احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





فمینیسم در چـالش با خـانـواده و اجتـماع

گزارشگر:نسترن میرزایی / سه شنبه 4 حوت 1394 - ۰۳ حوت ۱۳۹۴

mandegar-3بررسی تاریخ تکامل فمینیسم نشان می‌دهد که فمینیست‌ها در دهۀ ۱۹۳۰ تصور خوبی نسبت به خانواده و نقشِ آن در اجتماع داشتند و هم‌چنین سعی در تحکیم بنیان خانواده، زنانه‌سازی جامعه و تکریم فرزند و تقدیر از نقش مادر در فرایند تربیتِ کودک داشتند. آن‌ها سعی داشتند از طریق تحکیم خانواده و فرزندپروری، نقش زنان را در جامعه افزایش دهند و کانون خانواده را به صورت پناهگاهی در برابر خسته‌گی‌ها و فشارهای ناشی از محیط کار و اجتماع تبلیغ می‌کردند و زن به عنوان شخصیتی خانواده‌پرور، می‌توانست اجتماع را به سوی توسعه سوق دهد.
اما به تدریج فمینیست‌ها به سوی این رویکرد که خانواده کانون نابرابری و عدم تقارن حقوق زن در جامعه است، سوق پیدا کردند. آن‌ها ادعا می‌کردند که خانواده مکانی برای تضییع حقوق زن و صحنۀ نابرابری است که در آن زنان به انقیاد کشیده می‌شوند. از نظر فمینیست‌ها در خانواده دو ساختار درهم تنیده برای انقیاد زنان است: جایگاه زنان در مقام مادر و همسر، روندهای تربیتی خانواده که منش زنانه و مردانه را در فرزندان نهادینه می‌کند و آنان همین منش‌ها را به فرزندانِ خود منتقل می‌کنند و به این ترتیب، سلطۀ مرد و فرودستی زن را تداوم می‌بخشد.
بنابراین در حالی که فمینیسم سنتی می‌کوشید خانواده را متحد سازد، گونۀ افراطیِ آن سعی دارد که خانوادۀ طبیعی را از بین ببرد. آن‌ها زنده‌گی خانواده‌گی و فرزندپروری زنان را مورد تحقیر قرار می‌دهند و کانون خانواده و حس فرزند دوستیِ زنان را وسیله‌یی برای تضییعِ حقوق‌شان می‌دانند؛ از این‌رو نقش مخربی در اجتماع و بنیان خانواده داشته است. در حالی که خانواده جایگاه سازنده و شایسته‌یی در پیوند اجتماع و افراد دارد.
باید در نظر داشته باشیم که خانواده مهم‌ترین نهاد اجتماعی است که می‌تواند به نیازهای معنوی، مادی، احساسی و عاطفی انسان‌ها پاسخ موثر و بدون جای‌گزینی بدهد. علاوه بر آن، خانواده یک واحد سیاسی، اقتصادی، آموزشی و نیز مکانی برای پرورش و تربیت فرزند است. فرزند در کنار پدر و مادر احساس امنیت و آرامش به دست می‌آورد و همین احساس، بسیاری از نیازهای روحی و روانی او را تأمین می‌سازد. پیوند فرزند و والدین به عنوان عنصری محوری در روابط انسانی و احساسات فردی وی می‌باشد که این پیوند بسیاری از نیازهای زیستیِ کودک را تامین می‌نماید. خانواده مانند پلی میان فرد و اجتماع است که در تعامل و جامعه‌پذیری وی، نقش وافری دارد. کانون خانواده از بسیاری از لحاظ پشتوانۀ ارزش‌مندی برای زنده‌گی اجتماعی محسوب می‌گردد.
اما امروزه در جوامع غرب، نهاد خانواده در اثر پیدایش پاره‌یی از مکاتب و دیدگاه‌های انحرافی، بسیاری از عملکردهای اجتماعی و فرهنگیِ خود را از دست داده و به نهادی کم‌رنگ و کم‌اثر در جوامع مدرن و صنعتی تبدیل گشته است. فمینیسم نیز دیدگاهی نشأت گرفته از مکاتب غربی است که نظریاتِ آن باعث نابودی کانون خانواده در برخی از جوامع گردیده است. آنان خانواده را به عنوان عنصری معرفی می‌نمایند که مانع رشد اجتماعی و روانیِ زنان و کل اجتماع می‌گردد. این مسأله چون با واقعیت کارکرد خانواده در اجتماع مغایرت دارد، تأثیرات مخربی در جامعه و احساسات شهروندان که ریشه در کودکی و سردرگمی آن‌ها دارد، گذاشته است.
