احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور - ۱۳ عقرب ۱۳۹۱
برخی از عرفا، انسان را «عالم صغیر» خواندهاند؛ بدین معنی که آنچه در پهنه گیتی است، فشرده آن در انسان وجود دارد. در این میان، کسانی هم استند که وقتی عالم شهود و خیال را به حساب میگیرند، وجود انسان در نظرشان وسعت و گستردهگیِ بیشتری مییابد و عالم مادی را در برابر انسان بیمقدار میبینند و اینجاست که بر انسان «عالم کبیر» نام مینهند. این سخن به خوبی گوشهیی از دشواریِ بحث روی انسان را نمایان میسازد؛ به ویژه آنکه سخن بر سر انسانی عارف، عالم، مجاهد، متفکر، پژوهشگر و الهی باشد.
هر از گاهی که خواستهام همانندی در این زمانه برای عبدالحی الهی پیدا کنم، دست تهی برگشتهام و ناگزیر به قرونِ پیشین رو آورده و در آنجا به جستوجو پرداختهام. به راستی دکتر الهی با دانشی دایرهالمعارفی، نمونه کاملی از حکمای قدیم بود که خرمنی از علم و دانش را فراهم آورده بود. در زمستان ۱۳۵۹ هـ.خ وقتی ما را درس میداد، از ۳۲ موضوع سخن میزد که از علم کلام گرفته تا فلسفه، اخلاق، مدیریت و اساسات جنگ پارتیزانی در آن، جا گرفته بود. و در سالهای بعد، طب روانی و طب گیاهی را نیز بر آن افزود.
عبدالحی الهی از قیلوقال مدرسه آغاز کرد، صرف و نحو آموخت، با فقه و اصول آشنا شد، به دانشکده طب رفت و به فلسفه و کلام چنان رغبت پیدا کرد که «فلسفی» لقب گرفت. به شرح المواقف میرسید شریف جرجانی دلبسته شد و با آثار صلاحالدین سلجوقی انس گرفت. تجلی خدا در آفاق و انفس را از بر کرد و به تأسی از «اخلاق نیکوماکوسی» اثر ارسطاطالیس، نخستین رساله خود را زیر عنوان «اسلام؛ مکتب اعتدال» نگاشت. «فلسفه ما» از باقرالصدر و آثار استاد مطهری بهویژه عدل الهی، انسان و سرنوشت و جهانبینی اسلامی را هضم کرد. او آنچه را میخواند، در واقع آن را میبلعید. وقتی در آن باب سخن میراند، جامعتر از اصل صحبت میکرد. چنان با آرا و عقاید فرقههای کلامی آشنا بود که گویی همدرس ابوالحسن اشعری و عبدالجبار معتزلی بود.
دکتر الهی در کمال تواضع و فروتنی، طبعی ناآرام و درونی بیقرار داشت، عطش علمی او را، یک رشته و چند مضمون سیراب نکرد، سرگردان از این بحث به آن بحث و از این وادی به آن وادی در پیِ دانش روان بود. حتا زندان پلچرخی هم برای او فرصتی بهدست داد تا روی آیات قرآن کریم تفکر و تدبر بیشتر نماید، رساله «ابتلا و آزمایش» را بنویسد و «آیات بشارت در قرآن» را نشانی کند.
جنگ و انفجار و آوارهگی، میان او و کتاب جدایی افکنده نتوانست؛ گویی بدون کتاب و پژوهش نمیتوانست تنفس کند (۱۳۶۳-۱۳۵۹ هـ.خ). در همهجا رازی را میدید و از هر نکتهیی به وجد میآمد و همهچیز در نظرِ او آیاتی از جلال و جمال پروردگار بود. در سالهای ۱۳۷۰-۱۳۶۵ هـ.خ در محیط هجرت (پشاور) حلقههای درس و مولویشناسی برپا کرد. در همان سالها طب روانی آموخت و از آن به بعد به طب گیاهی رو آورد و مقالاتی در این باب نوشت و در هفتهنامه پیام مجاهد (۷۷-۱۳۷۶) به نشر سپرد. طُرفه اینکه خواص برخی گیاهان را در وجود خود به تجربه میگرفت.
