احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دوشنبه 10 جوزا 1395 - ۰۹ جوزا ۱۳۹۵
«زیبایی» از جمله مقولاتی است که نزد عرفا و سالکان طریقت «عشق»، از اهمیت خاصی برخوردار است. زیباییشناسی در نزد عرفا که مبتنی بر خداشناسی و دنیاشناسی است، علیالتمام رنگ و لعاب «شهودی» دارد و فراتر از استدلال و احکام عقلی و منطقی قرار میگیرد.
مولوی نیز که خود از اکابر عرفا بود، نگرشی عرفانی و شهودی به امور عالم و آدم داشت و از دریچۀ ذوق و شهود و با لسان نظم و شعر، تجربۀ خویش را بیان داشته است. در این مقال تنها «خدا» و «دنیا» و نسبتِ آن با «زیبایی» بررسی میگردد.
در خداشناسی مولوی، وجود خداوند، چنان آشکار و در عین حال چنان نهفته در هر چیز است که نیازی به برهان نیست و از طریق بصیرت و اشراق میتوان وجود او را یافت. باید چشم «دل» را گشود تا «جان» را دید. اما از دید مولوی، گشودن چشم دل نه با براهین، بل با تزکیۀ نفس و ریاضت حاصل میآید و آدمی را به سوی تجربهیی میکشاند که منحصر به فرد است و آن، وحدت هستی و عالم با امر قدسی یا «خداوند» است.
با عنایت به خداشناسی مولوی میتوان دریافت که «زیبا»، همان «خداوند» و «خداوند»، همان «زیبا» است.
خوبرویان آینۀ خوبی او
عشق ایشان عکس مطلوبی او
هم به اصل خود رود این خد و خال
دایماً در آب کی ماند خیال؟
جمله تصویرات، عکس آب جوست
چون مالی چشم خود، خود جمله اسوت
شش جهت عالم همه اکرام اوست
هر طرف که بنگری، اعلام اوست
آن جمال و قدرت و فضل و هنر
ز آفتاب حسن کرد این سو سفر
و چون خداوند «زیبا» است، بنابرین هر آنچه وجود دارد، مظهر زیبایی اوست و اصل مشترک بین تمامی اشیای عالم و جهان هستی، همانا اصل «زیبایی» است.
زیبایی، امری «وجودی» است و به عینه میتوان آن را مشاهده کرد. یعنی آدمی به هر سو بنگرد، قادر است که زیبایی را ببیند و این امر به هیچ عنوان ساختۀ ذهن بشر نیست. توجه به این نکته، بسیار اهمیت دارد و راهگشای شناخت زیبایی در نزد مولاناست.
همانطور که دغدغۀ عارف و صوفی وحدت است، لذا نیل به مقام «زیبایی در ژرف» و به تعبیری دقیقتر، وحدت یافتن صوفی با هستی و خداوند، تمام هموغم سالک است. گذر از سطح و صعود به مقام ژرف، دقیقاً به معنای عبور از زیباییهای سطحی و نسبی و دریافت و شهود زیبایی مطلق و به تعبیری دیگر، وحدت یا امر قدسی است.
در اینجا میخواهیم به ذکر مطالبی بپردازیم که اساس بحث مقولۀ زیبایی از منظر مولویست. لاجرم زیبایی را به دو گونه تقسیم نموده و این دو را از یکدیگر تفکیک میکنیم:
ـ زیبایی در سطح (نسبی)
ـ زیبایی در ژرف (مطلق).
(نکاتی که پیرامون خداوند و زیبایی آوردیم، همهگی را میتوان تحت مفهوم زیبایی در ژرف قرار داد.)
همانطور که دغدغۀ عارف و صوفی وحدت است، لذا نیل به مقام «زیبایی در ژرف» و به تعبیری دقیقتر، وحدت یافتن صوفی با هستی و خداوند، تمام هم و غم سالک است. گذر از سطح و صعود به مقام ژرف، دقیقاً به معنای عبور از زیباییهای سطحی و نسبی و دریافت و شهود زیبایی مطلق و به تعبیری دیگر، وحدت یا امر قدسی است:
که بیا من باش، یا همخوی من
تا ببینی در تجلی، روی من
ور ندیدی، چون چنین شیدا شدی
خاک بودی، طالب احیا شدی
دنیا و دنیاشناسی در نظر مولوی:
در نظر مولوی، همچون عرفای نامدار دیگر، دنیا محل گذر است. هر آنچه در دنیا است، همهگی نسبی و ناپایدار است، لذا دلبستهگی به امور گذرا و متغیر جایز نیست.
