احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نصرالله خليلي تيرتاشي / چهار شنبه 9 سرطان 1395 - ۰۸ سرطان ۱۳۹۵
بخش چهارم/
ابن خلدون در دیباچۀ مقدّمه، وارد بحث علم تاریخ میشود و بیان میدارد: تاریخ از جمله فنون متداول در میان ملتهاست که هم مردم عادی و هم پادشاهان به معرفتِ آن اشتیاق دارند و در درک و فهم آن، همۀ مردم یکساناند. وی ادامه میدهد که تاریخ دارای دو بعد است: ظاهری و باطنی. در بعد ظاهری، تاریخ مورد شناسایی مورّخان پیشین قرار گرفته، موضوع علم تاریخ را تشکیل میدهد. در نظر وی، تاریخ در بعد ظاهری عبارت است از: بیان اخبار دربارۀ گذشتهگان و اینکه چهگونه اوضاع و احوالِ آنها منقلب میشود و دولتهایی میآیند و به جهانگشایی و عمران میپردازند و چهگونه پس از مدتی منقرض میشوند و جای خود را به دیگران میدهند. ولی او خود بُعد دیگری از وقایع و حوادث تاریخی را کشف کرد که مورد توجه و درک مورّخان قرار نگرفت و آن را مسالۀ علم جدید خود، یعنی «علم عمران» قرار داد. در نظر وی، تاریخ در بُعد باطنی عبارت است از: تفکر، تحقیق و علتیابی دقیق دربارۀ حوادث و مبادی آنها و همچنین علمی دقیق به چهگونهگی وقایع و علل تحقق آنها. به سبب بعد دوم، ابن خلدون تاریخ را از علوم حکمت میداند و معتقد است: تاریخ از حکمت سرچشمه میگیرد و شایسته میداند که از علومِ آن شمرده شود.
گرچه علم «عمران» رابطۀ نزدیک و تنگاتنگی با علم تاریخ دارد، ولی به دلیل جدا بودن موضوع و هدف، آن را مستقل از تاریخ میداند. به اعتقاد وی، هدفِ «تاریخ» خبر دادن از حالات و کیفیاتی است که در اجتماع روی میدهند، ولی هدف علم «عمران»، کشف علل و عوامل مؤثر در رویدادهای اجتماعی و بیان شرایط و زمینههای تحقق آنهاست، نه صرف توصیف و ذکر وقایع اجتماعی. در واقع، ابن خلدون با نقد تاریخ و ارایۀ تلقّی جدید از آن، اولین گام را در طراحی علم جدیدش برداشته است.
ابن خلدون عقیده داشت: عمران (اجتماع) و تمدن، در تحوّلات خود، طبیعتهایی (علل و قوانین) دارند که میتوان با کشف آنها اخبار و آثار را به آنها ارجاع داد و بر آنها حمل کرد. ولی شیوۀ کار مورّخان به گونهیی بود که این طبیعتها را مورد تحقیق و توجه قرار نمیدادند؛ چنانکه مینویسد:(۱۷) در بین مورّخان تحقیق و تفحّص از علل حوادث نادر است. وی با نقد این شیوهها، به کشف و تدوینِ علم عمران نایل آمد.
ابن خلدون پس از ردّ شیوۀ مورّخان پیشین، به تألیف کتابی مستقل اقدام کرد. وی در اینباره مینویسد: کتابی دربارۀ تاریخ نگاشتم که در آن، حجاب را از روی سرگذشت نسلها برداشتم و عبرتها و اخبارِ آن را فصلبندی کردم و در آن علل و اسباب شروع دولتها و عمران (جوامع) را روشن ساختم… و ابعاد تاریخ را کاملاً منقّح کردم و آن را در خور فهم دانشمندان و خواص گردانیدم و در ترتیب و فصلبندی آن، روشی نو در پیش گرفتم و در بین روشها، آن را روشی بدیع و طریقهیی شگفتآور قرار دادم و در آن حالات عمران و تمدن و هر آنچه را از عوامل ذاتی در اجتماع بشری روی میدهد تشریح کردم؛ عوارضی که تو را از علل و اسباب موجودات بهرهمند میسازد… و در آن چیزی را از قلم نیانداختم… و همۀ آنها را به طور کامل و جامع بیان داشتم و براهین و علل آنها را آشکار ساختم. از اینرو، این کتاب تألیفی یکتا و بیمانند است… و من با همۀ اینها به قصور خود یقین دارم… پس از آنکه تألیف این کتاب را به کمال رساندم و آن را مایۀ روشنی اهل بصیرت قرار دادم و چراغ آن را برافروختم و در بین سایر علوم، روش و طریقۀ آن را آشکار ساختم و قلمرو آن را در بین معارف وسعت بخشیدم و گرداگرد آن را دیوار کشیدم، به کتابخانۀ «ابوفارس»… هدیه نمودم.(۱۸)
وی هدف خود را از تألیف کتاب مقدّمه، ارایۀ یک رشتۀ علمی مستقل میداند. به نظر وی، این علم نوبنیاد او تمامی ویژهگیهای یک رشتۀ علمی مستقل را داراست: «… هدف کتاب، اول از تألیفات ما همین است. گویی این شیوه، خود علمی مستقل است؛ زیرا، هم دارای موضوع است که عمران بشری و اجتماع انسانی است و هم دارای مسایل که عبارت از بیان رویدادها و حالاتی است که یکی پس از دیگری در عمران روی میدهد. داشتن موضوع و مسایل از ویژهگیهای هر رشتۀ علمی است، چه وضعی باشد، چه عقلی.»(۱۹)
ابن خلدون ابتکار خود را در نوآوری علم جدید، شگفتانگیز و پرفایده میداند و اطلاع از آن را نتیجۀ تحقیق و ژرفبینیاش نسبت به حوادث عمران میانگارد و تصریح میکند: «آن را از جایی اقتباس نکرده، بلکه خود آن را استنباط و بنا نموده است. و حتا سوگند یاد میکند که من مطلّع نشدهام کسی دربارۀ ابعاد این علم جدید سخن گفته باشد؛ نمیدانم آیا بهخاطر غفلت آنها از این علم بوده ـ البته چنین ظنی به آنها ندارم ـ یا شاید در اینباره مطالبی نوشتهاند و حتا آن را به کمال هم رساندهاند، ولی به ما نرسیده است.(۲۰)
این علم به دنبال تحقیقات و مطالعات ممتدی که ابن خلدون شخصاً انجام داده بود و تجربههایی که سالیان دراز در مناصب گوناگون اندوخته بود و همچنین پس از ارزیابیها و انتقادهایی که از معرفتشناسی در عصر خود داشت و اطلاعات و دیدگاههای جدیدی که بدانها دست یافته بود، به ذهنش خطور کرد و سپس این دستاوردها را در قالب علم مستقلی ارایه داد.
وی سپس کوشید بر اساس امکانات و تواناییهای نظری و تجربیاش، به تمایز بین علم جدید و آنچه در زمانش وجود داشت، بپردازد. او نخست تلاش میکرد تا علم جدید را از خطابه و سیاست متمایز سازد؛(۲۱) چون معتقد بود: هدف و غایت علم جدید با هدف آن دو علم بالذات متفاوت است؛ علم عمران را نباید از مسایل علم «خطابه» دانست؛ زیرا خطابه گفتارهای اقناعی برای جلب یا انصراف تودۀ مردم از عقیدهیی مفید است، در حالی که علم «عمران» دانشی عقلی و برهانی است که با واقعیات محسوس و طبیعی سر و کار دارد.
Comments are closed.