گزارشگر:نویسنده: فاطمه اسلامیه/ دوشنبه 7 جدی 1394 - ۰۶ جدی ۱۳۹۴
بخش پنجم
ریچارد رورتی
«ریچارد رورتی» از نظریهپردازان پستمدرنیسم، بر این باور اصرار میورزد که در عصر کنونی، ما انسانها با فرهنگِ فرا فلسفی روبهرو هستیم. رورتی در حالی این اندیشه را ابراز میدارد که پستمدرن میرود تا شکل و ساخت فلسفی به خود بگیرد. بدین ترتیب، از جهت فلسفی و یا فرا فلسفی بودن، تمیزی بین مدرنیسم و پست مدرنیسم باقی نمیماند. رورتی تصور میکرد میتواند با نظریۀ فرافلسفی خواندنِ فرهنگ مردم، روشنفکران پستمدرن را از قید و بند فلسفه و ایمان فلسفی و روبهرو شدن با سوالات به ظاهر غیرقابل پاسخی که از جانب باورهای فلسفی برانگیخته میشود، برهاند. در صورتی که نگرش رورتی یک تصور واهی بیش نبود و چنین نگرشهایی پست مدرنیسم را به نوعی سردرگمی و تناقضگویی میکشاند، آنچنانکه راهی برای فرار از این تناقضگویی، جز به انکار اصول مزبور نمیماند. پست مدرنیسم در این هر چند به ظاهر، برخلاف آنچه که نظریهپردازانش می پندارند، شکل کلیتنگر، ساختار ایدیولوژیک و وضعیت تعیّنیافته به خود میگیرد و این درست برعکس چیزی است که معماران پستمدرنیست دنبال میکنند.(مهاجر، ۱۳۸۷)
از دیگر نظریهپردازان پستمدرن
«دانیل بل» با ایدههای پسامدرن در باب قدرت در حال رشد دانش و فرهنگ در جامعۀ معاصر.
«فردریک جیمسون» پسامدرنیسم به منزلۀ منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر.
«اسکات لش» پسامدرنیسم، منزلۀ تفاوتزدایی. (همان منبع)
جامعۀ پستمدرن
در جوامع پستمدرن، آگاهی نقش کاربردی مییابد. شما چیزهایی را میآموزید، نه فقط برای اینکه آن را بدانید، بلکه آن آگاهی را بهکار ببرید. همانگونه که سایروپ در کتابِ خود متذکر میشود: سیاست آموزشیِ امروزین بیشتر بر مهارتها و آموزش تأکید میورزد تا بر آرمانهای مبهم انسانگرایانه در مورد آموزش! این امر بهخصوص به بحرانی برای فارغالتحصیلان انگلیسی (ملیت انگلیسی) بدل گشته که با مدرکشان چه کاری میتوانند بکنند؟ آگاهی نه تنها در جوامع پست مدرن توسط کاربردش توصیف شده، بلکه این آگاهی بیشتر از جامعۀ مدرن توزیع، ذخیره و به گونۀ متفاوتی طبقهبندی شده است. خصوصاً ظهور تکنولوژی الکتریکی رایانهیی، انقلابی را در روشهای ایجاد و توزیع و استفاده از آگاهی در جامعۀ ما (امریکا) ایجاد کرده است(در واقع شاید بتوان گفت که پستمدرنیسم به بهترین وجه، بهوسیلۀ ظهور تکنولوژی رایانهیی که در دهۀ ۱۹۶۰ آغاز شد، توصیف گشته و بدان مربوط شده و به صورت نیرویی غالب در تمام ابعاد زندهگی اجتماعی درآمده است!). در جوامع پست مدرن هر آنچه نتواند توسط رایانه به قسمتی قابل تشخیص درآید، به بیان دیگر، هر آنچه که قابل اندازهگیری نباشد، مفهوم آگاهی از آن سلب خواهد شد. در این الگوی متضاد آگاهی، جهل نیست حتا اگر چه این امر، الگویی مدرن و انسانگرایانه باشد، اما بیشتر به بینظمی تعبیر میشود. هر آنچه شرایط گونهیی از این آگاهی را نداشته باشد، به بینظمی تعبیر میگردد و امری است که در محدودۀ این نظام، غیر قابل شناسایی است. «لیوتار» میگوید: پرسش مهمی که برای جوامع