گزارشگر:سعید حقیــقی/ دوشنبه 3 عقرب 1395 - ۰۲ عقرب ۱۳۹۵
در سال ۲۰۰۹ میلادی که هنوز در بیبیسی فارسی کار میکردم، فرصتی پیش آمد که برخی برنامههای ویژه در مورد ادبیات افغانستان تهیه کنم. از جملۀ این برنامهها، یکی هم “قصۀ قصهها” بود که به هشتاد سال داستاننویسی مدرنِ افغانستان میپرداخت. برای تهیۀ این برنامه، من با نویسندهگان زیادی یا بهصورتِ مستقیم و یا هم وقتی در دسترس نبودند، بهصورتِ غیرمسقیم و تماس تلیفونی، گفتوگوهای مفصلی انجام دادم.
گفتوگوی طولانیِ من با داکتر اکرم عثمانِ فقید نیز به همین دوره برمیگردد. من در این نوشته پیش از آنکه بخواهم به جایگاه و یا داستانهای آقای عثمان بپردازم، تلاش میکنم روایتی هرچند نزدیک از دیدگاههای او در مورد داستاننویسیِ افغانستان ارایه کنم.
فراموش نکنیم که اکرم عثمان همانگونه که نویسنده بود، تاریخپژوه و سیاستمدار نیز بود. آقای عثمان در رشتۀ حقوق و علوم سیاسی درس خوانده و سالها به عنوان دپیلومات در تاجیکستان و ایران وظیفه اجرا کرده بود. او همچنین مدتی در اکادمی علوم افغانستان به عنوان مسوولِ بخش تاریخِ آن کار کرده بود. اینها سبب میشوند که ما به دیدگاههای او در زمینۀ تاریخ ارج بگذاریم. آقای عثمان با تاریخ برخورد سطحینگرانه نداشت و به همین دلیل تلاش میکرد که سخنانِ خود را همواره با شواهد و ادله همراه سازد.
آقای عثمان انسانی بهشدت مبادی آداب و اخلاق بود و یا ظاهراً من چنین برداشت کردم. زمانی که رشتهبرنامههای ادبیات افغانستان را در بیبیسی میساختم، تحت تأثیر برخورد سه تن واقع شدم. اولی داکتر رضا براهنی است که احاطۀ عجیبش بر نظریههای فلسفی و ادبی مرا شیفتۀ خود ساخت، دومی بهاءالدین خرمشاهی قرآنپروژه و حافظشناس معاصر است که اشرافِ او بر کلام و زبان، تحسینم را برانگیخت و سومی، داکتر اکرم عثمان که آن صدایِ گرم و گیرایش مفتونم کرد.
اکرم عثمان سالها در رادیوی افغانستان برنامۀ ادبیِ “زمزمههای شبانگاه” را مدیریت کرد و با صدای گرم و صمیمانهاش در گوش و جانِ طیف بزرگی از شنوندهگانِ رادیوی افغانستان تأثیر افکند. نکتۀ مهم این است که آن سالها گویندهگی در رادیوی افغانستان، کارِ سادهیی نبود و آقای عثمان از معدود افرادی بود که در این رادیو داستان و شعر میخواند.
در مورد فعالیتهای ادبی داکتر اکرم عثمان در افغانستان قضاوتهای متفاوت و گاه متضادی صورت گرفته. عدهیی به دلیل خوشبینی زیاد از حد، آثار او را اوجِ داستاننویسی مدرن دانسته اند، اما عدۀ دیگر با بیمقدار خواندنِ این آثار تلاش کرده اند که از او چهرهیی مغشوش ارایه کنند.
با این همه، اکرم عثمان در داستاننویسی افغانستان جایگاه ویژۀ خود را دارد، به ویژه که از او به عنوان “روایتگر کابل قدیم” یاد میشود.
داکتر عثمان به کابل قدیم چنان عشق میورزید که هرگز نمیتوانست لحظهیی از فکر کردن به آن بازایسـتد. اگر او را فقط با همین ویژهگی بشناسیم، باز برای ادبیات معاصرِ داستانیِ افغانستان یکی از چهرههای مطرح به شمار میرود.
مکان در داستاننویسی مدرن از اهمیتِ بالایی برخوردار است. اگر داستاننویسی پیشامدرن این عنصر را چندان اهمیت نمیداد، ولی هیچ داستانِ مدرنی را نمیتوان سراغ کرد که عنصر مکان و به تبع آن، زمان را نادیده انگارد. در داستاننویسی پیشامدرن، داستانها یا بدون عنصر مکانی بودند و یا هم اینکه عنصر مکان از اهمیتِ چندانی در آنها برخوردار نبود. به این معنی که اگر مکانهای داستانی را در داستانهای پیشامدرن جابهجا کنیم، هیچ مشکلی از نظر فنی در این نوع داستانها به وجود نمیآید. اما داستاننویسی مدرن که آغازِ آن را در غرب سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی میدانند، افزون بر دیگر ویژهگیها به عنصر مکان نیز میپردازد. به گونۀ مثال، وقتی شما هزار و یک شب را میخوانید، چنین عنصری را در آن یا نمییابید و یا هم بسیار کمرنگ سراغ خواهید کرد. گاه نامهایی از شهرها و مکانها در این اثر فاخر داستانی به چشم میخورند، ولی هیچ تفاوتی نمیکند که آنها را به مکانهای دیگری بازنویسی کنید.
