احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دكتور شمسالحق آريانفر/ سه شنبه 2 قوس 1395 - ۰۱ قوس ۱۳۹۵
بخش پنجــم/
سوگندنامۀ جوانمردان
جوانِ تازهوارد در حلقۀ عیاران، مراسم تحلیف را بهجا میآورد و با صدق و اخلاص سوگند میخورد: «سوگند به یزدان دادارکردگار و به نور و نار و مهر و نان و نمکِ مردان و نصحیت جوانمردان …[تعهد میکرد] غدر نکند و خیانت نیندیشد [ونه بر زبان که در دل میگفتند] اگر در دوستی جوانمردان کاری بود که برباد شوند، روا میداشتند و اندیشه نمیداشتند.»
اما این سوگند در مراحل بعدی، زمانی که جوانمردی با تصوف میآمیزد و فتوت شکل میگیرد، بیشتر ویژهگی اسلامی پیدا میکند که نمود آن را در فتوتنامهها میخوانیم.
نجمالدین زرکوب تبریزی در فتوتنامهاش سوگند فتوت را چنین آورده است: «من قسم میخورم در حضور جوانمردان که خدمت علما و فقرا را ترک نگویم و رحمت خداوند نصیب همهگی باد. من سوگند میخورم که ایستادهام استغفار گناه بیانتها را و بندهگی امر و نهیِ خدا را و متابعت سنتِ مصطفی را و متابعت امهات و آبا را و خدمت جوانمردان و صلحا را.»
نشان جوانمردی
فتیان و جوانمردان در میان افراد جامعه قابل تشخیص و شناسایی بودند. جوانمرد از سیمای آراسته، از سخن، از عمل و کردارش میتوانست به شناسایی آید. امام صادق از قول پیامبر اسلام نشانهای فتوت را چنین برمیشمارد: «حضرت پیامبر به علی گفت: تو نخستین جوانمرد امت منی و جوانمردان امت من ده نشان دارند: صداقت در گفتار، وفای به عهد، کرم و سخا در حق نیازمندان، گشادهدستی، ترک دروغ، دستگیری سائل، بخشودن بر یتیم، هنر و فن، مهماننوازی از هر بیگانه، حجبوحیا.»
اصول جوانمردی
حضرت علی (رض) اصلهای فتوت را اینگونه برمیشمارد: وفا، صدق، امن، سخا، تواضع، نصیحت، هدایت، توبه.
در منبع دیگر، اصول و خصایص فتیان چنین مشخص گردیده است:
۱ – وفای به عهد: به استناد آیه: والموفون بعهدهم اذا عهدوا (به عهد خود هنگامی که عهد بستند، وفا میکنند.) (قرآن، ۱، ۱۷۷)
۲ – تکریم: یعنی حمایت حرمت و رعایت حشمت و اعتراض از لئیمان و سفها جهت صیانت عرض و استیفای آبرو
۳ – سعۀ صدر: بزرگی و گذشت و مدارا که با آن بر دیگران سرافراز شوند.
۴ – نرمی با ضعفا و درشتی با گردنکشان و عدم ترس از ملامت در راه حق.
۵ – عزت: یکی ترفع نفس که با فرومایه دشمنی نکند و دیگر، معرفت قدر خویش که نفس را برای دنیا خوار نکند.
کمال جوانمردی
از حضرت علی (رض) پرسیدند: کمال فتوت در چیست؟
گفت: العفو عندالقدره، التواضع عند الدوله، السخا عندالقله، العطیه بغیر منه.
و برترین کمال در فتوت، عیبپوشی است. باری به حضرت پیامبر خبر آوردند که در فلان خانه زن و مردی تنهایند. پیامبر حضرت علی را فرستاد. علی وقتی به آن خانه داخل شد، چشمانش را بست و با چشمانِ بسته دور تا دورِ خانه را گشت و بعد نزد پیامبر رفت و گفت: من کسی را ندیدم. پیامبر گفت: انت فتی هذه الامه.
زبان جوانمردان
عیاران و جوانمردان، شیوۀ بیان و زبانِ خاصِ خود را داشتند. زبانِ جوانمردان سمبولیک بود، نحوۀ بیانِ خاصی داشتند. صراحت و قاطعیت و برایی ویژهگی دیگرِ زبان جوانمردان بود.
