انسان‌شناسیِ شناختی

گزارشگر:جبار رحمانی/ چهارشنبه 28 دلو 1394 - ۲۷ دلو ۱۳۹۴

mandegar-3انسان‌شناسیِ شناختی عبارت است از مطالعۀ رابطۀ میانِ جامعۀ انسانی و اندیشۀ انسانی. انسان‌شناسانِ شناختی در پی مطالعۀ این موضوع هستند که مردم در گروه‌های اجتماعی چه‌گونه اشیا و رویدادهایی را که دنیای آن‌ها را می‌سازند، دریافت کرده و در بابِ آن‌ها فکر می‌کنند. این اشیا و رویدادها شامل هر چیزی از اشیای فیزیکی مثل گیاهان وحشی گرفته تا رویدادها و امور انتزاعی مثل عدالت اجتماعی می‌باشند. بعضی پروژه‌ها نزدیکیِ زیادی با روان‌شناسی دارند، زیرا مطالعۀ این‌که چه‌گونه گروه‌های اجتماعیِ خاصی امور مربوطه را طبقه‌بندی می‌کنند و در باب آن‌ها استدلال می‌ورزند، عملاً منجر می‌شود به طرحِ پرسش‌هایی در باب طبیعت بنیادیِ بعضی فرآیندهای شناختی.

