احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





روایتِ فوکویی از پــــول

گزارشگر:شایسته مدنی /یک شنبه 27 جدی 1394 - ۲۶ جدی ۱۳۹۴

بخش دوم و پایانی/

mahndegar-3در قرن هفدهم کارکرد مبادله‌یی به عنوان شالودۀ اصلی پول بیان شد و با عنوان سوداگری معمول گشت. سوداگری در یک مفصل‌بندی دقیق، پول را به ابزار بازنمایی و تجزیۀ ثروت بدل می‌کند و برعکس ثروت را به محتوایی تبدیل می‌کند که با پول بازنمایی می‌شود. با آمدن سوداگری حلقۀ گران‌بهایی[۲] شکسته شده و ثروت به هر چیزی که موضوع نیاز و امیال است، بدل می‌شود.
ثروت به عناصری تقسیم می‌شود که می‌توانند از طریق تأثیر متقابل مسکوکاتی که بر آن‌ها دلالت می‌کنند، جایگزین یک‌دیگر شوند؛ روابط متقابل پول و ثروت در شکل گردش و مبادله تثبیت می‌شود. اگر این امکان وجود داشت که سوداگری، پول و ثروت را با هم خلط کند، احتمالاً به این دلیل بود که پول برای سوداگران، قدرت بازنمایی تمام ثروتِ ممکن را داشت، و ابزار عامِ تجربه و بازنمایی ثروت بود، و نیز به این دلیل که پول تمام گسترۀ قلمروش را بدون باقی‌مانده‌یی می‌پوشاند، تمام ثروت قابل تبدیل به سکّه بود و به این وسیله بود که ثروت وارد گردش می‌شد.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۲ – ۳۱۱)
فوکو بعد از تبیین ارزش پول، منشای این ارزش‌داری را نیز این‌گونه بیان می‌کند که: پول ارزشش را از ماده‌یی به‌دست نمی‌آورد که از آن ساخته شده است، بلکه از شکلش که دارای تصویر یا علامت شاه است، به‌دست می‌آورد. طلا گران‌بهاست، زیرا طلا پول است نه برعکس.
پول و حتا فلزی که پول از آن ساخته می‌شود، ارزش خود را از کارکرد نابش به عنوان نشانه کسب می‌کند. این فرایند دو پیامد دارد: نخست این‌که، ارزش اشیای دیگر از خود فلز نشأت نمی‌گیرد، دوم این‌که این ارزش، خودش را به تنهایی و بدون ارجاع به سکّه، بر طبق معیارهای سودمندی، لذت یا کمیابی محقق می‌کند و سپس اشیا، در ارتباط با یک‌دیگر کسب ارزش می‌کنند و فلز صرفاً سبب می‌شود که این ارزش به عنوان نامی که تصویر یا ایده‎یی بازنمایی شود، اما آن را بنیاد نمی‌گذارد.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۳)
چرا طلا و نقره که به‌ندرت به خودی خود ثروت هستند، قدرت دلالت‌گری پذیرفتند یا آن را به عهده گرفتند؟ بدون تردید می‌توان به‌خوبی، کالاهای دیگری را برای این منظور به کار گرفت هرچند که این کالا مزخرف و تقلبی باشد. اما ما به این دلیل از طلا و نقره استفاده می‌کنیم که این دو “کمال خاصی” را به صورت پنهانی در خودشان دارند. نوعی کمال که از سنخ قیمت نیست، بلکه به ظرفیت بی‌پایانِ این دو فلز برای بازنمایی وابسته است.
این دو فلز، سخت ماندگار و غیرقابل فرسایش هستند. آن‌ها را می‌توان به تکه‌های کوچک تقسیم کرده، و وزن زیادی را در حجم کوچک جای بدهند، آن‌ها را به‌آسانی می‌توان حمل کرده شکاف‌شان داد. تمام این عوامل، طلا و نقره را به وسیلۀ ممتازی برای بازنمایی تمام انواع ثروت و برای مقایسه‌های دقیق بین آن‌ها با استفاده از تجزیه، تبدیل می‌کند و در این روش است که رابطۀ پول با ثروت تعریف می‌شود.
این رابطه، رابطه‌یی دل‌بخواهانه است، زیرا ارزش درونی فلز نیست که اشیا را بهادار می‌کند، بلکه هر چیزی حتا چیزی که بهایی ندارد، می‌تواند به عنوان پول عمل کند، اما این چیز، در هر صورت باید خصوصیات ویژۀ بازنمایی و ظرفیت‌هایی برای تجربه داشته باشد که به آن اجازه دهد تا روابط برابری و تفاوت را بین انواع متفاوتِ ثروت برقرار کند. پس آشکار است که استفاده از طلا و نقره برای این هدف، مبنای قابل توجیهی دارد.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۴)