کین جهان جیفه است و مردار و رخیص
بر چنین مردار، چون باشم حریص
اما «دنیا» از منظر مولوی به معنای صفات مذموم و رذیلۀ آدمی نیز هست؛ بخل، حرص و آز، شهوت و… از جمله اموری است که هر آن کس بدان دل بندد، سخت متضرر میشود:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بدن
نی قماش و نقره و میزان و زن
پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از بادگیر من لدن
این گونه امور پابرجا و ماندگار نیست و در طول زمان، آن وجاهت و ارج و مقام خویش را از دست خواهد داد، پس چه نیک است که آدمی از سقوط در ورطۀ ناپایدار دنیا خودداری و پرهیز نماید.
مولوی هیچگاه دعوت به رهبانیت و دنیاگریزی و دنیاستیزی نمیکند.
او هیچگاه از دنیا و تعلقاتِ آن دست نکشید و در حد معقول و لازم از آن بهره برد. زیبایی دنیوی و یا به تعبیر دیگر، زیبایی در سطح (نسبی)، امریست ناپایدار و زودگذر و بنابراین، دلبستهگی را نشاید:
حسن صورت هم ندارد اعتبار / که شود رخ زرد از یک زخم خار
هرچند زیبایی دنیوی در جایگاه خویش قابل توجه و ارزشمند است و میتواند همچو نردبانی باشد به سوی زیبایی مطلق، اما اگر آن را همچون مقصد و هدفی دانست و تصور نمود که هدف غایی آدمی، همانا این زیبایی گذرا است، دیگر دچار خبط و خطا شدهایم. زیبایی دنیوی، جزیی ناچیز از زیبایی مطلق و بهسان سایهیی از آن است.
وجود سایه، منوط به وجود آفتاب است. سایه پاینده نیست، اما آفتاب ازلی و ابدی است. به همین سان، زیبایی دنیوی در سطح قرار میگیرد و جزیی ناچیز از زیبایی مطلق است. خداوند، خود زیباست؛ زیبایی مطلق، زیبایی جاودانه و ازلی که هیچ خلل و آفتی در آن راه ندارد و لذا، عشق به این زیبایی، برای عارف و سالک والامقام تنها عشقیست که حقیقی است. و اینکه: «خداوند، زیبایی را دوست دارد» میتوان به این گونه تفسیر نمود که خداوند متعال که خود زیبا و منشای زیبایی است، زیباییی را دوست میدارد که ناظر به زیبایی مطلق باشد. مولوی هم به این مسأله توجه تام و تمامی دارد. آدمی را اندرز میدهد که رو به سوی زیبایی مطلق که منشای تمامی زیباییهاست، نماید و عشق خویش را به طور کامل نثار این زیبایی کند.
قصۀ کنیزک و پادشاه در دفتر اول مثنوی به خوبی اشارت به دلبستهگی به زیبایی نسبی و ناپایدار بودنِ آن و فرجام سوگناک آن دارد و اینکه چهگونه کنیزک، عاشق زرگری در شهر سمرقند بود و چون زیبا رخ بود، دلبستهگی خاصی به او داشت. اما پس از آنکه زرگر مبتلا به بیماری میشود و زیبایی خود را از دست میدهد، دیگر بدو دل نمیبندد و حتا ابراز انزجار میکند.
توجه به زیبایی از منظر مولوی، منوط به تحلیل خداشناسی و دنیاشناسی وی است تا به خوبی بتوانیم دو مقولۀ زیبایی در ژرف (مطلق) و زیبایی در سطح (نسبی) را فهمیده و جایگاه اصلی هر کدام را در جهانبینی عرفانی مولوی دریابیم.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
Comments are closed.