احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نظری پریانی/ شنبه 5 جدی 1394/ - ۰۴ جدی ۱۳۹۴
بخش چهارم
– «هوتل نزدیک است، پیاده برویم!»
پیشنهاد یکی از خبرنگاران بود. آقای فیصل -معاون سخنگوی ریاست اجرایی- هم موافقِ این پیاده رفتن شد و از راهنمای چیناییمان پرسید تا هوتلِ ما چه قدر راه است. او هم بهسادهگی گفت سه یا سهونیم کیلومتر! فیصل گفت برویم نزدیک است.
به یکباره فرحناز فروتن و قاسانی و چند دوستِ دیگر اصرار کردند که خوب است پیاده برویم. بالاخره همه موافقت کردند که پیادهگردی کنند. ناگزیر من نیز با دوستان همداستان شدم!
هوا سرد بود و باد تندی هم میوزید. در میانِ جاده بهراه افتادیم. هر کسی که از کنار ما میگذشت، با تعجب طرفمان نگاه میکرد که اینها از کدام جماعتاند که سرک را با پیادهرو اشتباه گرفتهاند. ده دقیقه پیادهگردی کردیم و به سمتی که فکر میکردیم به هوتل منتتهی میشود، پیش رفتیم. از یکی ـ دو چهارراهی قصهکرده و خندیده گذشتیم؛ اما کمکم سردی و لرزه به جانِ بچهها خانه کرد. تنها من بودم که زیرپوش، پیراهن، بالاپوش و دستمال گردنِ ترکیِ بسیار گرم ـ که به جای نکتایی آن را به گردن بسته بودم ـ داشتم.
همه از سردی بیتاب شده بودند و فرحناز فروتن که خود اصرار بر پیادهگردی داشت، بیشتر از همه! او حتا به عذر و زاری دستمال گردنِ مرا امانت خواست و غیرتِ افغانستانی من هم در آن خیابانِ چینی کم نیاورد و بالاخره، دستمال گردن را در این راه ایثار کردم.
اما دیری از این فداکاری نگذشت که آقای فیصل فرمانِ بازگشت و دوباره سوار شدن به موتر را داد. دوباره به جایی آمدیم که از موتر پیاده شده بودیم، اما هیچ خبری از موتر و موترهایی که نیمساعت قبل اینجا توقف داشتند، نبود. سردی بیشتر میشد و رفقا بیتابتر. این وضع سبب شد که آقای فیصل نیز دست به فداکاری بزند و کرتیاش را به فرحناز بدهد. هر چی نباشد، دخترها در برابر سرما جان ندارند!
حیران بودیم که چه کنیم. از پولیسهای ترافیک و یا هم امنیتی تقاضای کمک کردیم، خوشبختانه آنها به بسیار مهربانی با ما همکاری کردند. آنها با ما عکسهای یادگاری هم گرفتند و خیلی خورسند شدند از دیدنِ ما. بچهها با آنها انگلیسی حرف میزدند و آنها که مثل من انگلیسیفهم نبودند، میخندیدند!
شاید نیمساعت دیگر هم اینجا گذشت تا اینکه سه موتر از نوع همان «مرچ سرخ» که در حقیقت «پرچم سرخ» نام داشت، رسیدند و سه ـ سه نفر تقسیم شدیم و راه افتادیم. [در قسمت اول مقاله، نام این موتر اشتباهاً «مرچ سرخ» ترجمه شده بود؛ اما معنای درست آن «پرچم سرخ» بوده است.]
بعدتر متوجه شدیم که راهی را که ما به سمتِ هوتل پیاده میرفتیم، کاملاً معکوس بوده و خدا میداند که اگر به راهمان ادامه میدادیم به کجا میرسیدیم. به هر رو، شبِ خوبی بود و خوش گذشت. به هوتل رسیدیم، یکراست سمت غذا رفتیم و چیزهایی خوردیم و بعد برای خواب به اتاق استراحتمان رفتیم و ضمن اینکه میدانستیم باید صبح زودتر از خواب، برای حضور در محل کنفرانس، بلند شویم!
