احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 24 قوس 1394 - ۲۳ قوس ۱۳۹۴
بخش سوم و پایانی
موریس گودولیه
برگردان: مهرداد امامی
در واقع، همانطور که لویاستروس نشان داده، عمل زنای با محارم نظام خویشاوندی را از هم فرو میپاشاند؛ از این رو، چنین نظامی تنها زمانی میتواند وجود داشته باشد که این امر ممکن ممنوع باشد. تولید و بازتولید حقیقی مناسبات خویشاوندی، به نفی زنای با محارم بستهگی دارد که حقیقت گفته اسپینوزا را اثبات میکند مبنی بر اینکه هر تعیّنی یک نفی است. حال، تمام مناسبات اجتماعی را میتوان به یک نحو از نظر گذراند. آنها تنها در شرایطی میتوانند بازتولید شوند که افراد و گروهها به طور پیوسته بر مبنای خود و مناسبات خود با دیگران عمل کنند تا سایر شیوههای ممکنِ انجام امور و نیز سایر اَشکال ممکن سازمان جامعهگانی (societal) را که در آگاهی اجتماعی حضور دارند اما به عنوان تهدیدی برای بازتولید جامعه در نظر گرفته میشوند، منع و سرکوب کنند یا نادیده بگیرند.
البته در تاریخ، تهدید واقعیت بالقوه به منظور ایجاد یک دگرگونی اجتماعی، کافی نیست. این امکان باید تبدیل به هدف بخشی از آن جامعه، افراد و گروههایی بشود که در جهت تحققِ آن فعالیت میکنند، کسانی که این اندیشه را تبدیل به نیرویی جمعی میگردانند که در و مبتنی بر جامعه فعلیت مییابند و مسیر حرکتِ آن را عوض میکنند. این گفته در هر سطحی صحّت دارد اگر خود را منحصر به وجوه درونپیدایشی (endogenous) تکامل یک جامعه کنیم؛ اما ممکن است مواردی را از قلم بیاندازد (در واقع مواردی متعدد) مثلاً یک جامعه، تابع جامعه دیگری میشود که اَشکال سازمانی خود را بر آن تحمیل میکند. در مورد بالقوهگیهای موجود در واقعیت اجتماعی، باید میان آنهایی که وجود خود را به این شرط حفظ میکنند که هرگز بر حسب خود عمل نکنند، و آنهایی که، بدون اِعمال تهدیدی مستقیم به وجود خود، پیشاپیش اندیشه و عمل را به مسیرهایی ارجاع میدهند که به منظور دگرگونی آن دنبال میشوند و نظم اجتماعی دیگری برقرار میکنند، تمایز قایل شد. در واقع، شرایط وجود نمیتوانند به واسطه اندیشه به مناسبات اجتماعی جدید یا اَشکال جدید مناسبات قدیم تبدیل شوندـ تفسیری که به آنها معنا نسبت میدهد و همراه با کارِ سازماندهی جامعهیی است که به آنها شکل و ساختاری نهادی ارزانی میدارد.
همچنین باید به یاد داشت که در بسیاری از جوامع، نه یک شکل بلکه اَشکال متعدد تولید اجتماعی، و نه یک نظام بلکه چند نظام خویشاوندی وجود دارند و اینکه یکی از همین اَشکال، به طور کلی بر سایرین تفوق دارد. از این رو، در سدههای میانه، کار مزدی به مثابه شکل بهرهمندی از توان کار دیگران وجود داشت، اما گاهگداری بود و اهمیت کمینهیی داشت. چیزی فراتر و بیشتر از تلاشها و دگرگونیهای فکری لازم بود تا این شکل سازماندهی کار چیرهگی یابد و در جوامع ما حاکم شود. این اتفاق نمیتوانست بدون تلاش فکری آگاهانه به منظور بسط این نوع مناسبت تولیدی به وجود آید و بهتدریج سبب شود که بر دگرگونی شرایط و اهداف تولید تأثیر گذارد.
