احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





اسـتعفای عقل در افغانستان

گزارشگر:نویسنده: عبدالشهید ثاقب/ یک شنبه 3 اسد 1395 - ۰۲ اسد ۱۳۹۵

بخش دوم/

mandegar-3عقل افغانستانی که همان معادل «عقل ساخته‌شده» است، مرکب از مولفه‌های زیر می‌باشد:
تذکر به جای تفکر، تعبد به جای استدلال، گذشته‌گرایی به جای آینده‌محوری، عدم اعتماد به نفس و صغارتِ خودکرده، ناامیدی، عمل‌زده‌گی و استبدادزده‌گی.
افغانستانی‌ها اگر چه در اصلِ انسانیت و بهره‌مندی از استعداد طبیعی و تواناییِ دماغی با دیگر ملت‌ها برابراند، اما به دلیل حضور این عناصر و مولفه‌ها در فرهنگ‌شان، نمی‌توانند از خرد خدادادی‌شان استفادۀ شایان نموده و در فرایند تفکر جهانی سهم بگیرند و کتاب بنویسند و فیلسوف و فیزیک‌دان و مهندسِ زبردست تربیه کنند.
این در حالی است که سایر ملل جهان، به دلیل دوری جستن از این عادات، توانایی استفاده از خرد را کسب نموده و نامِ نامی‌شان را در فهرست ملل متفکرِ جهان ثبت نموده‌اند.
اندک‌ترین پیامد حضورِ این مولفه‌ها در میان افغانستانی‌ها این می‌باشد که آن‌ها را مقلد و گذشته‌گرا تربیه نموده و اعتماد به نفسِ آن‌ها را می‌ستانند و از آن‌ها آدمیان اسیر در بندِ سنت می‌سازند. ملل و نحلی که به چنین ویژه‌گی‌هایی متصف باشند، هیچ‌گاه به خود حقِ تفکر را نداده و خود را ناتوان‌تر از آن می‌پندارند که متفکر و فیلسوف شوند و فیزیک‌دان به بار آیند. از مهم‌ترین ویژه‌گی‌های این‌گونه ملل و نحل، فقدان اعتماد به نفس و نشخوارِ گفته‌های گذشته‌گان می‌باشد.

