احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 9 حوت 1394 - ۱۰ حوت ۱۳۹۴
بخش دوم و پایانی/
ویتگنشتاین از خواهرش در دوران جنگ، در نامهیی خواسته بود که کتاب تولستوی و کیرکگارد را برای او بفرستد و مشغول نوشتن یادداشتهایی که بعدها به «رسالۀ منطقی فلسفی» تبدیل شد نیز بوده است و این همچنان ناهمخوانی بین روحیۀ عرفانی و تارک دنیایی و لذت جنسی را نشان میدهد. استناد به منابع دستِ چندم و بعضاً بیاعتبار از این دست، بدنۀ این ادعا را در مورد ویتگنشتاین تشکیل میدهد. همچنین بارتلی از اینکه ویتگنشتاین با برخی از دوستانِ خود وقتِ بسیار زیادی را میگذرانده است نیز استفاده میکند تا مدعای خود را اثبات کند؛ استدلالی که بسیار عجیب و نامعقول به نظر میآید.
همچنین باید در نظرداشت که در آن زمان، هم در اتریش و هم در انگلستان همجنسگرایی غیرقانونی و قابل مجازات بوده و علاوه بر این، پرهیزۀ اجتماعی نیز بوده است و با توجه به شهرت خانوادهگی ویتگنشتاین بعید به نظر میرسد که اگر همجنسگرا بوده باشد، بدون عواقب قانونی و اجتماعی میتوانست به روشِ خود ادامه دهد.
از سوی دیگر، آنچه بارتلی ادعا میکند، با رمزگشایی آنها میتوان به این نتیجه رسید که ویتگنشتاین همجنسگرا بوده است نوشتههایی هستند از ویتگنشتاین که در آنها وی از عدم تمایلِ خود به روانکاوی شدن یا بازگو کردن مشکلات و رازهای خود سخن گفته است.
بارتلی (۱۹۸۲) پس از واکنشهای بسیار تندی که نسبت به کتاب او انجام شد، پاسخی به منتقدان خود نوشت، ولی در آن استدلال یا سند جدیدی ارایه نکرد و بیشتر به دفاع از شخص خود پرداخت. مطلب مهمی که در پاسخ او بود، تأکید بر این نکته بود که نباید همجنسگرا بودنِ ویتگنشتاین را به فلسفهاش مرتبط ساخت و در بخشی از آن، به نقد کتابی میپردازد که تلاش داشته است چنین ارتباطی را بین فلسفۀ ویتگنشتاین و گرایش جنسیاش برقرار کند.
نکتۀ جالبی که در این پاسخ وجود دارد این است که بارتلی عنوان میکند با اینکه ویتگنشتاین اندیشمند چندان مهمی نیست و سخنانی را که گفته، دیگران روشنتر و دقیقتر عنوان کرده اند؛ اما پیروان او، او را چون یک قدیس یا شخصیت معنوی مینگرند و از او پیروی میکنند. این سخن، شبیه سخنِ استاد و دوست صمیمیِ بارتلی در مقطعی از زندهگیاش یعنی کارل پوپر در مورد ویتگنشتاین است.
بارتلی شاگردان ویتگنشتاین را به این متهم میکند که نمیخواهند این واقعیت را بپذیرند؛ چرا که نسبت به ویتگنشتاین کیش شخصیت دارند و از آنجایی که این تنها جاذبۀ اوست، در صورتی که به هم بریزد، دیگر چیزی از او باقی نمیماند و آنها برای اینکه بتوانند ساحت مرادگونۀ ویتگنشتاین را حفظ کنند، این واقعیت را نمیپذیرند. زندهگینامۀ ویتگنشتاین که توسط ری مانک به نگارش درآمده است، به عنوان مرجعی قابل اعتماد دربارۀ زندهگی ویتگنشتاین پذیرفته شده است. ری مانک (۱۹۹۰) در کتاب خود احتمال اینکه ویتگنشتاین در زندهگی خود رابطۀ جنسی همجنسگرایانه داشته بوده باشد را منتفی میداند.
