گزارشگر:سه شنبه 15 جدی 1394 - ۱۴ جدی ۱۳۹۴
بخش سوم/
اسلاوی ژیژک
ترجمه: امیررضا گلابی، صالح نجفی/
… در میان اینهمه ارزیابیهای متناقض ما وانمود نمیکنیم که میدانیم حقیقت در کجاست؛ بلکه باز هم بر روی نکات حساس تأکید میکنیم. آنچه از صافی رسانههای غربی میگذرد و به خورد مردم امریکا داده میشود، نسخهیی شدیداً تحریفشده از شواهد و مدارک موجود است، که از یکسو جنایات منسوب به خمرهای سرخ را برجسته میکند و از سوی دیگر، نقش قاطع مستقیم و غیرمستقیم امریکا در تشدید مصایب مردم کامبوج را کماهمیت جلوه میدهد یا نادیده میگیرد. شواهدی که بر نقش امریکا تأکید میکند نادیده انگاشته میشود، نه بر اساس موازین علمی و میزان انطباقشان با حقیقت، بلکه به این دلیل که پیغامشان [برای غرب] ناخوشایند است.
فکر میکنم نقلقول فوق، مؤید پاسخ فیالبداهه من در باب موضع چامسکی نسبت به جنایات خمرهای سرخ است (“نه، این تبلیغات غربی است، خمرهای سرخ اینقدرها هم وحشتناک نیستند.”). من البته بههیچوجه با کسانی که چامسکی را به همدلی با خمرهای سرخ متهم میکنند همرأی نیستم، هرچند به نظر من تشابه بین کامبوج بعد از به قدرت رسیدن خمرهای سرخ و فرانسۀ آزادشده در ۱۹۴۴ بسیار مسألهدار است. آیا دوگل بعد از آزادی پاریس دستور تخلیۀ کامل شهر را داد؟ آیا دولت او کل زندهگی اجتماعی را بر مبنای کمونهای گروهی به سردستهگی فرماندهان نظامی سازماندهی کرد؟ آیا دولت او مدارس را تعطیل کرد؟ هرچه باشد، دولت اول دوگل زیاده از حد روادار بود، و از جمله اقدامات مسألهدارش، پذیرش تداوم برخی قوانین سالهای ویشی در جمهوری جدید بود، به قسمی که همۀ قوانین مصوب رژیم ویشی (که کم هم نبودند!) اگر بهصراحت لغو نمیشدند، به قوت خود باقی میماندند. اما سوای این مسألۀ خاص، من مشکلاتی دیگری هم با نوشتۀ قدیمی چامسکی و هرمان دارم.
من موافقم که باید به گزارشهای رسانههای غربی دربارۀ بحرانهای حقوقبشری یا نسلکشیهای خشونتبار به دیدۀ تردید نگریست: آنها علیالقاعده بهشدت جانب منافع اقتصادی و سیاسی را میگیرند. هرچند چامسکی مدعی است که وانمود نمیکند همه چیز را در مورد وقایع کامبوج میداند، اما جانبدارانهبودن توصیفاتش کاملاً روشن است: با کسانی همدلی دارد که سعی میکنند میزان جنایات خمرهای سرخ را در قیاس با جنایات امریکا کم جلوه دهند. این جانبداری همان ایدیولوژی است – یعنی مجموعهیی از دیگر مواضع، تصمیمات، انتخابها و گزینشهای اخلاقی – سیاسی صریح و ضمنی و حتا بیاننشده که ادراک ما از امور واقع را از پیش تعیین میکنند: اینکه ما چه چیزی را برجسته میکنیم و چه چیزی را نادیده میگیریم، اینکه ما چهگونه واقعیات را در قالب یک کلِ منسجم روایی یا نظری، سامان میدهیم. و همین جانبداری از ایدیولوژی چامسکی در گزینش و تنظیم دادهها پرده برمیدارد: اینکه چهچیز را کماهمیت و چه چیز را پُراهمیت جلوه میدهد، نه فقط در قضیۀ کامبوج بلکه در قضیۀ جنگ بالکان و غیره (نادیدهگرفتن قتلعام توسط سربرنیتسا). اشتباه نشود، من اینجا این دعوی “پستمدرن” را ندارم که تیوریهای ما صرفاً داستانهایی هستند که برای یکدیگر تعریف میکنیم، داستانهایی که پایهیی در واقعیت ندارند؛ همچنین مدافع دیدگاهی کاملاً خنثا و عاری از جانبداری نیستم. حرف من این است که کثرت داستانها و جانبداریها، خود ریشه در مبارزات واقعی ما دارد. در باب چامسکی، ادعای من این است که جانبداریاش گاهی منجر به این میشود که نحوۀ انتخاب وقایع و نتیجهگیریهای او به نادیدهگرفتن پیچیدهگیِ واقعیتی بینجامد که او سعی در تحلیلش دارد.
