گزارشگر:نظری پریانی/ سه شنبه 1 جدی 1394 - ۳۰ قوس ۱۳۹۴
بخش سوم/
دلم قرار نگرفت، ماندن در اتاق سودی نداشت، ناگزیر به همسایۀ بغلیام زنگ زدم:
– وقتِ بسیار کمی داریم، باید سری به بازار بزنیم و چیزهایی خرید کنیم.
– درست است، آماده میشوم و میرویم.
شاید این دوست را از خواب بیدار کرده باشم. به هر رو، رفتیم به بیرونِ هوتل و به سمت راستِ خیابان بهراه افتادیم. چند قدم رفتیم تا مکانی برای خرید پیدا کنیم. چیناییهای راهنما به ما گفته بودند که در چند متری هوتل، یک مارکیتِ کلان وجود دارد. ما هم به همین هدف راه افتاده بودیم؛ اما «شهر خالی، جاده خالی، خانه خالی!»، هیچ دکان و مغازهیی که باز باشد، به چشم نمیخورد، آدرس فروشگاهِ مورد نظرمان را هم نداشتیم. پولیسها در هر طرف ایستاده بودند و راه هم بر عابران بسته بود. به دوستم گفتم اگر پیش از این برویم و به جادهها بپیچیم، در بازگشت به مشکل مواجه میشویم و احتمال دارد برای خود جنجال خلق کنیم. بهناچار برگشتیم. آهستهآهسته قدمی میزدیم تا به نزدیک هوتل اقامتمان رسیدیم. سربازان امنیتی اجازۀ وارد شدنمان به جادۀ دمِ هوتل را ندادند. کارتمان را هم نشان دادیم اما تأثیری نداشت. انگلیسی هم نمیدانستند و چینایی هم ما بلد نبودیم. هی، زبانِ اشاره را خدا نگیرد؛ خیلی به کارمان آمد! سرانجام با نشان دادن کارتهایمان و شلهگی و اشارهبازی بسیار، پولیس رفت به آنسوتر و وارد ساختمان سر به فلک کشیدهیی شد تا هدایت بگیرد. دقیقهیی نگذشته بود که با اشارۀ دست به همکارش، اجازۀ حرکتِ ما به سمتِ هوتل را داد. آهسته قدم برمیداشتیم و برگهای پاییزیِ افتاده به روی جاده را لِه میکردیم که پولیسی از پشتِ ما رسید و پرسید که کی هستید و چه میکنید. به او کارتهای گردنمان را نشان دایم و اجازۀ عکس گرفتن گرفتیم. عکسی از خودمان با نمای هوتل برداشتیم و بعد، وارد آن شدیم و بازهم تا رسیدن به جا و مکانمان، از یک تلاشی بسیار جدیِ دیگر گذشتیم.
ساعت پنج عصر است و داکتر صاحب عبدالله عبدالله با نخستوزیر روسیه قبل از آغاز شدن کنفرانس دیدار دارد. باید برویم، ظاهراً همۀ خبرنگاران در انتظار من و یک دوستِ دیگرند. وارد موتر کاستر شدیم و حرکت کردیم. بازهم بچهها با گذشتن از کنار بلندمنزلهای آنچنانی و پلهای بزرگِ هوایی و نیز خیابانهای ستره و مزین آنجا، به یاد خیابانها و ساختمانهای کابل و پل سرخ و سوخته میافتادند. از خیرخانه و کارته نو یاد میکردند و مقایسههایی بسیار خندهدار میانِ آنجا و اینجا مرتکب میشدند. یکی از همکاران به نام خالق جان، عکاس ریاست اجرایی، جوانِ شوخ و خوشکلامی بود. با لهجۀ خاصِ وطنی و حرفهای خندهدار و پُرمفهومش، همه را به خنده میآورد. وقتی از کنار پلی گذشتیم که زیرِ آن گلدستههایی قرار داشت که نمیدانم مصنوعی بودند یا طبیعی، گفت که «اینهم پل سوخته و آنهم [با اشاره به گلدستهها] معتادانش!»
سرانجام، به محل ملاقات با نخستوزیر روسیه رسیدیم؛ برجی که بهسختی میشد انتهایش را دید. در زیر آن، حوضِ کلانی قرار داشت که آنطرفش منظرهیی دلانگیز از غروبِ آفتاب بهچشم میخورد و دورتر از آن، بلندمنزلهای همسانی که روشنیِ چراغهایش، زیباییِ خیرهکنندهیی به محل بخشیده بود. نام این هوتلِ بسیار بلند که محل ملاقات است را به زبان چینی یاد نگرفتم اما وقتی به زبان انگلیسی برگردانش کردند، حاصلِ آن به فارسی شد: «برج کلان جواری» و یا هم «برج جواری کلان». این برج را اگر از دور میدیدی، شبیه جواری بود. بسیار هنرمندانه کار شده بود. عکسهایی باهم و جداگانه انداختیم. باید هم عکس میگرفتیم؛ هر روز که به چین رفته نمیتوانیم!
هوا هنوز کاملاً تاریک نشده بود که وارد این برج شدیم و از یک تلاشیِ سخت گذشتیم. وسایل همکارانمان چک شدند و به جایی که خیلی هم زیبا بود، راهنمایی شدیم. چهار چوکی و یک میز گذاشته شده بود. روی میز لوحهیی بود که در آن به انگلیسی نوشته شده بود «ننشینید!» اما بهرغم آن، همه نشستند و ناگزیر من هم روی یکی از آنها نشستم. بهراستی، ما افغانستانیها خیلی باحالیم که به هیچ قاعدهیی پابند نمیمانیم!
