ستیز با ادبیات گفتاری از جورج اورول

گزارشگر:مترجم: خشايار ديهيمي/ یک شنبه 24 اسد 1395 - ۲۳ اسد ۱۳۹۵

بخش چهارم و پایانی/

mandegar-3روزنامه‌ها به احتمال قوی تا زمانی که تلویزیون کاملاً جای‌شان را بگیرد حیات خواهند داشت، اما سوای روزنامه‌ها حتا امروزه بسی جای تردید است که تودۀ عظیمِ مردم در کشورهای صنعتی احساس نیاز به هر نوعی از ادبیات داشته باشند. آن‌ها به هر حال رغبتی ندارند که همان‌قدر که وقت‌شان را صرف انواع تفریحات می‌کنند، وقتی هم صرف خواندنِ رمان و داستان و هر نوع کتاب ادبی و هنری کنند. احتمالاً فلم و سینما و تولیدات رادیویی، رمان و داستان‌ را کاملاً از میدان به‌در خواهد کرد. البته شاید انواعی از رمان‌ها و داستان‌های احساساتی بسیار نازل که محصول فرآیندی هستند که خلاقیت آدمی را به حداقل می‌رسانند، دوام بیاورند.
احتمالاً این فراتر از قدرت خلاق و مهارتِ بشر نیست که ماشین‌های نویسنده درست کند. اما این فرآیند مکانیزاسیون را هم‌اکنون هم می‌توان در صنعت فلم و رادیو دید که یا تبلیغاتی هستند یا در حد روزنامه‌های زرد. مثلاً فلم‌های کمپانی دیسنی عملاً در فرآیندی کارخانه‌یی تولید می‌شوند، یعنی بخشی از کار را ماشین‌آلات انجام می‌دهند و بخشی دیگر را گروهی از هنرمندان که سبک فردی‌شان را تابع آن بخش مکانیکی تولید کرده‌اند. برنامه‌های رادیویی را هم گروهی قلم به مزد می‌نویسند و موضوع هم پیشاپیش از بالا به آن‌ها دیکته می‌شود. حتا با این حال باز آن‌چه این گروه قلم به مزد می‌نویسند، مطالب خامی به حساب می‌آیند که تهیه‌کننده‌گان برنامه‌ها و سانسورچی‌ها با کارد سلاخی به جان‌شان می‌افتند تا شکل دل‌خواه خودشان را به آن مطالب بدهند. وضع کتاب‌ها و جزوه‌های بی‌شمار سفارشی دولت هم، بهتر از تولیدات آن قلم به مزدهای رادیو نیست. حتا ماشینی‌تر از همۀ این‌ها، تولید داستان‌های کوتاه، پاورقی‌ها و شعرهایی است که در نازل‌ترین مجلات به چاپ می‌رسند. روزنامه‌ها و مجلاتی نظیر «رایتر» پر از تبلیغ مدارس ادبی است، که همۀ آن‌ها در ازای فقط چند شیلینگ درون‌مایه‌های حاضر و آماده به شما می‌فروشند. برخی حتا در کنار درون‌مایۀ سطور آغازین و پایانی هر فصل را هم برای‌تان می‌نویسند. برخی دیگر یک نوع فرمول جبری هم در اختیارتان می‌گذارند که با استفاده از آن می‌توانید خودتان درون‌مایه‌هایی بسازید. برخی دیگر بسته‌های کارتی می‌فروشند که حاوی شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی هستند که شما کافی است برشان بزنید تا به شکل اتوماتیک داستان‌هایی بدیع از دل‌شان بیرون بیاید. احتمالاً در ادبیات جوامع توتالیتری هم، اگر هنوز نیازی به ادبیات باشد، ادبیات به همین شکل تولید خواهد شد. تخیل و حتا آگاهی، تا جایی که ممکن است، از فرآیند نوشتن حذف خواهد شد. خطوط عمدۀ کتاب‌ها را بوروکرات‌ها طراحی خواهند کرد و آن‌قدر دست به دست خواهند چرخید و حذف و اضافه خواهند شد که در پایان هیچ فردیتی در آن‌ها وجود نخواهد داشت و شبیه ماشین‌های فوردی خواهند شد که در پایان خط مونتاژ بیرون داده می‌شوند. لازم به گفتن نیست که چنین کتاب‌ها و نوشته‌هایی، آشغال محض خواهند بود، چون هر چیزی که آشغال محض نباشد می‌تواند ساختار دولت را به خطر بیندازد. با ادبیاتی هم که از پیش مانده است، کاری جز این نخواهند کرد که یا معدوم‌شان خواهند کرد یا به کلی از نو ‌آن‌ها را خواهند نوشت طوری که با اهداف آن‌ها بخواند.
