احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران/ چهار شنبه 12 عقرب 1395 - ۱۱ عقرب ۱۳۹۵
وضعیت بحرانیِ امروز افغانستان، برآیند سیاستهاییست که در این کشور به اجرا گذاشته شدهاند. هیچ وضعیتی به شکلِ خودبهخودی اتفاق نمیافتـد؛ اگر کشوری به صلح، آرامش، شکوفایی و توسعه رسیده، دلیلِ آن این بوده که سیاستِ معقول و درستی برای آن انتخاب شده و اگر به سوی اضمحلال و نابودی گام گذاشته، آنهم به دلیلِ سیاستهایی بوده که سیاستمردانِ آن به اجرا گذاشتهاند.
در پانزده سال گذشته در سیاستهای افغانستان میتوان به صورتِ پُررنگ حضور جامعۀ جهانی را نیز حس کرد. البته این حضور، بر اساسِ کنوانسیونهای بینالمللی، حضوری قانونمند و قابل توجیه بوده است.
جامعۀ جهانی در برهۀ خاصی وارد صحنۀ سیاستِ افغانستان شد که از آن باید به عنوان برهۀ آشوب یاد کرد. در چنین برههیی، حضور جامعۀ جهانی در کنار مردم افغانستان توانست به یکی از بدنامترین نظامهای سیاسی در جهان پایان دهد. سقوط حاکمیتِ طالبانی با مشارکت جامعۀ جهانی بهدست آمد و از آن روز افغانستان مسیرِ تازهیی را برای رسیدن به ثبات و شکوفایی انتخاب کرد.
نظام جدید سیاسی، با همۀ کمی و کاستیهایی که دارد، از دلِ مطالبات و خواستههای قاطبۀ مردم بیرون شده و همسو با فضای جهانی است. به این معنا که نظام سیاسیِ فعلیِ افغانستان اگر از یکسو ریشه در خواستهای مردم دارد، ولی ازسوی دیگر به همان میزان نظامی مدرن میتواند به شمار رود که با نظامهای مشابه در کشورهای پیشرفتۀ جهان از نظر بنیادهای اندیشهیی در منافات قرار ندارد. با این همه، در طول پانزده سال گذشته و با آزمون و خطاهای زیادی که در سیاستهای افغانستان انجام شد، میتوان نتیجه گرفت که هنوز این کشور به ثبات و پایداریِ لازم نرسیده و همچنان نظام سیاسیِ کشور در معرضِ خطرها و تهدیدهای بیرونی و داخلی قرار دارد. دلایلِ این امر میتوانند بسیار متنوع و گوناگون باشند: از انتخابِ سیاستها گرفته تا برنامهریزیها و اجرایی کردنها، از کنشگرانِ سیاسی گرفته تا کنشپذیران و خیلی مسایلِ دیگر که در عرصۀ سیاست میتوانند مستقیم و یا غیرمستقیم تأثیرگذار باشند. یکی از این دلایل میتواند نگاه جامعۀ جهانی و کنشگرانِ بینالمللی به مسایل افغنستان باشد.
در این جای شک نیست که نقش کشورهای متحدِ افغانستان و به ویژه غربیها در مسایل کشور، همواره جنجالبرانگیز بوده است. گاهی وقتها حضور و سیاستهای برخی کشورها چنان در امور داخلیِ افغانستان پُررنگ بوده که از آن به اشغال و مداخله تعبیر شده؛ ولی گاهی چنان نامحسوس بوده که سبب شده بسیاری از اتفاقهایی که در این کشور افتاده، به پای زمامداران داخلی نوشته شود. اما انکار نمیتوان ورزید که نقش غربیها و به ویژه امریکا در سیاستهای کشور، آنهم به دلایل مختلف و گوناگون، کلیدی و بااهمیت بوده است. شاید نوع تعاملی که در محور افغانستان و منطقه پس از سقوط رژیم طالبان شکل گرفت، این نقش پُررنگ را بتواند توجیه کند.