اما در داستاننویسی مدرن چنین نیست. عنصر مکان در ساختار داستان چنان تنیده شده که به بخش جداییناپذیرِ آن مبدل گشته است. الیورتوست دیکنز با لندن چنان عجین گشته که جدایی آن از این شهر ناممکن است و یا وقتی شهکار رماننویسی جهان، “در جستوجوی زمان از دست رفته”ی مارسل پروست را میخوانید، با فرانسۀ قدیم آشنا میشوید. نوستالژیِ اکرم عثمان به کابل قدیم، از ویژهگیهای اساسیِ داستاننویسیِ او میتواند به شمار رود. اگر بخواهم همتایانی در میان نویسندهگان معاصرِ جهان برای او بیابم، میتوانم از ارهان پاموک نویسندۀ ترکی و پاتریک مودیانو نویسندۀ معاصر فرانسه یاد کنم.
ارهان پاموک برندۀ جایزۀ ادبیِ نوبل چنان به استانبول قدیم عشق میورزد که از ذکر جزییاتِ خانهها و کوچههای این شهر تاریخی هرگز ابا ندارد. “نام من سرخ” و “خانۀ خاموش” که به عنوان دو اثر برجستۀ پاموک مطرح اند، سرشار از نامها و جزییات در مورد استانبول قدیم اند.
از آن سوی دیگر، پاتریک مودیانو نویسندۀ نوگرای فرانسه که او نیز جایزۀ ادبیِ نوبل را از آنِ خود کرده، نشان داده است که به پاریس دلبستهگی ویژه دارد. اکرم عثمان نیز در داستاننویسی افغانستان، چنین جایگاهی دارد. او کابل قدیم را با همۀ عطر و طعمِ آن میشناسد و در نوشتههایش آنها را بازتاب میدهد. اگر او را نویسندۀ کابل بنامیم، به نظرم به بیراهه نرفته ایم.
“مردها ره قول است”، “وقتی نیها گُل میکنند” و رمان دوجلدیِ “کوچۀ ما” سرشار از نامها و محلهای کابلِ قدیم اند. این داستانها در کابل قدیم شکل میگیرند و پرورده میشوند.
شخصیتهایی هم که اکرم عثمان برای داستانهایش انتخاب کرده، از همین کابل قدیم برخاسته اند. مردها ره قول است، یکی از روایتهای بهیادماندنیِ عیارانِ کابلی را به نمایش میگذارد؛ عشقی که به ناکامی میانجامد و شباهتهای عجیب با داشآکل صادق هدایت دارد.
از سوی دیگر، اکرم عثمان به دلیلِ شناختی که از تاریخ و روابط اجتماعی دارد، بینشی از نوعِ خود نسبت به داستاننویسی افغانستان تبارز میدهد. آقای عثمان تاریخ داستاننویسی معاصر افغانستان را برخلافِ بسیاریها به سیدجمالالدین اسدآبادی نسبت میدهد. او در این مورد چنین میگوید: “پیش از نوشته شدن جهاد اکبر، حضرت سید جمالالدین افغان به نوشتن داستانوارههایی اقدام کرده بود که این داستانوارهها حدود پنجاه – شصت سال پیش مورد توجه قرار گرفت و در بیروت و مصر شماری از پژوهندههای ژانرهای ادبی در کشورهای عربی، به سبک و سنگین کردنِ این نوشتهها پرداختند، و این داستانوارهها تحت عنوان سلسله اعمال مجهوله یا گفتوگوی انسان و گربه با ترجمۀ علی سلف چاپ شده و البته تاریخ چاپ آن ۲۱ اکتوبر ۱۸۸۹ است.”
داکتر اکرم عثمان این نوشتهها را داستانواره میخواند. این نیز به نظرِ من تصادفی نیست. داستانواره خواندنِ نوشتههای سیدجمالالدین اسدآبادی، به یک معنا نشان میدهد که او در این مورد با همۀ تواضع و ظرافت رفتاری خود، میکوشد آنها را در جایگاه اصلیشان معرفی کند.
داکتر اکرم عثمان جهاد اکبر نوشتۀ محمدحسین پنجابی را که برخیها به عنوان نخستین رمان در تاریخ داستاننویسی افغانستان یاد میکنند، به دنبالِ نوشتههای سیدجمالالدین افغان، قابل بررسی میداند. او میگوید که این داستان و داستانهای قادر افندی دیگر نویسندۀ افغانستان، از چنان ویژهگیهایی برخوردار نیستند که بتوان آنها را در ردیف داستانهای مدرن به حساب آورد.