فعلاً توتالیتاریسم هیچ جا به پیروزی کامل و نهایی نرسیده است. جامعۀ ما هنوز کلاً لیبرالی است. برای استفاده از حق آزادی بیان در این‌جا باید با فشارهای اقتصادی و بخش عمده‌یی از افکار عمومی جنگید، اما فعلاً نیازی به جنگیدن با نیروهای اطلاعاتی و پولیس مخفی نیست. ما می‌توانیم هر حرفی را بزنیم و هر نوشته‌یی را منتشر کنیم، البته به شرطی که حاضر باشیم، زیرجلکی این کار را بکنیم. اما آن‌چه بیش از هر چیز شوم و نحس است، چنان‌که در ابتدای مقاله گفتم، این است که دشمنان آگاه آزادی دقیقاً همان کسانی هستند که قاعدتاً باید آزادی بیش از همه برای‌شان مهم باشد. تودۀ انبوه مردم اصلاً کاری به این کارها ندارند و آزادی بیان و آزادی اندیشه جزو دغدغه‌های‌شان نیست. آن‌ها موافق تعقیب و پیگرد بدعت‌گذاران و مرتدان نیستند، اما در عین حال حاضر هم نیستند متحمل زحمتِ دفاع از آن‌ها شوند. عوام در آنِ واحد هم عاقل‌تر و هم کودن‌تر از آن هستند که رو به سوی نگرش توتالیتری بیاورند. حملۀ آگاهانه و مستقیم به شرافت روشن‌فکری، از ناحیۀ خود روشن‌فکران صورت می‌گیرد.
بسیار محتمل است که روشن‌فکران طرف‌دار روسیه، اگر پیش‌تر مقهور اسطورۀ روسی سوسیالسم واقعاً موجود نشده‌اند، مقهور اسطوره‌یی بسیار مشابه آن اسطوره بشوند. اما به هر حال، اسطورۀ روسی سر جای خودش هست و بوی گند فسادی که به بار می‌آورد، به مشام می‌رسد. آدم وقتی می‌بیند که افراد بسیار تحصیل‌کرده و فرهیخته با بی‌اعتنایی از کنار سرکوب و تعقیب و آزار می‌گذرند، حیران می‌ماند که بیشتر از کلبی‌مسلکی آن‌ها به خشم بیاید یا از کوته‌بینی‌شان. مثلاً بسیاری از دانشمندان از ستایش‌گران بی‌چون و چرای اتحاد جماهیر شوروی هستند. آن‌ها ظاهراً فکر می‌کنند که نابود کردن آزادی‌ها اهمیتی ندارد، البته تا زمانی که به کار تخصصی آن‌ها لطمه‌یی نزند و آن‌ها بتوانند کار علمی خودشان را پی بگیرند. اتحاد جماهیر شوروی کشوری است بزرگ و پهناور که به سرعت در حال پیشرفت است و نیاز فراوانی به کارگران علمی دارد و برای همین، رفتارش با آنان سخاوت‌مندانه است. اگر این کارگران علم به موضوعات خطرناکی نظیر روان‌شناسی نپردازند، در شوروی جزو آدم‌های ممتاز و برخوردار از مزایای فراوان هستند. از سوی دیگر، نویسنده‌گان شریرانه مورد تعقیب و آزار هستند. البته نویسنده‌گان خودفروخته‌یی نظیر ایلیا ارنبورگ یا آلکسی تالستوی پول‌های هنگفتی می‌گیرند، اما در مقابل آن ارزشمندترین چیز برای یک نویسنده ـ آزادی بیان ـ را از دست می‌دهند. دست‌کم برخی از دانشمندان انگلیسی که این‌همه با شور و شوق از فرصت‌های طلایی برای دانشمندان در اتحاد شوروی سخن می‌گویند، قدرت درک این مطالب را دارند. اما ظاهراً با خودشان می‌گویند: «در روسیه نویسنده‌گان تحت تعقیب و آزار هستند، اما به من چه؟ من که نویسنده نیستم.» آن‌ها درک نمی‌کنند که هر حمله‌یی به آزادی فکر و اندیشه، و به مفهوم حقیقت عینی، تهدیدی است که در درازمدت دامن‌گیر همۀ بخش‌های اندیشه خواهد شد.