ماجرای واکنش به این کتاب خاتمه نیافت، و حتا ناشر کتاب بارتلی نیز وارد معرکه شد و از چاپ این کتاب دفاع کرد و آن را تنها زندهگینامۀ معتبر ویتگنشتاین نامید. در حلقههای فلسفی همجنسگرا بودن ویتگنشتاین بیاساس قلمداد میشود و این حاشیه هیچگاه بر متن غلبه نکرده است.
اما بخش عمدۀ افرادی که این شایعه برایشان اهمیت دارد را میتوان به سه دسته تقسیم کرد؛ گروه اول افرادی که ویتگنشتاین را صرفاً به عنوان یک آدمِ عجیب در گفتوگوهای جسته و گریختۀ خود لازم دارند، گروه دوم افرادی که همجنسگرا هستند و با معرفی ویتگنشتاین به عنوان یک همجنسگرا سعی در گردآوری اعتبار برای خود به عنوان یک گروه هستند، و گروه آخر افرادی که ترجیح میدهند به جای زحمت نقد کردن اندیشههای ویتگنشتاین، این صفت را به او نسبت دهند تا افکار او را بیاعتبار نشان دهند. هیچ یک از این سه گروه با فلسفۀ ویتگنشتاین درگیر نمیشوند. بارتلی در سال ۱۹۹۰ از دنیا رفت، و به رغم اینکه کتابهای خوب فلسفی نگاشت، میراثِ او برای فلسفۀ امروز بیش از هر چیز، یک شایعۀ بیاساس و بیاهمیت در مورد ویتگنشتاین است.
تیم مادیگان (۲۰۰۲) در مورد زندهگینامۀ فیلسوفها مینویسد علاوه بر اینکه باید دقت کرد که جزییات زندهگی یک فیلسوف بهدرستی بیان شود، باید به این هم دقت داشت که چه وجهی از زندهگی یک فیلسوف به فلسفهاش مرتبط میشود. او مثال جالبی میزند. اینکه ارسطو شاگرد افلاطون بوده است و اینکه کانت در حال نوشتن «نقد خرد ناب» به خاطر آواز خواندن خروسِ همسایه حواسش پرت میشده است، هر دو در مورد زندهگینامۀ این افراد آمدهاند؛ در حالی که نکتۀ دوم هیچ ارتباطی به فلسفۀ کانت پیدا نمیکند. حال به نظر میرسد اگر آنچه مادیگان میگوید را به نوشتههای شبیه نوشتههای بارتلی ارتباط دهیم، میبایست در متن «نقد خرد ناب» جستوجو کرد و هر جا اعوجاجی در متن حس شد، آن را به آواز خروس همسایه ربط دهیم. ای بسا با تخیلی قوی، بتوان تشخیص داد کجای متن، خروس آوازی طویل میخوانده و کجای متن آوازی کوتاه!
Anscombe, E. “Wittgenstein” [Letter to the Editor], in Times Literary Supplement, 16 Nov. 1973, p. 1401.
Bartley, W. W. lll.(1973). Wittgenstein.
BARTLEY III, W. W. (1982). Wittgenstein And Homosexuality.
DeAngelis, W. J. (2012). Ludwig Wittgenstein-a Cultural Point of View: Philosophy in the Darkness of this Time. Ashgate Publishing, Ltd..
Drury & Strickland . “Wittgenstein” [Letter to the Editor], in Times Literary Supplement, 22 Feb. 1974.
McGuinness (2008) Wittgenstein in Cambridge: Letters and Documents 1911–۱۹۵۱, Blackwell
Malcolm N (1984) Ludwig Wittgenstein: A Memoir with a Biographical Sketch by GH von Wright. Second Edition with Wittgenstein’s Letters to Malcolm. Oxford: Oxford University Press
Monk, R., & Wittgenstein, L. (1990). the Duty of Genius. London: Jonathan Cape, 275.
Rhees, R. “Wittgenstein”. The Human World. Feb 1974, pp 79-81.
Comments are closed.