***
صبحِ وقت، چای و صبحانۀ سبک صرف کردیم و از هوتل بیرون رفتیم. اینبار برای ما از موترهای لوکس تشریفات آماده کرده بودند. چهار نفر: من( نظری پریانی)، قاسانی خبرنگار تلویزیون یک، سالنگی از تلویزیون نور و آقای یورش از سلام وطندار، به یکی از این «پرچم سرخ»ها سوار شدیم و دیگر همکاران از پشتِ ما با همین موترها راه افتادند. شیشههای سیاهِ این موترها و صبح وقتِ ژن ژو، تماشایی بود!
سرانجام ساعت ۸ صبح به محل رسیدیم. مقر کنفرانس در شمال برج جواری بزرگ قرار داشت. حدود نیم کیلومتر بین دو محل فاصله بود و حوض کلانی میان آن دو قرار داشت. با گذراندن یک تلاشی بسیار جدی، وارد مقر کنفرانس شدیم. پرچمهای کشورهای شرکتکننده در دست راستِ ما صف بسته بودند و با نوازش باد به رقص درمیآمدند. ما از زینههای برقیِ این ساختمان به تالار رسانهها و یا هم «مدیا سنتر» بههدف پوشش این کنفرانس رفتیم. از ۱۴ کشور در آنجا خبرنگار حضور داشت و دیدنِ همۀ آنها برای ما جالب بود. کنفرانس به گونۀ رسمی ساعت ۹ صبح آغاز شد؛ اما برای هیأت رسانهیی افغانستان، فقط برای پوشش سخنرانی داکتر عبدالله رییس اجرایی، اجازۀ حضور در تالار اصلی را داده بودند. ساعت ۱۱ نوبت به سخنرانی داکتر عبدالله میرسید. این دو ساعت فرصتی بود برای خبرنگاران تا مقدمات کارِ خبریشان را انجام دهند. اما خبرنگارانِ ما که دور یک میز بودند، مصروف بحث دربارۀ کارکردهای سیاستمدارانِ کشور مثل حامد کرزی، مارشال فهیم و داکتر عبدالله شدند؛ بحثهایی که به نتیجۀ مورد قبولی هم نمیرسند. گرمِ این بحثها بودیم که ناگهان متوجه شدیم دیگرخبرنگاران هرکدام خود را به اسکرینی رسانده و جریان جلسات را ثبت میکنند!
دقیقاً با آغاز سخنرانی آقای عبدالله، فرصتِ حضور به خبرنگارانِ ما و خبرنگارانِ چند کشورِ دیگر رسید. سخنرانی داکتر عبدالله هم نکاتِ مهمی در خود داشت، از جمله اینکه افغانستان باید عضو اصلی و دایمی سازمان شانگهای شود و دیگر هم اینکه با حرف زدن نمیشود مشکلات را از سر راه برداشت و باید هرچه زودتر در مبارزه با تروریسم و موارد دیگر دست به کار و عمل شد. داکتر عبدالله تروریسم، بنیادگرایی و جداییطلبی در منطقه را سه شیطان بزرگ خواند و از کشورهای عضو خواست که در برابر این تهدیدات سهم جدی بگیرند. او از اعضا درخواست کرد تا در مبارزه با تروریسم با افغانستان همکاریِ جدی کنند.
بعدتر، به محلِ کنفرانس و به جایی که نخستوزیرانِ کشورها با هم عکسهای یادگاری میگیرند، رفتیـم. همه عکسهای جمعی و انفرادی گرفتیم و وارد سالون شدیم. در پایان کنفرانس شانگهای که ساعت دوازه و نیم صورت گرفت، نخستوزیرانِ کشورها با هم دیدار و مصافحه کردند و عکسهای یادگاری جمعی و حتا سلفی گرفتند. در این میان، قصۀ نخستوزیر پاکستان- نوازشریف بسیار گرم بود؛ زیرا در اول استقبال چندانی هم از نوازشریف صورت نگرفت و تنها نخستوزیر چین از او استقبالِ گرم کرد. نخستوزیران و نمایندهگانِ سیزده کشورِ دیگر هیچ کدام نخستوزیر پاکستان را تحویل نگرفتند. وقتی نخستوزیران با هم زیر صفِ پرچمهای کشورهایشان عکس یادگاری میگرفتند، نوازشریف در گوشهیی میان محافظان به تنهایی قدم میزد. دلیل اصلی این تحویل نگرفتن هم برمیگردد به بیاعتمادییی که نسبت به سیاستهای پاکستان در میان کشورها به میان آمده است. همۀ مخالفان سیاسیِ کشورهای عضو اصلیِ شانگهای، در آن کشور تربیه میشوند و منحیث تهدید در برابر کشورهای عضو قرار میگیرند. شریف، حرف واضح و روشنی در این کنفرانس نداشت و دیداری هم میان داکتر عبدالله و او صورت نگرفت. اما داکترعبدالله در این نشست کاملاً مورد توجه نخستوزیران کشورها بود. از عکسهای یادگاری تا دیدارهای جداگانۀ رسمی و نیز تا خوشوبشهای دیپلماتیک در حاشیۀ این کنفرانس، همه حکایت از تحویل گرفته شدنِ داکتر عبدالله داشت. همچنین میشد فهمید که کشورهای عضوشانگهای اهمیت زیادی برای افغانستان قایلاند و مسایلی نظیرِ جنگ، کشت تریاک، طالب، داعش پشت سرگذاشتنِ یک انتخابات استثناییِ پُرجنجال و پُرتقلب و بعد هم درامۀ دولت وحدت ملی، آن را در کانونِ توجه دیگران قرار داده است.
