گزارشگر:ناصر فکوهی / سه شنبه 29 جدی 1394 - ۲۸ جدی ۱۳۹۴
بخش نخست/
رویکرد متعارف نسبت به موضوع «شر»، بهصورتی ژرف و گسترده با مفهوم «ممنوعیت» و «گناه» پیوند خورده است. هرچند «گناه اولیه» در سنت مسیحایی ـ یهودی، به سرپیچی از فرمان خداوند در ممنوعیت خوردن میوۀ ممنوعه و خروج از موقعیت معصومیت بهشتی و سقوط (هبوط) بر روی زمین برای تحمل درد و رنجِ زندهگی مادی و پاک شدن از آن گناه برای بازگشت به بهشت یا روانه شدن به دوزخ تعبیر شده است؛ اما سایر گناهان با مجموعهیی از ممنوعیتها و اجبارها پیوند خورده است که باید آنها را در مرکز اخلاق باستانی از رُم مسیحی تا امروز به شمار آورد که در بخش مرکزی جهان در پروژۀ استعماری قرار میگیرند و به سراسر گیتی تعمیم مییابند. از اینرو آنچه امروز دربارۀ خیر و شر گفته میشود تا حد زیادی، بسیاری دیگر از پروژههای شناختی از جمله جهان موسوم به «ابتدایی» و روایتهای اسطورهیی کیهانشناسی آنان، همچون نظامهای شرقی (کنفوسیوسی، بودایی) را نادیده میگیرد.
اندیشۀ مرکزی و امروز جهانی، مجموعهیی از «بایدها و نبایدها» است که پایۀ اخلاق را در نظامهای مدنی نیز ساختهاند و عمدتاً از یک متن اساسی ریشه گرفتهاند که در تورات (قانون) یهودایی، و سپس مسیحی به مبنای هرگونه تمایزی میان خوب و بد تبدیل میشود. متن مورد بحث، «ده فرمان» (در یونانی دکالوگوس δεκάλογος) است که بنا بر سنت، خداوند بر کوه سینا به حضرت موسی (ع) وحی کرد. این فرمانها عمدتاً پس از تأکید بر وحدانیت و ضرورت پرهیز از هرگونه شرک و همتا قایل شدن برای خداوند یا حتا ساختن تصویر تجسمی از موجوداتِ زمین و آسمان و دریا، مواردی دیگری یعنی پرهیز از سوگند خوردن به نام خدا، تقدس یک روز بدون کار (شنبه/ یکشنبه/ جمعه در سنتهای ابراهیمی) در برابر شش روز کاری، ممنوعیت کشتن نفس، زنا، دزدی و شهادت دروغ و حسادت را مورد تأکید قرار دادهاند. این قوانین چارچوبهایی را ساختهاند که تا امروز و حتا در جوامع کاملاً سکولار بهصورت مستقیم و غیرمستقیم، جامعه را در هنجارهایش تعریف کرده و زندهگی روزمره را بر اساس «خیر» و با پرهیز از «شر»، دستکم، در قواعد مورد ادعایش، قوانین ادارهکنندۀ نظامهای قانونی و اجرایی و قضایی و مجازاتهایش تعریف و تبیین کردهاند.
البته باید گفت که مسأله در سطح الهیاتی موضوعییی است که امروز جز در همان حوزه چندان مد نظرِ علوم اجتماعی و انسانی و فلسفه نیست و تفسیرهای خود را دارد: از یکسو در برخی از ادیان باستانی نظیر مزدیسنا (یا دین زرتشت) به ویژه دین زرتشت متأخر (ساسانی دورۀ دوم) موضوع به سادهگی در جدایی مطلق خیر و شر (برخلاف تکخداگرایی زروانیسم باستانی) در قالب دو خدای رو در رو، تعبیر شده است که میتوانند «شر» را به مثابۀ هدفی برای مبارزۀ خیر مطرح کنند؛ یا در برخی دیگر از ادیان باستانی، مثل نظامهای چندخدایی یونانی، روابط میان خیر و شر و تعبیری که اصولاً از این دو وجود دارد، به صورتِ پیچیدهتری در سطح خدایان پراکنده شده است و در تفسیرهای اسطورهیی از رفتارهای خدایی به بیان درمیآید؛ و در نهایت، در ادیان ابراهیمی ما «شر» را اغلب به مثابۀ عاملی برای سنجش و ارزیابی بر انسان داریم که به گونهیی زیر کنترل «خیر» است و بنابراین بحث بیپایان منشأ و معنای «شر» در این ادیان به گونهیی به بحثی درونی در آنها تبدیل شده است و یا ابزاری در دست مخالفان ناخداباور (آتئیست) برای به زیر سوال بردن نظامهای خداباور (تئیست). این در حالی است که میتوان اندیشۀ خود را بر تضادی متمرکز کرد که در برخورد با مدرنیته از یکسو و با مدرنیتۀ متأخر (که گاه پسامدرنیته نیز با آن انطباق یافته است) به روابطی پیچیده و تأملبرانگیز با مفهوم «خیر وشر» و دیالکتیک میان آن دو منجر شده است.
در اندیشۀ ایرانی که در این یادداشت کوتاه قصد توقف بر آن را نداریم، نظامهای خیر و شر بهصورتی مبالغهآمیز در یک دوگانه قرار گرفتهاند که این امر به سطح زبانی، ساختارهای فکری و حتا نظام اجتماعی نیز کشیده است و بدل به یکی از موانع اندیشه در همۀ عرصهها و مطلق دیدن و مطلقاندیشی شده است. امروز مشکلی که برای ما وجود دارد، همین عدم توانایی به اندیشیدن حد فاصلی میان خیر و شر و یک پیوستار فکری است که این دو را درون نوعی دیالکتیک با یکدیگر قرار دهد و در این یادداشت دقیقاً هدفِ ما پرداختن در حد اشاره به همین دیالکتیک است.
در این راستا ما میتوانیم با تکیه بر آرای یکی از فیلسوفان بسیار برجستۀ اخلاق در دورۀ معاصر یعنی خانم میریام روو دالون (Myriam Revault d’Allones) بهویژه بر دو رویکرد تأکید کنیم که از یکسو مفهوم «شر رادیکال» کانت را قرار میدهد و در سوی دیگر، یک پیوستار و نه یک گسست، بر مفهوم «ابتذال شر» در نزد هانا آرنت تأکید میکند. در یکسو ما با کانت روبهروییم که از جمله در متنی با عنوان «دین در چارچوب صرف منطق» (۱۷۹۳)( Die Religion innerhalb der Grenzen der bloßen Vernunft) به موضوع شر میپردازد، درحالیکه آرنت در متن معروف خود: «آیشمن در اورشلیم: دربارۀ ابتدال شر» (۱۹۶۳)( Eichmann in Jerusalem. Ein Bericht von der Banalität des Bösen) اندیشۀ کانتی را پی گرفته و آن را به یک مصداقِ بسیار پُراهمیت برای انسانیت یعنی قتلعامهای نازی و شرارتِ نهفته در آن باز میگرداند.
اگر ابتدا بر نظریۀ کانت تأکید کنیم، میبینیم که به باور او، مسالۀ «منشای شر» دستنیافتنی است و مسالۀ اصلی، نه منشای شر، بلکه دلیل به انجام رسیدن و تحقق یافتنِ «شر» در نظام کنش است و اینکه چهگونه باید بتوان در برابر وسوسۀ انجام «شر» مقاومت کرد و با آن مبارزه کرد…
Comments are closed.