باربون می‌گوید: پول آن چیزی است که انسان‌ها با توجه به نقش یا مهر روی پول و گردش آن و نه به مقدار نقرۀ خالص در هر قطعه‌اش، ارزش تمام چیزهای دیگر را تخمین می‌زنند.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۵)
از نظر تفکر کلاسیک در مرحلۀ تکوینی‌اش، پول آن چیزی است که به ثروت مجال می‌دهد تا بازنمایی شود. بدون چنین نشانه‌هایی، ثروت، راکد و بی‌فایده و به‌عبارتی خاموش باقی خواهد ماند؛ در این مرحله، طلا و نقره، پدیدآورنده‌گان تمام آن چیزهایی هستند که انسان می‌تواند مشتاقِ آن باشد. اما پول برای ایفای نقش به عنوان بازنمایی، باید خصوصیاتی (فیزیکی و نه اقتصادی) داشته باشد که آن را برای انجام وظایفش مهیا ساخته و گران‌بها بودنش را رقم بزند.
کیفیت پول به عنوان یک نشانۀ عام است که باعث می‌شود پول به کالایی نادر و با توزیع نابرابر بدل شود: “نرخ و ارزش تحمیل شده بر پول، خاصیت درونی و حقیقی‌اش است. دقیقاً همان‌گونه که در نظم بازنمایی‌ها، نشانه‌هایی که جایگزین آن‌ها می‌شوند و آن‌ها را تجزیه می‌کنند، باید خودشان بازنمایی باشند، پول هم بی‌آن‌که خود ثروت باشد، نمی‌تواند بر ثروت دلالت کند. اما پول به این دلیل به ثروت بدل می‌شود که یک نشانه است؛ در حالی که یک بازنمایی، اول باید بازنمایی شود تا بعداً به یک نشانه بدل شود.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۶)
روابط بین ثروت و پول، نه بر گران‌قیمتی فلز بلکه بر گردش و مبادله مبتنی است، وقتی کالاها می‌توانند گردش کنند (که این به لطف پول است)، کالاها زیاد می‌شوند و ثروت افزایش می‌یابد؛ وقتی مسکوکات فراوان‌تر می‌شوند، به عنوان نتیجۀ گردش کالا و موازنۀ مطلوب، می‌توان کالاهای جدید را وارد کرد و تولید کشاورزی و به‌طور کلی تولید را افزایش داد.
ثروت این قدرت را دارد که مبادله شود و خودش را به عناصری تجزیه کند که روابط برابری و نابرابری را امکان‌پذیر می‌سازند. ثروت می‌تواند خودش را با استفاده از آن عناصر، کاملاً مقایسه‌پذیر ثروت که فلزات گران‌بها نامیده می‌شوند، مشخص کند.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۲۰)
گفتن این که پول نوعی تعهد است، مانند این سخن است که پول بیش از ژتونی نیست که از طرف همه پذیرفته شده است ـ و از این‌رو یک افسانۀ محض است؛ اما همچنین به این معناست که پول دقیقاً ارزش چیزی را دارد که برای آن داده شده است، زیرا پول همچنین می‌تواند با همان مقدار کالا یا معادلش مبادله شود.
سکه همیشه می‌تواند به صاحبش آن چیزی را بازگرداند که به ازای آن مبادله شده بود. پول نوعی حافظۀ مادی، نوعی بازنمایی خود مضاعف‌ساز، نوعی مبادلۀ قسطی است. هم‌چنان که لوتروزنی[۳] می‌گوید، تجارت که از پول استفاده می‌کند تا جایی پیشرفت به حساب می‌آید که نوعی تجارت نابرابر باشد، نوعی عمل که برای مدتی فاقد آن چیزی است که آن (یعنی این عمل) را جبران می‌کند، نوعی نیمه‌فعالیت که مبادلۀ معکوس را مژده می‌دهد و منتظر آن است، مبادله‌یی که بر اساس آن تعهد از نو، به محتوای واقعی‌اش تبدیل می‌شود.(فوکو، ۱۳۸۹: ۳۲۳)

منبع:
فوکو، میشل (۱۳۸۹)، نظم اشیا: دیرینه‌شناسی علوم انسانی، ترجمۀ یحیا امامی، انتشارات پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.