اجازه دهید مختصراً اشاره کنیم که این سرمایهداری نبود که کار مزدی، استفاده از پول برای سود و مالکیت خصوصی را ابداع کرد. پیش از سرمایهداری، این مناسبات اجتماعی در موقعیتهایی گوناگون در تاریخ و در شماری از جوامع وجود داشتند. بدین ترتیب، تکوین ناهمسان آنها، تبارشناسی نظام سرمایهداری را به دست نمیدهد که در برابر، از دل ترکیب پیوسته مکرّر از ابتدای قرن شانزدهم این مناسبات متمایز با خاستگاههای متفاوت سربرآورد. اما این ترکیب، همانند مواجهه کور چند کِشتی که هر کدام از نقطه خاص خود در غبارهای تاریخ سفر میکنند، به وقوع نپیوست. تاریخ صرفاً محصول رویشها و تخریبهای ناخواسته نیست. تاریخ از دل تأثیرات دو نوع عقلانیت ارادی و غیرارادی بیرون میآید. اما تأثیر غیرارادی را نمیتوان به پیامدهای ناخواسته کنشهای انسان فروکاست؛ این تأثیر به عرصهیی اشاره دارد که فراختر از کنشهای انسانهاست. عرصهیی که ویژهگیهای موجود مناسبات اجتماعی، ظرفیتهای آنها برای بازتولید درون مرزهایی معیّن، آن را به وجود آورد- ویژهگیها و محدودیتهایی که منابع غایی آنها در اندیشه قرار ندارند. از این رو، تأثیر غیرارادی واقعیتی نیست که بتوان گفت یا پیش یا پس از تاریخ حرکت میکند؛ در واقع این خود تاریخ است که برآمده از کنشهای انسانی است اما شامل هر چیزی میشود که ورای مقاصد و تلاشهای انسانها قرار دارد.
مشکلاتی که به یکباره در زمان تلاش برای فهم مناسبات موجود میان ساختارهای اجتماعی و بستر تاریخی آنها پدیدار میشوند و نیز هنگامی که کسی میکوشد نقش اندیشه در دگرگونی این بسترها و ساختارها را تحلیل نماید، آشکار و بارزند. زیرا تحلیل باید شکافهای گوناگون را که میان ساختار و محیط آن وجود دارند، به حساب آورد. [مشکلات بدین قرارند:] این واقعیت مسلّم که این ساختار ممکن است چندین دفعه گوناگون و در بسترهای متفاوت تاریخی سربر آورده باشد؛ این واقعیت که این ساختار با ساختارهای دیگر پیش و پس از خود همزیستی دارد و بر آنها تسلط دارد یا تحت تسلطشان است؛ این حقیقت که این ساختار امکان دارد فینفسه در احاطه هالهیی از اَشکال ممکن مناسبات اجتماعی آرمانی باشد- که بعضی از آنها تحققیافتنیاند هرچند سایرین نه (که شاید صرفاً تخیلی یا اتوپیایی باشند)؛ و بدین ترتیب، برخی دیگر جایی به وجود میآیند که شرایط اجازه دهد. نظریه چنین «شرایطی» باید بسط یابد.
همواره جوامع برای ما در رابطهیی بیثبات و انعطافناپذیر یا متزلزل با شرایط تولید خود جلوه میکنند. همین است که منجر به تغییر آنها میشود و باعث میگردد جابهجایی را به جان بخرند و اغلب اوقات، ناپدید و از حافظه بشر محو شوند. جوامعی که پیش از ناپدید شدنشان ترتیبی دادهاند تا تاریخ آنها برای ما باقی بماند یا در سایر اَشکال تا به امروز جان سالم به در بردهاند، تبدیل به دغدغه تخصص ما – چه تاریخدان باشیم یا انسانشناس – و عرصه کل علوم انسانی شدهاند.
منبع:
Maurice Godelier, The Mental and The Material: Thought Economy and Society, 1986, translated by Martin Thom, Verso: pp. 169-175
گرفته شده از: سایت انسانشناسی و فرهنگ
Comments are closed.