همان گونه که به آموختن، حرص و علاقه فراوان داشت، به همان پیمانه به آموختاندن نیز عشق میورزید. در سالهای جهاد در پنجشیر حلقههای درسی برگزار داشت و محلات درسِ او چند بار هدف بمباردمان قرار گرفت؛ ولی بازهم این درسها شبانه دوام پیدا کرد و جوانان از راههای دور در جلسههای درسیِ او حاضر میشدند. در اثر زحمات او بود که امور فرهنگی در جبهه رونق پیدا کرد و مجالی برای فرهنگ و فرهنگیان فراهم آمد. نویسنده یکی از کسانی است که از درسهای دکتر الهی بهره گرفته و به گفته شاعر، او بود که «دستم بگرفت و پا به پا برد».
عبدالحی الهی در افاده مطالب از استعداد بارزی برخوردار بود؛ با صدایی آهنگین و بیانی رسا موضوع را بر ذهن مخاطبان مینشاند. وسعت معلومات او، این امتیاز را به ایشان داده بود تا با ارایه مثالهای متعدد و ساده، مسایل دشوار را به بهترین صورت بیان بدارد. حضور در مجلس درس عبدالحی، یاد عبدالرحمن جامی و فخرالدین رازی را زنده میساخت و شنونده، خود را در حضور یک حکیم جامعالاطراف مییافت و لذت میبرد؛ در غیر آن، سه ساعت راه شبانه را چه کسی پذیرا میگشت و رنج آن را بهجان میخرید. باری از او پرسیدم: دکتر صاحب! این مسایل جدید و بکر را از… ادامه صفحه ۶
مرد شیفته علم و…
کجا میآوری. در پاسخ گفت: یک محقق باید مانند زنبور عسل کار کند؛ شیره گلها را بمکد و از آن شهد حاصل آورد.
اما زمانی که ایام تیره میشد و جنگ مستولی، چهرهها برافروخته میگشت و صداها دلخراش؛ حلم، بردباری و دانشپروریِ او به دیده کسانی ناپسند میآمد و رفتارِ او مناسب نمیافتاد. از اینرو سفیهان بر او نیشخند میزدند و خُرده میگرفتند.
دکتر الهی زیبایی را میپسندید، آواز خوش را دوست میداشت و در برابر هر پدیده زیبا به حیرت فرو میرفت و تسبیح میگفت. لباس خامکدوزی به تن میکرد و علاقه داشت که یک گل سرخ و یا سیب سرخ بهدست داشته باشد و بدین نمط، درشتیهای روزگار را به هیچ بگیرد. درشتیهای روزگار هرگز نتوانست طبع لطیف و انسانیِ او را ناهموار سازد. با صدای نی، انس و الفتی دیرینه داشت. نِی خوش مینواخت و در روزهای نوجوانی، صدای دلسوزِ نی را با آواز دلاویزِ دریاچه «پیاوشت» درهم میآمیخت.
بیتردید، عبدالحی الهی مردی بیبدیل بود؛ جامع دانشها و اخلاق، جهاد و عرفان، زیباییدوستی و آخرتاندیشی و مصداق سخن بوشکور بلخی:
از شمار دو چشم یک تن کم
و ز شمار خرد هزاران بیش.
سرانجام بر اثر نارسایی قلبی، در بیمارستان چهارصد بستر کابل (۱۳۸۲ هـ.خ) بستری گردید و با آرامش و اطمینان، اکسیجن را از دماغ خود برداشت و به استقبال مرگ شتافت.
خدایش بیامرزاد و جایش فردوس برین باد!
Comments are closed.