مثلاً میگفتند:
ـ طنابشه دراز بسته کده: یعنی بسیار خودسری و کلانکاری میکند.
– نوک نوک میسه را میخوره: به کسی توجه ندارد و مغرور است.
– میگفتند: هزارت آفرین، بهجای اینکه بگویند هزار آفرین. یعنی ضمیر “ت” را در مقام مفعول صریح بعد از کلمۀ هزار میآوردند. درست آنگونه که در شاهنامه بهکار رفته است.
– یا میگفتند: خرابته نبینم. (عیاران و کاکههای خراسان، ص ۴۷)
– مردها ره قول است.
– لحن ادا و بیان کلمات و جملات از زبان عیاران گونۀ دیگر است. با یک نوع کشش ادا میگردد و اصطلاحات خاصی را بهکار میبرند.
رفتار جوانمردان
عیاران رفتار خاصی داشتند. پیزارهای پسقات میپوشیدند. نوک نوک پا میرفتند، یکقسم اندامشان را تکان داده حرکت میکردند. چنین حرکات برای کاکههایی که ریشسفید شده بودند، تماشایی بود. بابه قرآن هنرمند و دنبورهچی از خلم سمنگان با پیزارهای پسقات قسمی حرکت میکرد و اندامش را تکان میداد که در عروسیها مردم ساعتها مینشستند تا او برخیزد و حرکتی کند و آن رفتارِ تماشاییِ او را ببینند.
دربارۀ رفتار ویژۀ عیاران است که عطار نوشته است: حسین منصور حلاج، محکوم به کشتن گردید. وی را به کشتنگاه میبردند. وی در راه که میرفت، میخرامید و دستاندازان و عیاروار میرفت با سیزده بند گران. (آریانا، جوانمردان و عیاران، ۱۳۲۶، ص ۷)
حاصل جوانمردی
جوانمردان باور داشتند: کنش و کارکرد جوانمردی در جامعه، چند اصل را نهادینه میسازد: عفت، شجاعت، حکمت، عدالت
عمل و هنرِ جوانمردان.
عیاران ویژهگیهای خاصی داشتند. با این ویژهگیها از سایر افراد متمایز بودند و شناسایی میشدند. از آن جمله است این خصوصیات: شبروی و شبگردی، کمند اندازی، از برج و باروها بالا شدن، از نقبها گذشتن، فواصل شهرها را با شتاب پیمودن، خنجراندازی و غیره نیز از کارهای عیاران بود. با این تواناییها بود که زورمندان را سرجایشان مینشاندند و از مظلومان دفع ظلم میکردند.
نامهایی برای خود میگذاشتند که بیان نمادین از وضع جسمی و روحیِ آنان بود: شغال پیروز، سمک عیار، شهمرد عیار، شیرزاد عیار، شه میر عیار، شروین عیار، شاهوی عیار، سندان (لقب یعقوب لیث)، آهوگیر، تیزدندان. این القابگذاریها هنوز در شمال افغانستان و در همۀ ولایتها جاریست: بابه جان بیراقچی، بدل بم، حضرت قل للمی، قیوم انقلابی، محمد شاه بروت.
شعار جوانمردان
عیاران و جوانمردان، مردانِ آزادهیی بودند که به دنبالِ دنیادوستی و نفسِ خود نبودند. همۀ تلاششان در راستای خدمت به مظلومان و نامجویی بود. با این خصوصیات، شعار زندهگی هر جوانمرد این بود: من مرد ناداشت(فقیر) و عیارپیشه ام. اگر نانی یابم بخورم و اگر نه میگردم و خدمتِ عیاران و جوانمردان میکنم. کاری اگر میکنم، آن برای نام میکنم نه از برای نان و این کار که میکنم، از برای آن میکنم که مرا نامی باشد.
مرامنامۀ جوانمردان
باستانی پاریزی آورده است: عیاران و سپاهیان را به قدر حالِ خود مروتی باشد و مردی. ایشان را نام جوانمردی نهادند و اصل جوانمردی سه چیز است:
– یکی آنچه بگویی، بکنی.