تاریخ اولیه
داستان انسان‌شناسیِ شناختی از اواخر دهۀ ۱۹۵۰ شروع شد. برای فهمِ این‌که چه چیزی در این زمان رخ داده است، نیازمند فهمِ جنبه‌هایی از تاریخ انسان‌شناسی هستیم. انسان‌شناسی به مثابه یک عرصۀ حرفه‌یی برای مطالعۀ [اکادمیک] از اواخر قرنِ ۱۹ شروع شد. منشور اصلیِ انسان‌شناسی بیان‌گر برآورده کردنِ قطعۀ مفقودۀ تاریخ انسانی بود، یا به عبارت دقیق‌تر، [حلقۀ مفقوده] ماقبل تاریخ انسان، دوره‌یی زمانی که قبل از تاریخ خط و رشد و گسترش تمدن‌های کلاسیک قرار می‌گرفت. بخشی از مهم‌ترین انگیزه‌ها برای این بحث، کشف مردم بومی امریکا، اقیانوسیه و شرق توسط جوامعِ غربی بود. دانشمندان غربی با علایق و تصوراتِ عظیمی در باب این‌که این مردم بومی کشف‌شده برای حل این پرسش به سرعت موجب رشد زمینه‌های شناخته‌شدۀ تلاش‌های علمی در اواخر قرن نوزدهم شد.
مباحث ماقبل تاریخ در انسان‌شناسی سه روش متفاوت برای تحقیق داشتند. روش اول شامل تحقیقِ مستقیم بر روی گذشته از خلال پژوهش در باقی‌مانده‌های فیزیکیِ آن دوره‌ها می‌شد. این شیوه سبب‌سازِ زمینۀ باستان‌شناسی شد. این گرایش با تخصصی کردن تکنیک‌هایی توسط محققان دانشگاهی‌یی که به یونان باستان، رم و مصر باستان علاقه‌مند بودند، شروع شد. روش‌های دقیق و حساسِ حفاری برای انجام کارهایی برای Stratigraphy مواد دفن شده در درون زمین از دورۀ مردم اولیه، توسعه یافته بودند.
طی این مرحله، علایق دانشمندان از مطالعۀ کرونولوژی تمدن‌های اروپایی و خاورمیانۀ اولیه به مطالعۀ ماقبل تاریخ هند و امریکای شمالی و جنوبی و در واقع به مطالعۀ عمومی ماقبل تاریخ انسانیت، گسترش یافت.
طی دهۀ ۱۹۵۰ به میزان زیادی دربارۀ ماقبل تاریخ انسانی اطلاعات به‌دست آمد. کرونولوژی دقیقی با کار بر روی نقاط آغازینِ تطور انسان‌نماها (Hamanids) از چندین میلیون سال قبل انجام گرفت. این کرونولوژی شامل توسعه از تکنولوژی‌های جمع‌آوری و شکار در عصر پارینه سنگی، چرخش به پرورش غذا در عصر نوسنگی در ۸ تا ۱۰ هزار سال پیش و رشد شش مرکز بزرگِ مستقل تمدنی حدوه ۵ هزار سال قبل در مصر، Mesopotamia، the lndus، the yangtze، Meso America و سواحل پرو.
دومین روشی که در اواخر قرن نوزدهم توسعه یافت، مردم‌نگاری نامیده می‌شد که عبارت است از مطالعۀ مشاهده‌یی شیوه‌های زنده‌گی مردم ابتدایی. به واسطۀ به‌دست آوردنِ گزارش‌های عینی از نهادهای اجتماعی و فرهنگی مردمِ ابتدایی در پیرامون دنیا و تطبیق آن‌ها، نتیجه‌اش در این است که ارتباطات تاریخی و مراحل توسعۀ تطوری را به‌دست می‌داد و همچنین نتایج به‌دست آمده از کارهای باستان‌شناسان را تکمیل می‌کرد. بنا بر آن‌چه رادکلیف براون در ۱۹۰۹ گفته بود: «ملاقات با اساتید آکسفورد، کمبریج و لندن سبب می‌شد عموماً در باب ترمینولوژی سوژه‌های‌مان بحث شود. ما توافق داشتیم که اصطلاح مردم‌نگاری را به مثابۀ اصطلاحی برای گزارش‌های توصیفی از مردم بدون ادبیات کتبی، به کار ببریم. بازسازی فرض تاریخ عده‌یی از مردم به عنوان وظیفۀ مردم‌نگاری و باستان‌شناسی ماقبل تاریخ پذیرفته می‌شد.»
مردم‌نگارانِ اولیه بیشتر علاقه‌مند به بررسی راهی بودند که به‌واسطۀ آن ویژه‌گی‌های فرهنگیِ خاصی از یک جامعه به جامعۀ دیگر اشاعه پیدا می‌کنند و همچنین راهی که جوامع ساده می‌توانستند بر مبنای شباهت‌های متعددی در یک ناحیۀ جغرافیایی، یک گروه را تشکیل دهند که بدان حوزۀ فرهنگی گفته می‌شد. آن‌ها به شدت به جوامع تکامل‌یافته‌یی که در زنجیره‌یی از مراحل از مردم سادۀ شکارگر تا تمدن‌های پیچیدۀ شهری قرار می‌گیرند. یا به عبارت ساده‌تر مجموعه‌یی از فرآیندهای غیرتکاملی و غیرمستقیم و چندگانۀ تغییر را شامل می‌شوند. این مباحث امروزه نیز به‌طور کامل حل نشده‌اند.
سومین روش تحقیق دربارۀ گونه‌های فیزیکیِ نوع انسانی بود. متأسفانه این کار به ایده‌های نژادگرایانه‌یی که در جوامع غربی در قرن نوزدهم رایج بودند، آلوده شد. به هر حال، پروژۀ مبنایی این موضوع قابل استدلال و فهم بود. این پروژه شامل جمع‌آوری داده‌ها پیرامون تشابهات و تفاوت‌های فیزیکی در میان گروه‌های انسانی می‌شد که عوامل چندی از جمله الگوهای مهاجرت و روابط تاریخی میان گروه‌ها می‌توانست آن‌ها را تعیین کند، و همچنین انطباق‌پذیری‌های محیطی خاصی نیز کشف شدند.
با کمک تکنیک‌های مدرن برای مقایسۀ مستقیم ژنتیکی، امروزه این امید وجود دارد که این مباحث بدون افتادن در دام گونه‌شناسی نژادگرایانه مورد بحث و مباحثه قرار گیرند. بنابراین انسان‌شناسی با سه زمینۀ کاری شروع کرد: مردم‌نگاری، باستان‌شناسی و آن‌چه که انسان‌شناسی جسمانی نامیده می‌شد. این سه زمینه امروزه در اکثر دیپارتمنت‌های مدرن انسان‌شناسی دیده می‌شوند. نکتۀ جالبی که در این‌جا وجود دارد این است که پروژه‌های عمومی کار بر روی تاریخ اولیۀ تمدن‌ها و مردم ابتدایی، مدت‌هاست که در کنار دو عرصۀ مهم یعنی زمینه‌های اتنوگرافی و انسان‌شناسی جسمانی قرار گرفته است و امروزه ائتلافِ این سه زمینه و هم‌بسته‌گی آن‌ها در چارچوب‌های نهادی دانشگاه‌ها و دیپارتمنت‌ها به‌طور ثابتی باقی مانده است.
عرصۀ زبان‌شناسی نیز نقش مهمی در توسعۀ عمومی اتنوگرافی برعهده داشته است. یکی از مسایل اولیه، بازشناسی شباهت‌ها و تفاوت‌ها در میان زبان‌ها بود که اطلاعاتِ بسیار مهمی را در باب روابط تاریخی [زبان‌ها و اجتماعات] به‌دست می‌داد. با وجود این‌که زبان‌ها به‌آرامی تغییر می‌کنند، ارتباطات و پیوندهای تاریخی میان جوامعِ مختلف را بعضاً می‌توان به‌وسیلۀ مقایسه‌ها و تطبیق‌های زبان‌شناختی کشف کرد. هرچند هنوز هم مباحثات و جدال‌های فراوانی در باب رشد و گسترشِ بعضی منشأهای زبانی وجود دارد، با وجود این امروز بیش از پنجاه گروه زبانی در دنیا طبقه بندی شده‌اند و در بخشی از جزییات توصیف شده‌اند.(Ruhlen، ۱۹۸۷)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.