احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 22 قوس 1394 - ۲۱ قوس ۱۳۹۴
بخش دوم
جرج لوکاچ
برگردان: مجیـد مددی
نتیجۀ ناگزیر این موقعیت این است که آلمانیها به تاریخ کشورشان روی میآورند؛ زیرا احیای عظمت ملی گذشته، تا حدودی به امیدهای تولد مجدد ملی قدرت میبخشد. یکی از وسایل مبارزه برای تحصیل این عظمت ملی، آن است که به دلایل تاریخی انحطاط و تجزیۀ آلمان توجه شود، و این دلایل به شکل هنری به تصویر درآیند. در نتیجه در آلمان که در سدههای گذشته جزو عرصۀ دگرگونیهای تاریخی نبود، هنر زودتر و به شکلی افراطیتر از آن کشورهای غربی که از نظر اقتصادی و سیاسی پیشرفتهتر بودند، ظهور کرد.
انقلاب فرانسه، نبردهای انقلاب و ظهور و سقوط ناپلیون بود که برای نخستینبار تاریخ را در مقیاس اروپا به صورت تجربهیی تودهیی درآورد. طی سالهای بین ١٧٨٩ – ١٨١۴ تعداد جنبشهای هر یک از ملل اروپا بیشتر از آن بود که پیش آن در طول قرنها تجربه کرده بودند. پیاپی بودن سریع این قیامها، ویژهگی کیفیتاً ممتازی به آنها میبخشد و خصلت تاریخی آنها را نسبت به زمانی که جدا و منفرد صورت میگرفتند، بسیار آشکارتر میکند: تودهها دیگر اعتقادی به «وقوع طبیعی» رویدادها نداشتند، تنها کافی است که خاطرات جوانی «هاینه» را در کتاب Buch le Grand بخوانیم تا در این مورد با نمونهیی آشنا شویم. او در این کتاب بهروشنی نشان میدهد که دگرگونی سریع حکومتها چهگونه بر «هاینه» جوان تأثیر میگذارد. اکنون اگر چنین تجربههایی با آگاهی از قیامهای مشابهی که در سراسر جهان روی میدادند ارتباط یابد، باید این احساس را نیرو بخشد که اولاً چیزی بنام تاریخ وجود دارد و ثانیاً تاریخ فرایندی پیوسته از تغییرات است و سرانجام بر زندهگی هر فرد تأثیر بلاواسطهیی اعمال میکند.
این تغییر از کمیت به کیفیت، در تفاوت میان این جنگها با تمام جنگهای پیشین نیز به چشم میخورد. جنگهای حکومتهای خودکامۀ دورۀ پیش از انقلاب، توسط ارتشهای حرفهیی کوچکی انجام میشد. کوشش حکومتها این بود که ارتش را تا حد امکان از غیرنظامیان جدا کنند و نگذارند همواره به زرادخانه دسترسی داشته باشد و ترس از ترک خدمت ایجاد کنند. «فردریک دوم» پادشاه پروس بیهوده اعلام نکرد که جنگ باید چنان انجام شود که غیرنظامیان از آن آگاه نشوند. جملۀ «حفظ صلح اولین وظیفۀ شهروند است»، شعار جنگهای حکومتهای خودکامه بود.
انقلاب فرانسه با یک ضربت این وضع را به هم میریزد. جمهوری فرانسه در مبارزه تدافعی خود علیه اتحاد پادشاهان مستبد، ناگزیر به ایجاد ارتشهای تودهیی شد. تفاوت کیفی میان ارتشهای تودهیی و مزدور دقیقاً در مسالۀ روابط آنها با تودۀ مردم است. اگر به جای سربازگیری یا اتکا به خدمات حرفهیی گروه کوچکی از افراد بیطبقه شده، ارتشی تودهیی به وجود آید، آنگاه باید محتوا و هدف جنگ از طریق تبلیغات برای تودهها روشن گردد. این امر تنها در خود فرانسه و در دوران دفاع از انقلاب و جنگهای تدافعی بعدی رخ نمیدهد. دولتهای دیگر نیز اگر به ارتشهای تودهیی روی میآوردند، ناگزیر به بهرهگیری از همین ابزارها بودند(مثلاً نقشی که ادبیات و فلسفۀ آلمان در این تبلیغات پس از جنگ «ینا» ایفا کرد). لیکن این تبلیغات نمیتواند به جنگهای منفرد و جدا محدود شود. باید محتوای اجتماعی مقدمات موجبۀ تاریخی و وضع جنگ را افشا کند تا جنگ را با تمامی زندهگی و امکانات پیشرفت ملت مربوط سازد. کافی است به اهمیت دستاوردهای دفاع از انقلاب در فرانسه و رابطه میان ایجاد ارتش تودهیی و اصلاحات اجتماعی و سیاسی در آلمان و کشورهای دیگر اشاره کنیم.