پست مدرن مطرح است، شخصی است که تصمیم میگیرد که چه چیزی آگاهی و چه جیز بینظمی است، و همچنین فردی که دربارۀ مقتضیات تصمیم اتخاذ میکند. چنین تصمیماتی که باید در مورد آگاهی اتخاذ گردد، خصایص انسانگرایانه و مدرن گذشته را مانند سنجش آگاهی به مثابۀ حقیقت (خصیصۀ تکنیکی آن) یا به مثابۀ نیکی یا عدالت (خصیصۀ اخلاقی آن) یا زیبایی (خصیصۀ زیباشناسی) شامل نمیشود. به بیان دقیقتر، لیوتار میگوید: آگاهی الگویی از یک بازی زبانی را دنبال میکند، همانطور که توسط ویتگنشتاین مطرح شده است.(کلاجز، ۱۳۸۳، ترجمۀ حامی احمدی)
پستمدرنیسم در رویکردهای مختلف
همانطور که گفته شد، ایدۀ پستمدرنیسم بحث گستردهیی گاه تند و گاه نگرانکننده را در بسیاری از رشتهها همچون جغرافیا، الهیات، فلسفه، هنر، نقاشی، سینما، موسیقی، معماری، علوم سیاسی، علوم اجتماعی، جامعهشناسی و … دامن زده است.(لایون، ترجمۀ حکیمی، ۱۳۸۳، ص ۷). اصطلاح پستمدرنیسم ابتدا در معماری رایج شد. معماران نخستین هنرمندانی بودند که دریافتند دیگر تازهگی و نو آوری در خود یک ارزش محسوب نمیشود و نخست اینان بودند که تأکید کردند ما اکنون با پستمدرنیسم مواجهایم. در اینجا به چند رویکرد دیگر در پستمدرن میپردازیم:
قدرت در رویکرد پستمدرنیسم
نقد قدرت از مباحث پستمدرنیسم میباشد، اگر در نظریات کلاسیک و مدرن، قدرت خصلتی سیاسی دارد و دارای مرکزی به نام حاکمیت است، در نظریات پستمدرن قدرت پراکنده است و دارای مرکزیتی نیست، در این گروه به تشریح نظریات نیچه، هایدگر، میشل فوکو و ژان فرانسوالیوتار پرداخته میشود. در واقع میتوان گفت بحث «آلوین تافلر» در رابطه با تحول، ماهیت قدرت در جامعۀ فراصنعتی تا حدودی به بحثهای این گروه نزدیک میشود. از نظر تافلر، در موج سوم، با افزایش نقش ارتباطات و اطلاعات، ماهیتِ قدرت از ثروت به دانایی تغییر خواهد یافت و بنابراین قدرت از ویژهگیهای نوینی برخوردار میشود که عبارتاند از پراکندهگی قدرت، افزایش پیچیدهگی و انتزاع در قدرت و تنوع قدرت. شاخصههای دانایی، از نظر تافلر دانایی از نظر کیفیت و کارایی، مهمترین منبع قدرت است منظور از دانایی، نه تنها دانش و اطلاعات، بلکه شهود و تخیل و ارزشهای انسانی نیز میباشد.(گرامیان، ۱۳۷۷، صص ۵ ۴)
پستمدرنیسم و جامعهشناسی
اصطلاحات مدرنیته و پستمدرنیسم در دهۀ ۱۹۸۰ با مناظرۀ «هابرماس و فوکو» وارد جامعهشناسی شد. این اصطلاح در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ وارد جامعهشناسی فرانسه شد و مورد پذیرشِ کسانی همچون کریستوا و لیوتار قرار گرفت و دوباره در قالب ساختزدایی یا شالودهزدایی فراساختگراییِ دریدا قرار گرفت. پستمدرنیسم فرا تشریحها یا فراروایتهای مدرنیسم از قبیل علم دین، فلسفه و اومانیسم سوسیالیسم و آزادی زنان را مورد انتقاد قرار میدهد و ایدۀ توسعۀ تاریخیِ مدرنیستها را رد مینماید. شاید بهجرأت بتوان گفت که بسیاری با مدرنیسم همکاری داشته اند. یک وجه تشابه ساختگرایی، مابعد ساختگرایی و مابعد مدرنیسم توجه آنها به زبان است که جملهگی ریشه در زبانشناسی بهخصوص ایدههای دوسوسور دارند.
Comments are closed.