– دوم آنکه شکیب را کار بندی.
– سیّم آنکه راستی در قول و فعل نگاه داری.
و جوانمردترین از همه مردمان آن بود که:
– دلیر و مردانه بود و شکیبا به هر کاری.
– بر آن سفره که نان و نمک خورده باشد، بد نکند؛ نان و نمک خوردن در حکم همقسم شدن، عهد بستن و خیانت نکردن است.
– آسایشِ خود و مصیبتِ مردم را نمیخواهد؛ «در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم». جوانمردان همیشه با مردم بودند.
– امانتدار و با کمال بودند.
– اگر کسی را کاری بدیشان میفتاد، منت بر جان داشتند و بدو یار بودند.
– اگر کسی در زینهار میآمد، بهجان او را از دست نمیدادند.
– جوانمرد آن است که غدر نکند. با دوست دوست و با دشمن دشمن باشد.
– راستگویی و درستی پیشۀشان بود.
– رازداری اصل دیگرِ جوانمردی است.
– عفت و پاکدامنی.
– برادرخواندهگی و خواهرخواندهگی.
– فداکاری.
– بینیازی؛ آنچه داشت خرچ میکرد و بستۀ مال نبود. خود را ناداشت (تهیدست) میخواندند. سمک عیار میگوید: من مرد ناداشت ام و مرا با اقطاع و ولایت چه کار.
– سوگند صداقت که هرگز به همدیگر غدر نکنند.
– حاضرجواب و نرمسخن بود. زبان نگه میداشت و غیبت نمیگفت.
-۷کاکهگری یا آخرین نمودهای جوانمردی در خراسان
سدههای ۱۲ – ۱۴ هجری یا ۱۸– ۲۰ میلادی، پایانۀ تشکیلات رادی و عیاری و یا جوانمردیِ آریاییان است. در اثر حملات و کشتار بیرحمانۀ لشکر مغول، نظم و تشکیلاتِ عیاری از هم پاشید. آنگونه که گفتیم، مدتی عیاری از رونق افتید اما در سدههای هژدهم یا بیستم میلادی، باز شاهد گروههای عیاران و عیاری در خراسان هستیم که بیشتر کاکهگری خوانده میشد. از کاکههای چند ولایت به گونۀ نمونه نام میبریم:
۱ـ کاکههای کابل
«کاکههای کابل در پایین چوک، شوربازار، مرادخانی و چنداول حلقههای جداگانه و رؤسای علیحده داشتند. بعضاً به جنگ تن به تن با اسلحه میپرداختند… کاکهیی که از شاگردان یک حلقه میخواست علناً به حیث کاکه معرفی شود، دستار مخصوص و با شفِ دراز تا زانو میبست و پیزار را پت میکرد. آنگاه بهتنهایی شهر را یک دوره میزد و از برابر کاکههای سایر نواحی عبور میکرد. اگر بالای او از طرف کاکۀ دیگر صدایی میشد، به معنی دعوت به جنگ بود. (غبار، ۱۳۶۰، ص۹۰)
«داوطلب کاکهگی مجبور به دادن امتحانات و شاگردی استاد بود. یکی از این امتحانات، انجام خدمات مشکل و گشتوگذار شبانه در قبرستانها و کوهها و سفرهای دور و نجات دادن ناتوانی از مخمصۀ جانی یا مالی بود… و بعضاً برای نشان دادن مقاومت، پای خود را مثل اسپ نعل میزدند.» (غبار، ۱۳۶۰، ص۹۱)
کاکهگری به گونۀ عیاری، از کارنامه و هستۀ سیاسی نیز برخوردار بود. سخنها و کارنامههای کاکهها در برابر زورمندان و صاحبان ثروت و استعمار در تاریخ معاصر ما رخشنده است. چنانکه در ردیف نخستین مبارزان ضد استعماری، کاکهها را مییابیم. میبینیم که هاشم کاه فروش، حسین کاکه، حاضر خان، بچه بایی کاکۀ مشهور کابل، در پهلوی امینالله خان لوگری، سکندر خان بامیزالی، امام ویردی ازبک، عبدالله خان اچکزی و دیگران قرار داشتند و بیدریغ در برابر انگلیس میجنگیدند.