بسیاری از نویسنده‌گان و اندیشه‌ورزان غربی در آثار خود به این مسأله پرداخته‌اند. جیمز کیو ویلسون در کتاب خود زیر عنوان “مشکل ازدواج” بیان می‌کند که پیوند و رابطۀ عاطفی بین فرزندان و والدین وجود دارد و این احساس ریشه در فطرت و سرشتِ آن‌ها دارد و از نیازهای زیستیِ آن‌ها محسوب می‌شود؛ پس جوامع موظف‌اند که زمینه‌های ایجاد و پرورش این احساس را بین والدین و کودکان‌شان ایجاد نمایند. وی، راه‌حل و راهکار بسیاری از مشکلات را در ازدواج می‌داند که مسوولان جامعه می‌بایست جهت حفظ و تشکیل آن اقدامات لازم را داشته باشند.
هرچند امرِ ازدواج در جوامع و فرهنگ‌های مختلف می‌تواند اشکال متفاوتی داشته باشد و آداب و رسوم مربوط به آن، در فرهنگ جوامعْ متفاوت از یکدیگر است؛ ولی هدف اصلیِ آن تحکیم بنیان خانواده و اجتماع و محافظت از زنده‎‌گی خانواده‌گی در برابر تهدیدهاست. تمامی جوامع از ازدواج و تشکیل خانواده، تصور مثبت و شایسته‌یی دارند و افراد را به این امر تشویق می‌کنند، چرا که خانواده نوعی تعهد اجتماعیِ پایداری‌ست که به ارضای بسیاری از نیازهای جسمی و روحیِ انسان مشروعیت می بخشد.
در حال حاضر، خانواده‌ها بر لبۀ پرتگاه اضمحلال قرار گفته‌اند و نوعی بحران اجتماعی در جوامع ایجاد شده است. اما ازدواج و تشکیل خانواده، قطعاً بهترین راه‌حل برای حل مشکلات اجتماعی و مبنایی برای زنده‌گیِ مشترک و خانواده‌گی است. ازدواج به چند دلیل به عنوان یکی از شاخص‌های مهم خانواده تلقی می‌گردد: اهمیت وراثت سلسله‌مراتبی، اهمیت تداوم مراقبت والدین و مسوولیت نگهداری فرزندان، کنترل اجتماعی و تعهد قانونی.
زمانی که بنیان خانواده در جوامع دچار تزلزل می‌شود، جرم و جنایت، مصرف مواد مخدر و بی‌کاری نیز در جامعه افزون می‌گردد و این معضلات اجتماعی، خود پیامدهای منفیِ دیگری برای اجتماع به دنبال دارند که همه دست به دستِ هم داده باعث آسیب‌های روانی و روحی برای تمام افراد جامعه به‌ویژه زنان و کودکان می‌شوند. حال آن‌که کودکان در نهاد خانواده سعادت واقعی را تجربه می‌نمایند، برخورداری از وجود پدر و مادر باعث رشد طبیعی کودک می‌شود و خانواده پناهگاهی است که در آن، کودک تربیت و آموزش لازم را برای ورود به جامعه به دست می‌آورد و بسیاری از نیاز و خواسته‌های روحی و جسمانی‌اش تامین می‌گردد. کودکی که در خانواده و در کنار پدر و مادر واقعیِ خود زنده‌گی می‌کند، در مقایسه با کودکی که تنها با یکی از والدین خود زنده‌گی می‌کند، وضعیت روحی و روانی بهتری خواهد داشت.
بدون ازدواج و وجود خانواده، جامعه دچار هرج و مرج و آشفته‌گیِ اجتماعی و فرهنگی می‌شود، بسیاری از هنجارها و الگوهای اجتماعی نظیر تعهد و مسوولیت، معنای خود را از دست می‌دهند؛ چنان‌که اکنون واقعیت جوامع غربی، شاهدی بر این مسأله است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.