احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فرشاد نوروزی/ شنبه 7 قوس 1394 - ۰۶ قوس ۱۳۹۴
در قرون وسطا حکومتها بهطور مستقیم توسط پاپ و کلیسا تعیین میشدند یا اینکه حکومتهای اروپایی مجبور بودند که به نحوی تأیید کلیسا را کسب کنند. دلیل آنهم این بود که قلمروهای فئودالی بازماندۀ امپراتورییی بود که مسیحیت را پذیرفته بود و برای تبلیغ و اشاعۀ آن تلاش میکرد. به عبارت دیگر، نوعی پیوند قوی بین زندهگی فئودالی و حکومت فئودالها و کلیسا وجود داشت.
زمانی که شهرهای مستقل در برابر اشرافیت فئودالی شکل گرفتند، همزمان با مقابله با اشرافیت فئودالی، شهرها با کلیسا نیز به مبارزه برخاستند؛ زیرا عقاید کلیسایی از یکسو به عقایدی تبدیل شده بود که اشرافیت فئودالی را تأیید میکرد و از سوی دیگر، با مالاندوزی و دنیاطلبی بورژوا مخالف بود.
از اینرو بورژوازی در عرصۀ عقاید نیز راه خود را از اشرافیتِ گذشته جدا کرد؛ این زمینه را رنسانس فراهم کرد. رنسانس با داعیۀ بازگشت به دورۀ طلایی روم، نگاهی منفی به مسیحیت داشت؛ زیرا آن را عامل اضمحلال قدرت روم میدانست. همچنین در برابر نگاه منفی کلیسا به دنیا، کار، جسم، قدرت ایندنیایی و به طورکلی دنیا و انسان، رنسانس نگاه مثبت به این امور را تبلیغ میکرد.
حکومت هم که قبلاً مبنایی خدایی داشت و پاپ به عنوان نمایندۀ خدا در زمین باید آن را تأیید میکرد، مبنایی انسانی و دنیایی یافت. حکومتها به نمایندهگی از ملت و مردم ـ نه به نمایندهگی پاپ ـ قدرت را کسب و اعمال میکردند.
استعمار
حکومتهایی که در پیوند با بورژوازی شکل گرفته بودند، عمدتاً تحت تأثیر بازرگانان و صنعتگران به تجارت و تهیۀ مواد اولیه از مناطق دیگر، متوجه جوامع و قلمروهای دیگر شدند.
اروپاییها زمانی که پا از قارۀ اروپا بیرون نهادند، برخلاف دورۀ جنگهای صلیبی که شاهان فئودال و فئودالها به لشکرکشی میپرداختند، بیشتر در قالب کاروانهای تجاری ـ نظامی در صدد کشف سرزمینهای جدید دستیابی به ثروتهای افسانهیی هند و کالاهای گرانقیمت چین برآمدند، نتیجۀ این سفرها کشف سرزمینهای جدید و بعدها استعمار قلمروهای دیگر بود.
نخستین کشورهای استعمارگر هسپانیه و پرتگال بودند، اما بهزودی جای خود را به کشورهای هالند و بعد انگلیس و فرانسه و… دادند. علت آنهم این بود که حکومتهای هسپانیه و پرتگال ساختاری شبیه امپراتوریها داشتند، درحالیکه هالند و انگلیس کشورهایی بودند که در آنها نیروهای شهری (بورژوا) رشد بیشتری پیدا کرده بودند.
زمانی که ثروت قلمروهای دیگر تحت عنوان استعمار غارت شد و به کشورهای اروپایی انتقال یافت، کشورهایی چون پرتگال و هسپانیه این ثروت بادآورده را همچون امپراتوریها عمدتاً صرف ساختن کاخها و تجهیز بیشتر نیروهای نظامی کردند و بهصورت گنج درآوردند؛ درحالیکه در انگلیس این ثروت غارتشده در شهرهایی که زندهگی خود را از طریق تجارت و صنعت میگذراندند، صرفِ رشد صنعت شد و در نتیجۀ رشد صنعت، آنچه از آن به عنوان انقلاب صنعتی یاد میشود شکل گرفت.
صنعت به نوبۀ خود توانایی این نوع جوامع را برای تصرفِ قلمروهای بیشتر افزایش میداد و این امر، انتقال ثروت بیشتر به مراکز این کشورها را ممکن میساخت. به این ترتیب، هر روز بر قلمرو حکومتهای اروپایی افزوده میشد.
بورژوازی و انقلاب صنعتی
جامعۀ اروپایی در قرن هیجدهم میلادی به دو دلیل مستعد پذیرش تغییر و تحولات بنیانی و ساختاری بود:
نخست اینکه استعمار ثروتی عظیم برای این جوامع به ارمغان آورده بود که با وجود آن میتوانستند به هرگونه سرمایهگذاری و فعالیت سودآور دست بزنند.
دوم اینکه رنسانس زمینۀ فرهنگی و عقیدتی خاص را پدید آورده بود و مردم را به تلاش هرچه بیشتر برای تسخیر طبیعت و تغییر وضع موجود برمیانگیخت.
طبقۀ بورژوا که در پی زوال امپراتوری روم و ظهور نهضت رنسانس شکل گرفت، شامل صنعتگرانـپیشهوران و تجار بود و نه با اشراف زمیندار قرابتی داشتند و نه در ردیف رعایا بودند.
این طبقه به مرور زمان، قدرت اقتصادی و سپس قدرت سیاسی را بهدست آوردند و در سیر تحول جوامع اروپایی، نقش مهمی را بازی کردند. انقلاب صنعتی که در پی این تحول شکل گرفت، در آغاز با ابداعات بسیار سادۀ صنعتگران خُردهپا آغاز شد. به تدریج، همین قدمهای کوچک زمینه را برای برداشتن گامهای بزرگ آماده کرد.
کاهش هزینههای حملونقل که پیامد مهم این روند بود، سبب شد ارتباط و تجارت بین سرزمینهای مختلف بهویژه دو قطب مسلط و زیر سلطه سریعتر و آسانتر صورت گیرد. این ارتباط به سبب رونق بخشیدن به بازارهای تولیدی، برای اروپا سازنده و برای ممالک تحت سلطه، مخرب و ویرانگر بود و این گامها سو به روی استعمار و استثمار کشورهایی بود که هنوز در پی سنتها بودند.
شکاف موجود بین کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه، به طور اتفاقی و در کوتاهمدت به وجود نیامده است. مورخان و پژوهشگران معتقدند که مسالۀ توسعهیافتهگی و توسعهنیافتهگی و فاصلۀ موجود میان جوامع توسعهیافته و توسعهنیافته، ریشهیی تاریخی دارد که برای یافتن آن، باید به چند قرن گذشته رجوع کرد. زمانی که امپراتوریها به خارج از کشورهای خود گام نهادند، هنوز امپراتوریهای متعددی در عرصههای دیگر جهان وجود داشت که حکومتهای اروپایی توانایی رویارویی نظامی با آنها را نداشتند. جهت کلی برخورد اروپاییها با این نوع جوامع این بود که به نحوی امکان تجارت در شرایطی که به نفع بازرگانان و تولیدکنندهگان اروپایی باشد، فراهم شود که از آن با عنوان تجارت تعرفهیی یاد میشود.
در این راه کشورهای اروپایی از حملههای محدود نظامی یا تهدید به آن، نفوذ در حکومت امپراتوریها، ایجاد آشوب یا حتا روابط مسالمتآمیز استفاده میکردند.
Comments are closed.