زندهگی معنوی ملتها آنچنان با ارتشهای تودهیی نوین وابستهگی داشت که نمیتوانستند ارتباط خود را با ارتشهای مستبدین دورههای پیشین حفظ کنند. در فرانسه، مانع موقعیت اجتماعی میان اشراف، افسران و سربازان عادی از بین میرود: همه میتوانند به بالاترین مقامهای نظامی دست یابند و به خوبی دریافتهاند که از میان رفتن این مانع نتیجۀ مستقیم انقلاب است. حتا در کشورهایی که علیه انقلاب میجنگیدند نیز این مانع اجتماعی ناگزیر تا حدودی از میان رفت. کافی است نوشتههای «نیزنو» را بخوانیم تا دریابیم که این اصلاحات چهگونه بهروشنی با شرایط تاریخی نوینی که انقلاب فرانسه به وجود آورد، ارتباط داشتند. از این گذشته، جنگ به ناگزیر جدایی پیشین میان ارتش و مردم را از میان برد. نگهداری ارتشهای تودهیی در قرارگاههای جدا از مردم، غیر ممکن است؛ زیرا شرط نگهداری این ارتشها آن است که در کشوری که جنگ در آن انجام میشود، این ارتشها با مردم تماس مستقیم و دایمی داشته باشند. البته این تماس، اغلب چیزی جز دزدی و غارت نیست؛ اما همیشه چنین نیست و نباید فراموش کرد که جنگهای انقلاب و تا اندازهیی جنگ های ناپلیونی، به صورت جنگهای آگاهانه تبلیغاتی صورت میگرفتند.
سرانجام، گسترش کمی غولآسای جنگ، نقش کیفیتاً تازهیی ایفا میکند و ابعاد گستردهیی به خود میگیرد. جنگهایی که توسط ارتشهای مزدور خودکامهگان صورت میگرفت، اغلب مانورهایی کوچک پیرامون دژهای نظامی بود. اما اکنون تمامی اروپا به صورت صحنۀ نبرد درمیآمد. دهقانان فرانسه، نخست در مصر، سپس در ایتالیا و آنگاه در روسیه جنگیدند. نیروهای کمکی آلمانی و ایتالیایی نیز در نبرد روسیه شرکت جستند. نیروهای آلمانی و روسی پس از شکست ناپلیون پاریس را اشغال کردند و قس علیهذا. آنچه پیش از این، تنها توسط افراد تکافتاده و اغلب ماجراجو تجربه میشد ـ آشنایی با اروپا یا دستکم بخشهایی از آن ـ در این دوره به صورت تجربۀ عمومی صدها، هزارها و میلیونها درمیآمد.
بنابراین برای انسانها امکانات عینی این امر فراهم میآمد تا وجود خود را همچون چیزی از نظر تاریخ مشروط، درککنند، و در واقع چیزی مشاهده کنند که عمیقاً بر زندهگی روزانۀشان تأثیر میگذارد و با آنان ارتباط بلاواسطهیی دارد. در اینجا، پرداختن به دگرگونیها و تحولات اجتماعی خود فرانسه حاصلی نخواهد داشت. کاملاً روشن است که زندهگی اقتصادی و فرهنگیِ تمامی ملت بر اثر تغییرات عظیم و سریع و پیاپی این دوران تا چه اندازه از هم گسیخته است. اما باید گفت که ارتشهای انقلابی و آنگاه ارتشهای ناپلیون نیز بازماندههای فئودالیسم را در بسیاری از مناطقی که فتح کردند – مثلاً راینلند در شمال ایتالیا ـ کمابیش تصفیه کردند. تخالف اجتماعی و فرهنگی میان راینلند و سرزمینهای دیگر آلمان که تا زمان انقلابهای سال ١٨۴٨ هنوز آشکارا به چشم میخورد، میراثی بود که از دورۀ ناپلیون به جا مانده بود و اکثریت تودۀ مردم از رابطۀ این دگرگونی اجتماعی با انقلاب فرانسه آگاه بودند. بار دیگر به بعضی انعکاسهای ادبی اوضاع این دوران اشاره کنیم: گذشته از خاطرات جوانی «هاینه»، خواندن فصلهای نخستین «صومعه پارم» اثر «استاندال» برای مشاهدۀ اینکه حکومت فرانسه تأثیر پایداری بر شمال ایتالیا داشت، بسیار سودمند تواند بود.
این سرشت انقلابهای بورژوائی است که اگر جدا به هدفهای خود نایل شوند، به اکثریت توده حق داشتن احساس ملیت خواهند داد. در فرانسه تنها در نتیجۀ انقلاب و حکومت ناپلیـون بود که دهقانان قشر پایین خردهبورژوازی و قشرههای دیگر، از تجربۀ احساس ملیت برخوردار شدند. برای نخستینبار آنان فرانسه را سرزمین خود و میهنی که خود ساخته بودند، حس کردند.
