احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مصطفی دهقان / شنبه 21 قوس 1394 - ۲۰ قوس ۱۳۹۴
بخش دوم و پایانی
محافظهکاری از نظر ایدیولوژیک اشکال بسیار متفاوتی به خود گرفته است. هم فردگرایان لیبرال در برابر چپهای رادیکال و هم طرفداران سلطۀ مذهبی در برابر طرفداران حکومت انتخابی مردمی، همه و همه خود را محافظهکار میخوانند تا گستردهگی طیفهای گوناگون محافظهکاری را نشان داده باشند. اما بگذارید دامنۀ این تفاوت را به شکل روشنتری نمایش دهیم.
در دهۀ ۱۹۸۰ در اتحاد جماهیر شوروی کمونیستهای تندرویی که با تغییرات پیشنهادی در آن کشور مخالف بودند، محافظهکار خوانده میشدند که البته اطلاق این عنوان خشم بسیاری از محافظهکاران در کشورهای غربی را برانگیخت. از اینروست که باید گفت که اصطلاحات محافظهکار و محافظهکاری میتواند دستکم به اندازۀ هر اصطلاح دیگر و به احتمال بیش از آنها در تاریخ اندیشهها سردرگمی بیافریند.
از سوی دیگر همین اختلاط مفهومی و اغتشاش نظری در اطلاق عنوان محافظهکاری سبب میشود که بسیاری از اندیشمندان و سیاسیون بهرغم منش و کنش سیاسیِ محافظهکارانۀشان، جرأت اطلاق این عنوان را به خود ندهند. اگر بخواهیم یکی از نمونههای مشخص و روشن محافظهکاری را در روشنفکری معاصر نشان دهیم، ذهن ما خیلی زود بر نام جورج اورول مکث خواهد کرد.
رمانها و دستنوشتههای اورول به نوعی بازتاب روشنترین و محکمترین استدلالها و احساسات محافظهکارانه در زمان خویش است. شاید نقطۀ اوج بروز این تفکر در رمان ضد اتوپیایی “۱۹۸۴” باشد که در آن به صراحت تغییرات گسترده در سیستم سیاسی و نابودی همۀ آن چیزی که اورول دستاورد بشر میخواندش را هشدار میدهد.
دیگر رمان اورول یعنی” مزرعۀ حیوانات” به نوعی دیگر بر همین اندیشه پای میفشرد و این تاکید و ابرام را تا بدان جا گسترش میدهد که اختتامیۀ کتابش به نوعی دفاع تمامقد از قشربندی اجتماعی بدل میشود، اما حتا اورول نیز بهرغم این نمایش پُر زرق و برق از محافظهکاری، خود را سوسیال دموکراتی میخواند که از محافظهکاری سیاسی متنفر و نسبت به آن بیاعتماد است. از اینروست که سیر رشد محافظهکاری، ما را به این نتیجه میرساند که نه تنها آنانی که خود را محافظهکار نمیدانند و اتفاقاً به سختی از آن تبرّی میجویند، غالباً اندیشه و منش محافظهکار دارند، بلکه باید گفت بهترین تجلی این اندیشهها و احساسات از همین قشر متنفر از محافظهکاری سرچشمه میگیرد.
شاید به همین دلیل است که شخصیت نومحافظهکاری همچون فون هایک به تحقیر در باب محافظهکاری میگوید: “محافظهکاری در طبیعت خود و ذاتاً، نمیتواند جایگزینی برای مسیری که ما در حال طی آن هستیم، ارایه دهد.” (بنیان آزادی)
اما به واقع چرا غالب محافظهکاران از اطلاق این عنوان بر خود تبری میجویند؟ به نظر میرسد این گریز از محافظهکار خوانده شدن در ذات و ریشه، متاثر از هژمونی اندیشۀ جان استوارت میل بر افق سیاسی و اندیشهیی تفکر غربی است که دیدگاهی بهشدت تحقیرآمیز نسبت به محافظهکاری داشت. به بیان روشنتر، از آنجا که استوارت میل حزب محافظهکار را به دلیل فلسفۀ وجودیاش، “احمقانهترین حزب سیاسی” خوانده بود، تا کنون فرض بر این بوده است که اندیشههای محافظهکارانه از اساس اندیشههایی مخدوش هستند که به عنوان لعابی بر منفعتگرایی سیاسی به کار میروند.
