احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





سلفیت از دیروز تا امـروز

گزارشگر:محمد محق/ یک شنبه 7 سنبله 1395 - ۰۶ سنبله ۱۳۹۵

بخش نخست/
mandegar-3سلفیت در بستر تاریخ
در میان نحله‌های اهل سنت، جریان سلفیت رشدِ به‌نسبت فزاینده‌یی در سدۀ بیستم داشته و اکنون در موافقت و مخالفت با آن، مناقشه‌های وسیعی جریان دارد. با پیدایش گروه‌هایی مانند القاعده و داعش و امثال آن‌ها که همه زیر چترِ سلفیتِ جهادی دسته‌بندی می‌شوند، مخالفانِ سلفیت هرگونه تندروی، تعصب و خشونتِ برخاسته از جوامعِ سنی را منتسب به این جریان می‌دانند و آن را خطری جدی برای امنیت و توسعۀ اجتماعیِ این کشورها می‌شمارند. موافقان آن گروه‌های افراطیِ منتسب به سلفیت را گروه‌هایی منحرف می‌دانند که از مسیرِ اصلیِ این جریان فاصله گرفته و به کژ‌راهه رفته‌اند.
افزون بر این، دربارۀ دایره‌یی که سلفیت احتوا می‌کند و این‌که چه گروه‌هایی را دقیقاً شامل می‌شود نیز مناقشه‌هایی وجود دارد. برخی سلفیت را تنها در جریان رسمی سلفیتِ سنتی که خود را به این اسم می‌نامد، منحصر دانسته و برخی دیگر آن را وسیع‌تر و شامل حتا بسیاری جماعت‌های اسلامِ سیاسی می‌دانند که رسماً در این شمار قرار نمی‌گیرند.
آیا سلفیت یک کُلِ تجزیه‌ناپذیر است که بود و نبودش به‌صورت یک‌دست و یک‌جا امکان‌پذیر می‌گردد یا می‌توان برای آن جوهره‌یی تصور کرد که در شکل‌های بیرونیِ متعددی خود را نشان می‌دهد؟ اگر بتوان سلفیت را دارای هسته‌یی صلب دانست، آیا این هسته تنها در نزد جریان رسمیِ سلفیت یافت می‌شود یا ممکن است دیگر جریان‌های سنی نیز آن را داشته باشند؟ و آیا علاوه بر اهل سنت، ممکن است در دیگر فرقه‌ها و مذاهب اسلامی مانند تشیع نیز رد پایِ آن را پیدا کرد؟
نوشتۀ حاضر در پیِ آن است که پاسخی به پرسش‌های بالا پیـدا کند.