آقای عثمان گرایش به داستاننویسی مدرن در افغانستان را ناشی از وزیدنِ شمالِ مدرنیته از طریق ترجمۀ آثار ژولورن فرانسهیی بهوسیلۀ محمود طرزی میداند. او باور دارد که نخستین ترجمههای این داستانها سبب شدند که روشنفکرانِ افغانستان با نوع دیگری از نوشتن آشنا شوند.
او میگوید که داستاننویسی مدرن از مغربزمین وارد ترکیه و از آنجا وارد ایران و بعداً وارد افغانستان شده است. آقای عثمان تفاوت داستاننویسی مدرن با داستاننویسی پیشامدرن که او از آنها به عنوان قصه و افسانه یاد میکند را در این میداند که قصهها و افسانهها بر اساسِ تخیلِ محض بنا یافتهاند اما داستاننویسی مدرن بر روابط علتـمعلولی استوار است.
آقای عثمان ترویج داستاننویسی مدرن در افغانستان را ناشی از پا گرفتنِ خُردهبورژوازی ملی در این کشور توصیف میکند. او همچنین باور دارد که بورژوازی خاستگاه اصلیِ رماننویسی در غرب نیز بوده است. وی حتا در این عرصه نیز حکم قطعی صادر نمیکند. او میگوید هنوز متیقن نیست که در آن زمان در افغانستان بورژوازی و مناسباتِ طبقاتی چنان شکل گرفته باشند که به داستاننویسی مدرن مدد رسانده باشند. او میافزاید که برای اثبات چنین پیشفرضی، نیاز به تحلیل و واکاویِ تاریخ داریم.
آقای عثمان داستاننویسیِ مدرنِ افغانستان را شامل چهار دوره میداند. دورۀ نخستین را همان داستانوارههای سیدجمالالدین اسدآبادی میداند که با جهاد اکبر نوشتۀ مولوی حسین پنجابی ادامه مییابد. دومین دوره به نظرِ او با محمود طرزی و سراجالاخبار آغاز میشود. سومین دوره شامل کسانیست که در دهههای چهل تا شصت به داستاننویسی روی آورده اند و او این دوره را دورۀ اجتماعی شدنِ داستاننویسی افغانستان میداند، و چهارمین دوره را پس از دهههای شصت و هفتاد عنوان میکند.
داکتر اکرم عثمان تأثیرگذاری نویسندهگان ایرانی را بر داستاننویسی افغانستان غیرقابل انکار ذکر میکند. به نظر او، افرادی چون دهخدا، جمالزاده، بزرگ علوی، صادق هدایت و صادق چوبک، دینی بزرگ بر گردن نویسندهگانِ افغانستان دارند.
او میگوید که از طریق ترجمههایی که در ایران انجام شده است، نویسندهگان افغانستان حالوهوایِ تازۀ داستاننویسی را بهتر حس کردهاند.
آقای عثمان خود را از تأثیرپذیرانِ بزرگ علوی و جمالزاده میداند و میگوید که بیشترین تأثیر را بر روی او و داستانهایش این دو تن گذاشتهاند.
اکرم عثمان نسبت به ایدیولوژیزدهگی در ادبیات بسیار حساس بود و میگفت که ایدیولوژیها ادبیات را وارونه میسازند. با این حال، او دهۀ شصت را از مهمترین دورههای پُردستاورد داستاننویسی افغانستان ذکر میکند. او میگوید که در این دوره، داکتر اسدالله حبیب با داستان “مزدور”، و رهنورد زریاب با داستان “پیراهن گلدار” و سپوژمی زریاب از شاخصترین داستاننویسانِ کشور بودند.
آقای عثمان تغییر میسر داستاننویسی افغانستان با رویکرد تند اجتماعی در دهۀ چهل و پنجاه را ناشی از تغییر مناسبات اجتماعی و سیاسی در این کشور میداند. او میگوید که رشد نهضتهای روشنفکرانه مثل ویش زلمیان، وطن به رهبری غبار، خلق به رهبری محمود طرزی، و بعداً حزب دموکراتیک خلق و شعلۀ جاوید و جریانهای اسلامگرا، ادبیات نوینِ افغانستان را بهشدت تحت تأثیرِ خود قرار دادند و در این برههها، ما شاهد ظهور نوع ادبیات اجتماعی در افغانستان هستیم.
آقای عثمان دهۀ شصت را در میان دهههای مختلفِ داستاننویسی افغانستان، دهۀ ویژه، درخشـان و استثنایی میداند. با این حال، او میگوید که سانسور در همین دوره نیز بلای جانِ ادبیات بوده است. او برای نشان دادنِ تأثیراتِ سانسور بر فضای ادبیات، مثالی از خودش ذکر میکند و میگوید که در دهۀ شصت، رمان “دراکولا و همزاد” را نوشته که پس از نشر بخشی از آن در یکی از نشریههای کابل، از سوی اسدالله کشتمند از مجریان سیاست فرهنگیِ حزب دموکراتیک خلق متوقف شده است.
Comments are closed.