حال این سوال پیش میآید که نسبت محافظهکاری و سنتگرایی در چیست؟ فیلسوف معاصر کارل مانهایم در پاسخ به این پرسش بود که به تعریف خویش از محافظهکاری رسید. مانهایم با مقایسۀ سنت محافظهکاری در امریکا و انگلستان به این نتیجه رسید که نیروی محرکۀ محافظهکاری، یک “تمایل روانی جهانی” به سنتگرایی است.
مانهایم معتقد بود که تجلی اندیشهیی این موضوع در ساحتهای مختلف، قالبهای گوناگونی به خود میگیرد، اما آنچه ریسمان مشترک تمامی این ساحتها خوانده میشود، در حقیقت “پاسخی انتقادی” به بحث قدیمی “حقوق طبیعی” است. در این مفهوم و برداشت از محافظهکاری، این اندیشه نه به مثابه اندیشهیی بالذات و ریشهیی، بلکه در فُرم انتقادی و مخالف خوانش حیات و زیست مییابد.
اگر بخواهیم به طور خلاصه، سیر سیاسی محافظهکاری را در چند قرن اخیر رصد کنیم، نتیجۀ حاصل شده آن را تایید میکند. محافظهکاری در قرن نوزدهم بهشدت به مخالفت با آن چیزی سرگرم است که بعدتر برنامۀ لیبرالی گسترش حقوق خوانده شد. این موضوع از تلاش برای جا انداختن حق رای برای مردان آغاز و به مبارزات زنان بر سر دست یافتن به این حق ختم میشود.
محافظهکاری اگرچه در آن زمان نتوانست از این مبارزه پیروز خارج شود، اما تحقق این امر را تا آنجا که در توانش بود، به تاخیر انداخت. در قرن بیستم نیز محافظهکاری بهشدت سرگرم مبارزه با سوسیالیسم میشود؛ یعنی همان چیزی که مارکس آن را شبحی سرگردان بر فراز اروپا خوانده بود.
شاید نزدیکی این آخرین مبارزۀ محافظهکاران با دورۀ معاصر سبب شده است که به غلط اینچنین پنداشته شود که محافظهکاری صرفاً اندیشهیی ضد سوسیالیستی است؛ در حالی که اگر چنین بود، با فروپاشی شوروی و شکلگیری نظم نوین جهانی، محافظهکاری باید از میان میرفت. اما در حقیقت، انواع عقایدی که محافظهکاری با آنها مخالف است، محدود نیستند. هر گاه جنبشهای ضد جهانیسازی، حفظ محیط زیست و جنبشهای فمینیستی در قالب یک برنامۀ سیاسی مشخص و مدون رخ عیان کردهاند، محافظهکاری و محافظهکاران نیروی لازم برای عرض اندام دوبارۀشان را بهدست آوردهاند.
رادیکالیسم، اغلب جنبشهای جوانان را خلق میکند درحالیکه محافظهکاری، حالت و موقعیتی است که در میان افراد بالغ یافت میشود؛ کسانی که درک کردهاند آنچه که اکنون در زندهگی جاری است، بیشترین بها را دارد. قالب بستۀ تفکر ایدیولوژیک معاصر، برخی نویسندهگان را به این صرافت انداخته که محافظهکاری را به گونهیی مطرح کنند که گویی چکیدۀ تمام خرد سیاسی است. اما این اشتباه است که جزء را کل محسوب کنیم و چونان پیر خردمندی بر فراز تمام اندیشهها و آرمانهای نو بایستیم و فرمان بر فرودآوردن شلاق بر دریا دهیم، آنگاه با خیال راحت به کنج آرامشِ خود بخزیم و بگوییم که وضع موجود را از هرجومرج نابالغان سیاسی و مشتی اندیشههای بنیانبرافکن نجات دادهایم.
اندیشۀ رادیکال در تقابل با اندیشۀ محافظهکاری همواره به راه سومی رسیده است که اتفاقاً درصد عناصر جدید در آن افزون بر عناصر کهن است. پس در استقبال از اندیشۀ نو و رو به تکامل به نظر میرسد همچنان نظام معرفتی جهان به همزیستی هر دو اندیشۀ رادیکال و محافظهکار نیازمند است، هرچند که جهانِ نو را اندیشۀ نو میسازد.
Comments are closed.