فعلاً دولت توتالیترِ روسیه دانشمندان را تحمل می‌کند، چون سخت به آن‌ها نیاز دارد. حتا در آلمان نازی بر دانشمندان، منهای دانشمندان یهودی، سخت نمی‌گرفتند و دانشمند جماعت، در کل، مخالفتی جدی هم با هیتلر نداشتند. در این مرحله از تاریخ، حتا مستبدترین حاکمان مجبورند واقعیت فیزیکی را به حساب آورند، تا حدودی به دلیل نیمه‌جانی که عادات لیبرالی تفکر دارند، و تا حدودی به دلیل نیازشان برای آماده شدن و تدارک دیدن جنگ. تا زمانی که نتوان واقعیت فیزیکی را نادیده گرفت و تا زمانی که مثلاً برای طراحی و ساختن هواپیما ناچارند قبول کنند دو دوتا می‌شود چهار، دانشمندان کارکرد مفیدی دارند و حتا می‌شود مقدار معینی آزادی به آن‌ها داد. دانشمندان بعدها از خواب غفلت بیدار خواهند شد، یعنی زمانی که دولت توتالیتری تثبیت شده و جای پایش را محکم کرده است. در این فاصله، دانشمندان اگر می‌خواهند صداقت علمی محفوظ بماند، وظیفۀشان این است که نوعی هم‌بسته‌گی با نویسنده‌گان و همکاران ادبی‌شان داشته باشند، نه این‌که بی‌اعتنا از کنار مطلب بگذرند و بگذارند تا درِ دهان نویسنده‌گان را ببندند یا به خودکشی سوق‌شان دهند و روزنامه‌ها دایماً و به شکل سیستماتیک حقایق را وارونه جلوه دهند.
اما وضع علوم طبیعی و فیزیکی یا موسیقی و نقاشی و معماری هر چه باشد، این نکته ـ که کوشیده‌ام نشانش دهم ـ یقینی است که اگر آزادی از میان برود، ادبیات هم محکوم به مرگ است و سرنوشت اسف‌باری خواهد داشت. نه تنها سرنوشتی اسف‌بار در هر کشوری که ساختاری توتالیتر دارد در کمین ادبیات است، بلکه هر نویسنده‌یی هم که روی به دیدگاه‌های توتالیتری بیاورد، و برای تعقیب و آزار نویسنده‌گان دیگر و جعل واقعیات بهانه و عذری بتراشد، سرنوشتی جز این نخواهد داشت که دیگر نویسنده به حساب نیاید و این وجه از زنده‌گی‌‌اش ویران و تباه شود. هیچ راه برون‌رفتی از این وضع وجود ندارد. هیچ نطقِ آتشینی علیه «فردگرایی» و علیه «برج عاج» و هیچ شعار به ظاهر زاهدمنشانه‌یی (با این محتوا که به فردیت واقعی فقط زمانی می‌توان رسید که فرد خودش را با جماعت یکی کند) نمی‌تواند از پسِ این واقعیت برآید که فکر خریداری شده، فکر ضایع و تباهی است. اگر خودانگیخته‌گی مجال و میدان نیابد، آفرینش ادبی ممکن نمی‌شود، و خود زبان بدل به چیزی کاملاً متفاوت از آنی که اکنون هست می‌شود، و آن‌گاه باید یاد بگیریم که خلاقیت ادبی را از صداقت روشن‌فکری جدا کنیم. در حال حاضر، ما فقط می‌دانیم که تخیل، مانند برخی از جانوران وحشی، نمی‌تواند در اسارت به حیات ادامه دهد. هر نویسنده و روزنامه‌نگاری که منکر این واقعیت شود، در نهایت خودش را با دست خودش نابود می‌کنــد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.