اما ظهور آگاهی ملی و همراه با آن، احساس و درک تاریخ ملی، تنها در فرانسه رخ نمیدهد. جنگها و فتوحات ناپلیون، همه جا موجی از احساسات و مقاومت ملی در برابر خود آفرید و باعث برانگیختن آرزوی استقلال ملی شد. بیتردید این جنبشها همانگونه که مارکس میگوید، چنانکه در اسپانیا، آلمان و کشورهای دیگر رخ داد، اغلب ترکیبی از نوخواهی و ارتجاع بودند. از سوی دیگر، مبارزه برای آزادی و شکوفایی احساسات ملی در لهستان، اساساً کیفیتی پیشرو دارد. اما میزان نوخواهی و ارتجاع در جنبشهای ملی منفرد هر چه باشد، آشکار است که این جنبشها جنبشهای تودهیی واقعی ـ ناگزیر آگاهی و تجربۀ تاریخ را به میان تودههای وسیع میبرند، جذب شدن به استقلال ملی و شخصیت ملی، ضرورتاً با احیای تاریخ ملی ـ خاطرات پیشین، عظمت گذشته و لحظات سرشکستهگی ملی همراه است. خواه این جریان به یک ایدیولوژی پیشرو و خواه به یک ایدیولوژی ارتجاعی منجر شود.
بدینسان در این تجربۀ تودهیی از تاریخ، عنصر ملی از یکسو با مسایل دگرگونیهای اجتماعی در ارتباط است و از سوی دیگر، تعداد بیش و بیشتری از مردم رابطۀ میان تاریخ ملی و تاریخ جهان را درمییابند. این آگاهی فزاینده از خصلت تاریخی پیشرفت، بر قضاوت در مورد شرایط اقتصادی و مبارزۀ طبقاتی اثر میگذارد. در قرن ١٨ تنها منتقد عجیب، زیرک و تناقضجوی سرمایهداری نوظهور، لینگه بود. او استثمار کارگران توسط سرمایه را با اشکال استثمار در دورههای پیشین مقایسه میکرد تا نشان دهد که سرمایهداری غیرانسانیترین است. مبارزۀ ایدیولوژیک علیه انقلاب فرانسه یک مقایسۀ مشابه میان جامعۀ پیش و پس از انقلاب، یا در مقیاسی وسیعتر میان فیودالیسم و سرمایهداری صورت میگیرد که از نظر اقتصادی سطحی و از لحاظ گرایش ارتجاعی است و شکل رجزخوانی رمانتیسیسیم مشروعیتطلب را به خود میگیرد. غیر انسانی بودن سرمایهداری، اغتشاش ناشی از رقابت، نابودی کوچک به دست بزرگ، بیپایه شدن فرهنگ به سبب تبدیل همه چیز به کالا – تمامی اینها به شیوهیی که گرایشی کلاً ارتجاعی دارد، با زمینۀ اجتماعی قرون وسطا در تضاد است؛ دورهیی که به عنوان عصر همکاری مسالمتآمیز میان همۀ طبقات و عصر رشد ارگانیک فرهنگ تلقی میشود. لیکن گرچه اغلب گرایشی ارتجاعی بر این نوشتههای جدلی حاکم است، نباید فراموش کرد در همین دورۀ معین تاریخی پیشرفت انسان پدیدار شد، و این امر نه در نوشتههای نظریهپردازان بزرگ سرمایهداری، بلکه در آثار دشمنانشان بروز کرد. در اینجا کافی است به «سیسموندی» اشاره کنیم که علیرغم سردرگمی تیوریکش در زمینۀ مسایل اساسی با روشنی فراوان پارهیی مسایل تاریخی منفرد توسعۀ اقتصادی را مطرح کرده است، تنها کافی است در مورد اظهار نظر او بیندیشیم که میگوید: در حالی که در عهد عتیق پرولتاریا از قبل جامعه میزیست، اکنون جامعه از قبل پرولتاریا زندهگی میکند.
از آنچه گفتیم روشن میگردد که پس از سقوط ناپلیـون در دورۀ بازگشت و در زمان اتحاد مقدس، گرایش به سوی یک تاریخگرایی آگاهانه به اوج خود رسید. روح تاریخگرایی که ابتدا شیوع مییابد و موقعیتی رسمی بهدست میآورد، ارتجاعی و بنا به ماهیتش شبهتاریخی است. تعبیر تاریخی نوشتههای سیاسی روزنامهها و آثار مشروعیتطلبان، روح تاریخی را در جهت ضدیت شدید با روشنگری و ایدههای انقلاب فرانسه پیش برد.
Comments are closed.