امروزه ما میدانیم که اتهامات منتسب به خمرهای سرخ عمدتاً درست بود. پاسخ چامسکی احتمالاً این خواهد بود که این اتهامات میبایست بر مبنای شواهد تجربی دقیق بنا میشد، و در قضیۀ کامبوج در اواخر دهۀ هفتاد این شواهد بهشدت نادر بود. اگر چه حقیقتی در این مدعا نهفته است (مخصوصاً در باب ویرانیهایی که در کامبوج پیش از آن توسط ارتش امریکا صورت گرفته بود)، من بازهم ایرادهایی به آن دارم. خط باریکی هست که شک موجه در باب گزارشهای رسانهها را از شکاکیتِ ساده و راحتطلبانهیی جدا میکند که موجب بیتوجهی یا کمتوجهی به جنایات و فجایع میشود. به راحتی میتوان همین نحوۀ استدلال را در باب جنایات نازیهای یا تصفیههای استالینی در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ متصور شد: ما شواهد موثق کافی در اختیار نداریم، ما نباید وانمود کنیم که میدانیم در این کشورها واقعاً چه میگذرد، پس میتوان توصیه کرد که نسبت به گزارشهای خبرگزاریهای غربی شک کنیم- (و در هر دو این موارد، و در قضیۀ خمرهای سرخ، دانستههای بعدی ما مؤید اوضاعی حتا بدتر بود). به همین منوال میتوان مدعی شد که تاکتیک مشابهی توسط کمپانیها و نهادهایی که میخواهند مخاطرات محیطزیستی و سلامت را کماهمیت جلوه دهند، به کار گرفته میشود (دانش ما در باب گرمشدن کرۀ زمین قطعیت ندارد، در باب خطرات سگرت برای سلامت و …). در نتیجه در اینگونه موارد چهگونه باید تصمیم بگیریم؟ در اینجاست که تحلیل ایدیولوژی به کار میآیدـ نکتهیی که من در پاسخ فیالبداههام به چامسکی اشاره کردم:
مثلاً در باب استالینیسم. نکته این نیست که تو خودت باید بدانی، تو عکسهایی به عنوان شاهد از گولاک یا هر چیز دیگری داری. خدای من، تو فقط برای اینکه بفهمی واقعۀ نامعقول مخوفی در آنجا جریان دارد، کافی است به حرفهای مردم در باب رژیم استالین یا خمرهای سرخ گوش بدهی. به طور مثال، در باب خمرهای سرخ: حتا اگر ما هیچ دادهیی در باب زندانهایشان و غیره نداشته باشیم، آیا به نحو بیمارگونهیی جالب نیست که با رژیمی مواجهیم که در دو سال اول (از ۷۵ تا ۷۷) با خودش همچون رژیمی غیرقانونی برخورد میکرد؟ میدانید که این رژیم نامی نداشت. اسمش سازمان “آنگکا” بود ـ نه حزب کمونیست کامبوج ـ بلکه یک سازمان. رهبرانش بینام بودند.
تز اساسی من در اینجا این است که هیچ ایدیولوژیِ مؤثری صرفاً دروغ نمیگوید: ایدیولوژی هیچگاه در مرموزسازی سادهیی خلاصه نمیشود که واقعیت پنهانِ سلطه و استثمار را در هالهیی از ابهام میپیچد؛ واقعیت پلید و فجیعی که ایدیولوژی آن را در هالهیی از ابهام میپیچد، لاجرم رد پاهای خود را در خود متن صریح ایدیولوژی ـ در قالب شکافها، تناقضها و تضادهای آن ـ ثبت میکند. بیگمان دادگاههای نمایشی و فرمایشی استالینی مضحکۀ قساوتآمیزی از عدالت بودند که قساوت و سبعیت حیرتانگیز رژیم را پنهان میکردند اما برای دیدن این قساوتِ پنهان لزومی ندارد واقعیت پشت پرده را بدانیم ـ ظاهر علنی محاکمهها، نمایشی و ساختهگیبودن هولناک اعترافات متهمان در انظار عمومی، و غیره، این قساوت را برملا میکرد.
Comments are closed.