احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:داکتر فرشاد نجفیپور/ یک شنبه 26 میزان 1394 - ۲۵ میزان ۱۳۹۴
بخش دوم
کودکان در ابتدا به تفاوت ظاهریِ غریبهها اهمیتی نمیدهند؛ اگر هم متوجه تفاوتِ آنها شوند و کمی درنگ کنند، فقط به دلیل احساس ناامنی است؛ نه بهخاطر تنفر! افراد همگروه برای اینکه به هم عشق بورزند، نیازی به تنفر از غریبهها ندارند. اغلب افراد وقتی غریبهیی را میبینند ناراحت میشوند، چون احساس میکنند فرد غریبه شبیه خودشان نیست. این تناقضها، وحشتناک اما قابل مهارند یا دستکم از آنچه به نظر میآید، بیشتر قابل کنترل هستند. در یکی از آزمونهایی که در این زمینه انجام شده، از مغز افرادی که مورد آزمون قرار گرفتند، هنگام مواجهه با عکسهای افراد سفیدپوست یا سیاهپوست، با ام آر آی تصویربرداری شد. در هر دو نژاد هنگام مواجهه با تصویر نژاد مخالف، مراکز ترس و نفرت هر دوی آنها (آمیگدالا) فعالتر شد، اما وقتی تصویر نژاد مخالف فردی زیبا یا آشنا بود، ذهن آنها واکنش آرامتری نشان میداد! جالب اینکه وقتی تصویر افراد عادی را آهسته به آنها نشان میدادند، یعنی مغز وقت بیشتری داشت، آمیگدالا همانقدر فعال میشود، اما خیلی زود بعضی نواحی قشری مغز (نواحی متمدن که آمیگدالا را مهار میکنند) هم فعال میشد. برخی از افراد وقتی نواحی متمدنِ مغزشان تعطیل باشد و خطی قرمز (که گاهی بوی خون میدهد) بین خودی و غربیه (حتا از یک نژاد) بکشند، خوشحالتر هستند. این رفتار در آدمکشهایی که در خیابان از داخل موترِ در حال حرکت، دیگران را به رگبار گلوله میبندند اما عاشقانه از خانواده و اطرافیانِ خود حمایت میکنند، دیده میشود.
گروههای فاتح برای اقناع اعضا به کشتار باید از سه مرحله عبور کنند:
اول، باید باور کنند که طرف مقابل انسان نیست.
دوم، انزجار حاصل از تصور حیوانیت، روند را تسریع میکند.
سوم، ترس و خشمی بالاتر از حد تصور به وجود میآید.
خشم، حاصل پرورشِ این حس است که طرف مقابل خطرناک است؛ حتا با بیماران خودی و غیرخودی هم برخوردها متفاوت است. گاهی شکل این سه مرحله عوض میشود، یعنی مرحلۀ اول همان باور حیوان بودنِ طرف مقابل است، اما مرحلۀ دوم فوران عاطفه است که خشم را به این ملغمه اضافه میکند. این فوران عاطفه، یک «تنفر داغ» و شبیه احساسی است که مردی متوجه خیانت همسرش شود. در مرحله سوم هم متقاعد میشوند و خیلی راحت و آسوده میپذیرند که جنایت کنند! این مرحلۀ سوم خیلی عجیب است. متقاعد شدن؛ یک «تنفر سرد» است و هرقدر که این سه مرحله طولانیتر و قویتر باشند، عمق جنایت بیشتر میشود. تفسیر این تنفرِ سرد بسیار سخت است، فقط میتوان گفت حالتی است که ذهن به سادهگی به آن دست نمییابد.
Comments are closed.