با پایان یافتن کنفرانس شانگهای و پایین شدنِ ما از پلههای برقیِ محل برگزاری کنفرانس، متوجه شدیم که طبق برنامه، امروز روزِ بسیار پُرکاری برای ما خواهد بود. باید در چندین ملاقاتِ آقای عبدالله با نخستوزیران چند کشور حضور داشته باشیم. دوباره به موترهای «پرچمسرخ» سوار شدیم و به اقامتگاهمان برگشتیم. اما هنوز از موتر پایین نشده بودیم که اعلام شد باید به محل ملاقاتِ آقای عبدالله با نخستوزیر قزاقستان و تاجیکستان برویم. اول راننده و یک راهنمای افغانستانی به نامِ احمدشاه از کارمندان وزارت خارجه، مرا با دو همکار دیگر به یک هوتلی که گفته میشد نخستوزیر قزاقستان آنجاست، برد. بعد از دقایقی که قهوه نوشیدیم و قصهها کردیم، همین مرد آمد و ما را در یک کاستر که در آن دیگر خبرنگاران هم بودند، حدود دو کیلومتر دورتر به محلی برد که قرار ملاقات آقای عبدالله با آقای رسولزاده نخستوزیر تاجیکستان بود. راهنماهای چینی هم با ما بودند. وقتی به این هوتل رسیدیم، دیگر دوستان پیش از ما رفته بودند. من و یک همکارِ دیگر به نام آقای یورش ماندیم. منزل اولِ هوتل، دو طرفِ آسانسور دختران و پسرانِ زیبا صف کشیده بودند؛ دختران با لباسهای درازِ سرخ و پسران با کتوشلوارهای سیاه و پیراهن سفید. فکر کردیم این استقبال، سنتِ همیشهگی این هوتل برای مهمانان باشد. در همین اثنا، یکی از راهنمایانِ چینیِ ما با یورش صحبت کرد و بسیار عصبانی هم به نظر میآمد. حدود ۱۰ دقیقه همینجا بهسانِ یک گنگ و کر، ناظر صحبتهای این دو بودم که طرف چینی هر لحظه عصبانیتر میشد. سرانجام پرسیدم: «چه خبر است و چرا اینجا ایستادهایم؟» همکار من گفت که این آقا میگوید که شما به ملاقات نخستوزیر تاجیکستان نروید، چرا که قرار است که شما در ملاقات نخستوزیرتان با نخستوزیر چین باشید و باید آنجا برید. ناگهان متوجه شدم که در آسانسور باز شد و یک مرد با چهرۀ سیاه و کتوشلوار آبیرنگ بیرون شد. همۀ این دختران و پسران برای او کف زدند. او بیآنکه دیگران را درست تحویل بگیرد، رفت و به موتری که برایش دم هوتل آماده شده بود، نشست. دختران و پسران هم دویده دویده از دنبالش رفتند و هی پیش موتر او منتظر ماندن
.د. این مرد که نمیدانم مقامِ کدام کشور بود، برای دقایقی، گرم صحبتِ تلیفونی در داخل موترش شد و این خانمها و آقایان همچنان در آن هوای سرد ایستاده بودند…
Comments are closed.