پیشینۀ تاریخی
اصطلاح سلفیت از واژۀ سلف یعنی گذشتگان و پیشینیان گرفته شده است. این اصطلاح به عنوان اصطلاحی جدی که حکایت از خط مشی فکریِ مشخصی بکند، نخستین‌بار توسط ابن تیمیه (۶۶۱-۷۲۸ هـ) رایج و چارچوب فکری آن تیوریزه گردید و با قیام محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶ هـ) در شبه‌جزیرۀ عربستان تبدیل به جنبشی سیاسی ـ دینی شد و از آن تاریخ تا به امروز، جریانی رو به گسترش بوده است.
اما گرایش فکری‌یی که سلفیت آن را ترسیم می‌کند، از روزگار ابن تیمیه یا محمد بن عبدالوهاب آغاز نیافته و پیشینه‌یی به قدمت تاریخ اسلام دارد. پس از فتوحات اولیه در تاریخ اسلام و استقرار مسلمانان در مناطقی بیرون از شبه‌جزیرۀ عربستان، مانند عراق، خراسان، شام، و مصر، و پس از جدایی دو نحلۀ اسلامی خوارج و شیعه از بدنۀ اصلی، بقیۀ مسلمانان که بعداً اهل سنت خوانده شدند و از آن روزگار تا اکنون اکثریت را تشکیل می‌دهند، شاهد دو گرایش عمده بوده‌اند که با دو مکتب فکری یکی با مرکزیت حجاز و خصوصاً مدینه شناخته شده است و دیگری با مرکزیت عراق و خصوصاً کوفه.
گرایش مدینه/حجاز تکیه بر نصوص، یعنی ظاهر آیات و احادیث را تأکید می‌کرد و به سبکی از زنده‌گی اسلامی توجه داشت که در روزگار اولیۀ اسلام در دوران صحابه، رایج بود. گرایش عراق بنا به درهم‌آمیزی قبایل مختلفِ عربی و همزیستی با بقایای کیش‌ها و آیین‌های موجود در منطقۀ بین‌النهرین، می‌کوشید رویکردی عقل‌گرا به آموزه‌های دینی داشته باشد و فهمی عقلانی از نصوص را، البته متناسب با عقلانیت جمعی همان روزگار، در پیش بگیرد.
پس از آن‌که علوم اسلامی مانند تفسیر، عقیده، حدیث، فقه و همچنان مبادی این علوم مانند اصول فقه، اصول حدیث، اصول تفسیر و اصول عقیده/کلام تدوین شد و نوعی از تخصص در مجامع علمی رواج پیدا کرد، میراث دو مکتبِ یاد شده، به دو طیف از متخصصان علوم دینی انتقال یافت. عالمان علمِ حدیث که بعداً به نامِ اهل حدیث شناخته شده‌اند، و در رأس آنان کسانی مانند بخاری، مسلم، احمد بن حنبل و… قرار دارند، به تکامل مکتب مدینه/حجاز و تدوین چارچوب‌های فکری آن پرداختند. در مقابل، گروهی از اهل علم که فقها خوانده می‌شوند، و مشهورترین‌شان امام ابوحنیفه است، میراث‌دار مکتب عراق شدند که به اهل رأی معروف بودند.
این نام‌گذاری بر اساس منطقه، صرفاً ناظر بر فضای کلی آن مناطق است و نه به این معنا که عموم اهل عراق طرف‌دار اهل رأی و عموم اهل حجاز پیرو اهل حدیث بوده‌اند.
اختلاف و تقابل میان دو مکتب یاد شده به‌تدریج به رقابت بر سر رهبری جامعۀ اسلامی کشید و هر کدام حقِ خود می‌دانست که برداشتِ خود از دین را درست‌ترین برداشت بداند و جامعه را بر همان اساس رهبری کند. هنگامی که این اختلافات شدت یافت، کسانی مانند شافعی کوشیدند با ضابطه‌مند کردن برخی از روش‌های اجتهاد، راهی میانه برای آشتی پیدا کنند، اما در عمل این دو جریان همچنان راه تکاملِ خود را پیمودند و تلاش‌هایی از آن دست نتوانست به ادغامِ این دو گرایش بینجامد؛ زیرا علی‌رغم نقاط مشترکِ فراوان در امور کلی، مبانی و پیش‌فرض‌های آن‌ها برای تفسیر و توضیح بسیاری از آموزه‌های دینی از پایه متفاوت بودند، که بعداً به آن‌ها اشاره خواهد شد.
همان‌گونه که این دو مکتب رو به تکامل نظری داشتند، تحولات سیاسی و اجتماعی هم سهمِ خود را در این تقابل ادا می‌کردند؛ گاه کفۀ سلطه و نفوذ اجتماعی به سود اهل حدیث سنگین می‌شد و گاه به سود اهل رأی. در دوره‌هایی عالمان اهل حدیث مورد آزار حکومت قرار گرفتند، هنگامی که میانۀ حکومت با شاخه‌هایی از اهل رأی نیکو بود، که مشهورترینش حبس و آزار امام احمد بن حنبل است؛ و گاهی دیگر، اهل حدیث از نفوذ بیشتری برخوردار بودند، تا جایی که اجازه ندادند جنازۀ امام ابوجعفر طبری به دلیل انتقاد از امام احمد، در قبرستان عامۀ مسلمانان دفن شود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.