افغانستان در طول سی سال جنگهایی که متحمل شده بود و به دنبال آن استقرار رژیم طالبان، کشوری نبود که بتواند به تنهایی از پسِ مشکلاتی که دامنگیر آن بود، به آسانی نجات یابد؛ بهویژه وقتی که نگاه برخی کشورهای همسایه نیز به این کشور نگاهی دوستانه و از سرِ مهرورزی نباشد. در چنین برههیی افغانستان چارهیی جز مشارکت بینالمللی برای رسیدن به صلح و امنیت نداشت. اما سیاستهای کشورهای غربی و بهویژه امریکا مشکلاتی را نیز برای افغانستان به وجود آورده که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
سیاست امریکاییها به مسایل افغانستان، هنوز رنگوبویِ زمانِ جنگ سرد با آن رویکردهای سیاه و سپید را نشان میدهد؛ سیاستی که ویژهگی اصلیِ آن بر دکترین برد و باخت، اقلیت و اکثریت و مقولاتی از این نوع استوار شده است.
دو رویکرد اساسی را در سیاستهای جهان باید از یکدیگر تفکیک کرد. یکی سیاست برد و باخت است که بر مبنای آن، یکی میدان را میبرد و دیگر کنشگران میبازند. در چنین سیاستی، جا برای بازیگرانِ دیگر وجود ندارد. رویکرد دوم میتواند به رویکرد “بازیِ رویایی کودکان” تعبیر شود که بر اساس آن، همه از برد در میدان سیاست برخوردار میشوند. متأسفانه رویکرد سیاستگران امریکا به قضایای افغانستان بر اساس رویکرد نوع اول استوار بوده است. امریکاییها برخلاف دگرگونیهایی که در سیاستِ مدرن رونما شده، همچنان رویکرد قرن نوزدهمی به مسایل افغانستان نشان میدهند؛ رویکردی که اساس آن بر اکثریت و اقلیتهای تباری و قومی بنا شده و تلاش میکند که مسالۀ توزیع قدرت را از کانال آن حلوفصل کند، در حالی که وجود چنین سیاستی در قرن بیستویک میتواند به تنشها و اختلافاتِ تازهیی دامن بزند.
ولی امروزه نمیتوان با چنین تعریفی از سپهر عمومی به توافق و همکاری میان بازیگرانِ سیاسی توفیق حاصل کرد. اکنون توزیع قدرت نه بر اساس اکثریت و اقلیت، بل بر اساس متغیرهای دیگری که میتوانند به عدالت و تساوی بیشتر در جامعه کمک برسانند، صورت میگیرد. از سوی دیگر، اکثریت و اقلیتی که برخیها در افغانستان به دنبال آن اند، هیچ مبنای علمی و واقعی ندارد و بیشتر به یک توهم و رویا شبیه است. حالا اگر چنین توهم و رویایی مبنای تصمیمگیریهای سیاسی شده باشد، باید گفت که فاجعهیی کلان به وقوع پیوسته است.
متأسفانه امریکاییها به جای رفتن به دنبال واقعیتهای افغانستان، با توهمی که بیشتر زادۀ استعمار قرن نوزدهم است، تلاش کردند که مشکلات قرن بیستویکِ افغانستان را حل کنند. این سیاست، تبعات خطرناکی در کشور داشته و بدون شک یکی از فکتورهای اصلیِ به درازا کشیده شدنِ جنگ و رویاروییهای نظامی بوده است.
سیاستِ واقعنگرانه به اوضاع کشور، میتواند بارِ مشکلاتِ زیادی را کم سازد. متحدان بینالمللیِ افغانستان و در رأسِ آنها ایالات متحدۀ امریکا باید با تجدید نظر کلی در سیاستهایشان، به دنبال واقعیتهای سیاسیِ این کشور باشند؛ واقعیتهایی که نه بر اساسِ کمیتِ توهمزای قومی، بل بر اساسِ کیفیتِ مشارکت و تلاش برای همدیگرپذیری شکل گرفته است.
Comments are closed.