به لایتها و لامپهای زیاد و قشنگِ این سالون خیره شده بودیم و شاید نیمساعت بیشتر، اینجا با هم در گفتوگو و حکایت و عکس گرفتن و اکت کردن بودیم که خبر رسید مدیدوف نخستوزیر روسیه همینجا آمده است. دقایقی نگذشته بود که دیدیم یک لشکر از افراد که پشتِ سرشان هم خبرنگاران با وسایل دستداشتۀشان قرار دارند، میآیند. اول من، یکی از آنان را نخستوزیر روسیه گمان کردم. به دوستی که روبهرویم بود، گفتم که آمدند! هر دو از جا بلند شدیم و در گوشهیی قرار گرفتیم. اما بعدتر متوجه شدیم که آنها خبرنگارند و کسانی هم که خبرنگار نبودند، مسوولان و کارمندانِ امنیتی نخستوزیر روسیهاند. کارمندان امنیتی روس، وسایل همکارانمان را بار دیگر چک یا به قول خودشان «دبل چک» کردند. البته از خبرنگارانِ خودشان را هم از سر چک کردند و در کُل، رفتار این کارمندان امنیتی، با خبرنگارها از جمله با ما بسیار صمیمانه و مؤدبانه بود. لطف خوشِ این کارمندان امنیتی روسیه، مرا به این حسرت انداخت که ای کاش کارمندان امنیتیِ ما هم به همین اخلاقِ حمیده مسلح باشند.
حالا به سالونی رفتیم که قرار است آقایان عبدالله و مدیدوف ملاقات کنند. همۀ خبرنکاران روس و افغانستانی و چینایی و برخی خبرنگاران کشورهای دیگر، وارد همین اتاق ملاقات شدند. دو طرف هیأت روسی و افغانستانی آمدهاند و دقایقی بعد، آقایان مدیدوف و داکتر عبدالله نیز وارد میشوند. در این اثنا، صدای فارسی با لهجۀ ایرانی به گوشم رسید: «ایشان را میشناسید معاون مناند»؛ ترجمۀ سخنانِ آقای مدیدوف به آقای عبدالله بود. هر دو مقام با هیأت کشورِ مقابلشان احوالپرسی کردند و با هم دست دادند. صدای عکس گرفتنِ کمرهها و روشنی فلشها فضا را پُر کرده بود. هر دو مقام به کرسیهایشان کنار پرچمهایشان نشستند. نخست، نخستوزیر روسیه کلماتی تشریفاتی به زبان آورد و از داکتر عبدالله استقبال کرد. مدیدوف عبدالله را نخستوزیر گفت. دقیق «جناب نخست وزیر!». آقای عبدالله هم هر دو دستش را به سرِ یک زانو گذاشته بود و با کلماتِ آرام و حنجرۀ خاصِ خودش، از نخستوزیر روسیه سپاسگذاری کرد و از ملاقاتی که آغاز شده است ابراز خرسندی کرد. گفتوگوها به زبانهای رسمیِ هر دو کشور صورت میگرفت و ترجمان برگردان میکرد. شاید یکونیم دقیقه گذشته بود. همۀ خبرنگاران از محل ملاقات بیرون شدند. ملاقات پشتِ درهای بسته صورت گرفت. همۀ خبرنگاران فقط لحظاتِ تشریفاتی را فیلمبرداری کردند و عکس گرفتند. دقایقی دیگر هم در سالون ماندیم و بعد بیرون شدیم و در موتر کاستر نشستیم. دیدیم که برخی از اعضای هیأت نیز در همین موتر بالا شدند: آقای کرزی معین سیاسی وزارت خارجه؛ آقای خالد پشتون عضو مجلس نمایندهگان؛ آقای داکتر مصطفی مستور مشاور ارشد داکتر عبدالله و معین وزارت مالیه که در کنار من نشسته بود و خانم رحمانی یکی از رییسان وزارت خارجه. همینجا بود که قصۀ وزیر خارجۀمان در اسلامآباد گُل کرد. یکی از همکاران به شوخی گفت که «اینجا هم هیأت را در کاستر انتقال میدهند». ناگهان آقای مستور به آقای کرزی معین سیاسی وزارت خارجه گفت که «معین صاحب بازهم این خبرنگارانِ ما عکس نگیرند؟» معین سیاسی به عقب نگاه کرد و به شوخی گفت که «این را نشر نکنید!»
قصۀ وزیر خارجۀ افغانستان در اسلامآباد و نحوۀ استقبال از او با واکنشهایی در افغانستان مواجه شده و همین امر، سبب نگرانیِ معین سیاسی وزارت خارجه میشود.
نمیدانم چه مقدار راه را طی کرده بودیم که هیأت همراه آقای عبدالله به یک محلِ دیگر پیاده شدند. در اینجا قرار بود مراسم گلگذاری اعضای شانگهای و سایر تشریفاتِ لازم صورت بگیرد. از خبرنگاران و فیلمبردارانِ ما، دو نفر یکی از ریاست اجرایی و دیگری از تلویزیون ملی در این مراسم حضور یافتند.
اندکی از هوتل دور شده بودیم که متوجه شدیم در ترافیکی سخت گیر ماندهایم؛ ترافیکی از موترهای لوکسِ تشریفات برای هیأتی که در مراسم حضور داشتند. دقیق نمیدانیم قصه چه بود، اما موترهای تشریفات برای مهمانان در هر دو طرفِ جاده توقف کرده بودند. حدود نیمساعت متوقف ماندیم…
Comments are closed.