت حاصل نموده است، برانگیختن حساسیت در برابر فارسی بوده است. در این شکی نیست که برخی زبانهای ملی ما چون پشتو و ازبکی و امثال آن نیازمند توسعه اند ولی این کار از راه فارسیزدایی و پاشیدن تخم تعصب و کینه نه ممکن است و نه هم معقول و منصفانه. جریان اسلامگرایی افغانستان باید بداند که دو اصل اصیل و دو رکن رکینی که میتوانند به عنوان اصولپایههای وحدت ملی در کشور ما قرار گیرند، یکی اسلام است و دیگرش زبان فارسی. اگر این دو اصل را از این جامعه بگیریم، نمیدانم دیگر چه چیزی ما را شبیه هم نشان خواهد داد. زبان فارسی رشتۀ وصل است میان همۀ ساکنان سرزمین ما از پامیر تا هلمند و نیمروز و از نورستان تا بامیان و بادغیس و جوزجان. باری گفته بودم که خدا را شکرگزاریم که در این سرزمین زبانی وجود دارد که رییس جمهور و معاون اول و دومشان میتوانند بر مبنای آن با هم مفاهمه نمایند.
چند سال پیش در آن شب و روزی که سرود ملی کنونی را میساختند، پیشنهاد کرده بودم که این سرود باید حداقل به دو زبان ساخته شود. این سخن از تعصب مایه نمیگرفت، بلکه پشتوانۀ آن عمومی بودن فارسی در میان ساکنان سرزمین ما از یکسو و جایگاه آن در قلب گنجینۀ ارزشمند فرهنگ اسلامی از سوی دیگر بود. من یقین دارم آنچه در حق این زبان صورت میگیرد، ادامۀ برنامهیی استعماری است که انگلیسها در هند و روسها در آسیای میانه آن را پیاده نمودند. اگر همۀ اعتبارات دیگر را یکسو بگذاریم و تنها به اصل “مصلحت” نگاه کنیم، درخواهیم یافت که دفاع از این گنجینۀ زبانی، وجیبۀ ملی همۀ ساکنان این سرزمین به شمار میرود؛ سرزمینی که گهوارۀ نخستین این زبان بوده است. با تضعیف فارسی، زبانهای دیگر ما نیز پشتوانۀ نیرومندی را از دست خواهند داد. سیاسی ساختن هویتهای زبانی جنایت بزرگی در حق این هویتهای طبیعی بوده است.
در این شب و روزها خیلی از “افغانیت” یاد میشود تا جایی که منجر به بحران گردیده است. گرچه من یقین دارم هدف از این بحرانآفرینی جلوگیری از توزیع تذکره و ثبت احوال جمعیت کشور است که شاید در آینده راه را به روی تقلبهای گسترده ببندد، ولی این را هم نباید فراموش نمود که واژۀ “افغان” از “متشابهات” کتاب “هویت ملی” ما به شمار میرود که باز کردن معمای آن کار “دانشمندان راسخ” است.
یکی از حقایق تاریخ سیاسی ما که هیچ خردمند باآبرویی نمیتواند منکر آن شود، ترادف واژههای “افغان” و “پشتون” است. اسناد و شواهدی که این ادعا را ثابت میسازد، بیشتر از آن است تا در این مختصر گنجانیده شود، اما در اینجا به عنوان نمونه میتوان به چند مورد اشاره نمود. محمود طرزی که معمار هویت افغانی است، خود بار بار در سراجالاخبار افغانیۀ خویش “افغان” و “پشتون” و “افغانی” و “پشتو” را به صورت مترادف به کار برده است. خوانندۀ گرامی میتواند به عنوان نمونه، به شمارۀ دوم همان جریده مراجعه فرماید.
احمدشاه ابدالی در نامهیی عنوانی خلیفۀ عثمانی، سلطان مصطفى ثالث، که در آرشیف استانبول موجود بوده و متن و محتواى آن در سرطان سال ۱۳۴۶ خورشیدى زیر عنوان ”نامۀ احمدشاه بابا بنام مصطفى ثالث عثمانى” با مقدمهیی از طرف عبدالحی حبیبی از طرف حکومت وقت افغانستان در کابل به نشر رسیده، هنگام صحبت از نادرشاه افشار گفته است: “… شجره استقلال تمامى سران و سرکردهگان ایلات و احشامات مملکت ایران را از پا در انداخته دست تعدى و جور بر ایل جلیل افغان دراز نمود” صفحۀ ۱۶و ۱۷. در اینجا دیده میشود که احمدشاه ابدالی از ایل و یا قبیلهیی به نام “ایل جلیل افغان” یاد مینماید. ایشان در صفحات ۱۸ و ۱۹ و ۲۲ و جاهای دیگر نامۀ خویش بهکرات از قبیلۀ “افغان” نام میبرند.
رساله “تتمه البیان فی تاریخ الأفغان” یکی از نوشتههای علامۀ بزرگ کشور ما سید جمالالدین افغانی است که در سال ۱۹۰۱ میلادی، یعنی در آخرین سال زندهگى عبدالرحمن خان به شکل رسالهیی کوچک از طرف “مطبعه الموسوعات” در مصر به چاپ رسیده است. سید جمال در فصل نخست کتاب خویش در مورد اصل، فصل، معنا، مبنا و ریشۀ لغوی و تاریخى کلمۀ ”افغان” بحث نموده، میگوید: ”مردمان فارس آنها را «افغان» نامیده… فارسیزبانانِ عوام، آنها را «اوغان» خطاب مینمایند… مردم هندوستان آنها را «پتان» مینامند، بخشى از قبایل افغانی که در قندهار زیست میکنند، خود را “پشتون” و “پشتان” مینامند…. و افغانهایی که در “خوست” و “کرم” و “باجور” میباشند، خود را “پختو” و “پختان” میشمارند”.
علامه جمالالدین افغانی در صفحۀ ۱۹ کتاب خویش میگوید: “زبان افغانها را پشتو مینامند”.
Comments are closed.