عدم اعتماد به نفس
یکی از باورهایی که در میانِ افغانستانی‌ها وجود دارد این است که دوران ظهورِ امام ابوحنیفه‌ها و ابن سیناها و البیرونی‌ها گذشته و دیگر هیچ کسی نخواهد توانست بدان درجاتِ علمی و فلسفی رسیده و صاحب عنوانِ فیلسوف و مجتهد شوند. باور این‌ها این است که ابن سیناها و البیرونی‌ها موجودات متعلق به گذشته بوده و پدیده‌هایی‌اند تکرارناشدنی. یادم می‌آید که یکی از استادان در وصف مرحوم مولوی عبدالرحیم خنجانی می‌گفت که عظمت علمی این آدم، همانند امام ابوحنیفه است، اما جای تأسف آن است که در عصر متأخر چشم به جهان گشوده است. اما چرا ما افغانستانی‌ها، ابن سیناها و البیرونی‌ها را پدیده‌های تکرارناپذیر می‌دانیم؟ چرا فکر می‌کنیم که توانایی اندیشیدن و فیلسوف شدن را نداریم؟ دلیل این‌همه خودکم‌بینی، احساس حقارت و صغارت و عدم اعتماد به نفس‌مان چیست؟
بنده بدین عقیده‌ام که خودکم‌بینی و عدم اعتماد به نفس ما، ریشه در عواملِ زیر دارد:
۱ـ نظریۀ علم صوفیان: افغانستان کشوری است با پیشینۀ درازی از عرفان و تصوف. گفته می‌شود که در این سرزمین از زمان‌های بسیار دور تا به هنوز سه فرقۀ نقشبندیه، چشتیه و قادریه پیروانِ خود را داشته و به گونه‌یی مورد احترام مردم بوده‌اند.
حضور دامنه‌دارِ سنتِ تصوف در افغانستان، اگر پیامدهای مثبتی چون ترویج روحیۀ تساهل و تسامح در جامعه داشته، پیامدهای منفی‌یی نیز در گسترۀ علم و فرهنگِ کشور از خود به‌جا گذاشته که منجر به تعطیلیِ خرد در این سرزمین گردیده است. یکی از این پیامدهای منفی، تضعیف اعتماد به نفسِ افغانستانی‌ها می‌باشد. افغانستانی‌ها اگر امروزه احساس می‌کنند که دیگر توانایی پرورشِ ابوعلی سیناها و لیاقت کسبِ عنوان فیلسوف و مجتهد را ندارند، دلیل آن در نظریۀ علم صوفیان می‌باشد. صوفیان بدین عقیده‌اند که علم نه از راه تجربه، عقل و حواس، بل از طریق اشراق و شهود قلبی قابل حصول است. مولانا جلال‌الدین محمدبلخی می‌سراید:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچو برف نیست
غزالی در مورد نظریۀ علم صوفیان، عین همین تعبیر مولانا را به کار می‌برد: «تربیت صوفیانه، نظام و ساختار مقرر و معینی ندارد، زیرا این تربیت نه علم است که فرا گرفته شود و نه شناخت است که حاصل آید. این دست تربیت، تنها رفتاری‌ست که از راه ریاضتِ ناشی از خودداری از هوس‌ها و دل‌ بریدن از دنیا و پشتِ ‌پا زدن به دارِ غرور و روی کردن به سرای جاوید است.»
گفته می‌شود که نظریۀ علم صوفیان در میان افغانستانی‌ها، چنان نهادینه گردیده است که حتا فیلسوفی مانند ابوعلی سینا که از جملۀ مشاییان می‌باشد نیز آن را پذیرفته و بدان باورمند بوده است. دکتر محمدعابد جابری، متفکر برجستۀ عرب، از ابوعلی سینا نقل می‌کند که گفته است: «به تو از عاداتِ عرفاء اخباری می‌رسد که در دروغ شمردنِ آن‌ها تعجیل مکن. دربارۀ آنان می‌گویند که یکی از عرفاء برای خلق طلب آب کرد و تشنه‌گی‌‌‌شان بر طرف شد، طلب شفا کرد، تمامی شفا یافتند یا نفرین‌شان کرد، روزگارشان تباه شد و با زلزله روبه‌رو شدند یا در راهی دیگر هلاک گردیدند، یا برای آنان دعا کرد و از وبا، مرگ، سل و توفان در امان ماندند یا حیوانات درنده‌خو از آنان ترسیدند و یا پرنده‌گان به آنان نزدیک شدند؛ شنیدن چنین اخباری را مبادا به انکار برخیزی، هنگامی که چنین اخباری را شنیدی، قدری مکث کن و تعجیل مدار. زیرا چنین اتفاقاتی از اسرار طبیعت است و از دلایل گوناگونی برخوردار است، تأثیرات بعضی از نفس‌ها فراتر از بدن‌های‌شان می‌رود، آن‌ها صاحب قدرت و نیرو هستند. نفس‌هایی وجود دارند که شبیه نفس عالمند و نفسی که صاحب این قدرت است اگر از اهل صالح باشد، خویش را پاکیزه و منزه کرده و طریق درست را درک می‌کند: چنین فردی صاحب معجزه و کرامات و همانند یک ولی و شبیه پیامبر است. اگر فردی دارای روحی فاسد و بد باشد، آن را در طریق بد استفاده کرده یک افسون‌گر خواهد شد.»
کمترین پیامد این نگرش در میانِ ما این بوده که ما به نیروی عقل و خرد، در کشف حقیقت بدبین گردیده و آن را کارِ «لقا» و «ریاضت» و «تزکیه» بدانیم.
حسن حنفی، متفکر دیگر عرب، در مورد پیامد نظریۀ علم صوفیان برای جهان اسلام چنین می‌گوید: «در آغاز اندیشۀ فلسفی ما، عقل نسبت به اشراق برتریِ حایز اهمیتی داشت. زیرا خدا را «عقل‌المعقول» و عقل انسان را «عقل فعال» نام نهاده بودند. از رابطۀ این دو، نظریه‌یی را به وجود آورده بودند. در حالی که در سایۀ نظریه اشراق، این تعابیر و مفاهیم تغییر کرد. در واقع، شناخت و نتایج آن را به علم ربانی ارجاع می‌دادند و آن را منبع و سرچشمۀ اصلی می‌دانستند که همین منبع خارج از جهان محسوس، یعنی از عقل‌المعقول نشأت می‌یافت و از آن منبعث می‌گشت‌ـ نه از مشاهده، تجربه و احساس. تمام علوم و حکمت و رسالت و پیامبران، بینش و اندیشۀ فلاسفه و الهام و تجربۀ درونی عرفاء از عقل‌المعقول ناشی می‌شد و وحی در آن مکتوب بود که متکلمین از آن به نام «لوح محفوظ» نام می‌بردند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.