از کاکههای مشهور و سرآمد کابل (۱) که در دورههای شیرعلی خان، امیرعبدالرحمن خان، حبیبالله و حتا در زمان امانالله خان هم برخی از آنها زیست داشتهاند، میتوان این افراد را نام برد:
دوست بچه حاضر، بچه بهایی، پیروی بچه ادی، کاکه طلا، کاکه نقره، کاکه شکور، حسین کاکه، میرزا عبدالعزیز لنگر زمین، صوفی غنی (غنی نصواری)، کاکه بدرو، خالورکا، کاکه څلور، کاکه طاهر و… . (آیینه، ۱۳۵۰۰، ص۳۵ )
۱ـ آغا دوست
آغادوست یا کاکه چپه، پسر حاضر خان بود که در تاراج و سزای برنس انگلیسی پیشقدم بود.
مال برنس که خورد از دل و جان
هاشم کاهفروش و حاضر خان
آغا دوست از دورۀ شیرعلی خان تا زمان نادرشاه زنده بود. زبانبازیهای او با امیر عبدالرحمن هنوز به یاد مردم است:
– امیر پرسید: نامت چیست؟
– کاکه گفت: دوست بچه حاضر خان.
– امیر گفت: از نام دیگرت حرف بزن.
– کاکه گفت: بچهها مرا کاکه چپه هم میخوانند.
– امیر جهت خجل ساختن او چیزی گفت.
– کاکه بیحوصله شد و به آواز بلند گفت: نه قربان ایطور نیس. مه ده وقت ضرورت خنجر و سیلاوه ره طرف چپ میآویزم و به هر دو دست از اسلحه راست و طرف چپ خود کار میگیرم.
جوانی را گریان دید که پول عروسی را نداشت. خانۀ دولتمندی را زد و به آن داد. دستبردی به خانۀ مستوفی کابل زد. عبدل هزاره با لکۀ خاص دوست دستگیر شد. حین اعدام عبدل را با ریسمان گردنش به کوه شهدا کشید. روزها ناپدید شدند و این کارروایی او نقل مجلسها بود. آغا دوست خوابگاه معمولی نداشت؛ بیشتر در بام آسیابی در نزدیکی پل مستان میخوابید و نماز صبح را در نزدیکترین مسجد ادا میکرد.
بچه بایی
کاکۀ نامدار کابل از گذر بالاحصار بچه بایی بود. او پیوسته با یارانش از شبروی، چوب خوردن، تیل داغ، پیادهروی و نعل نمودن پای خود حرف میزد. از دور شیرعلی تا زمان امیرعبدالرحمن زنده بود و در خیابان کابل دکان سماوار داشت. آنچه مییافت، به بینوایان میداد. او جوان یکلا و تسمه بود. زمانیکه بیپول میشد، با بالکههایش به طرف هندوستان میرفت و شب در میان، با دستبردی که زده بود، با طلاهای فراوان و خورجینهای پُر برمیگشت. اما کارنامۀ درشت او، پایداری در برابر انگلیس است. بچه بایی در صف دیگر بچههای کابل مانند هاشم کاهفروش، داوود قندتول، حاجی دکاندار و دیگران از بیرقداران نبرد علیه انگلیس بود. بچه بای را از مردانی میدانند که بارها سیلاوهاش در خانۀ کیوناری و اطراف شیرپور به درخشش آمد و روزها با عبدالله خان اچکزی ته و بالا رفت. بچه بایی با آمدن جنرال پالک باز هم در برابر انگلیس صفآرایی کرد و جنگها نمود. در جنگهای کوهدامن و استالف با سرداران ملی همسنگر بود. کاررواییهای او در تهیۀ خوراک، رساندن زخمیها به خانههایشان، خبرگیری از خانوادۀ غازیها و پیامرسانی به حیث یک قاصد جنگی بسیار ثمربار و درخشان است. میگویند او در خانۀ سردار محمد عثمان خان میزیست. روزی سردار به او گفت: «نامت دنیا را پُر نموده اما کارت را ندیدهام.» بهخاطر همین یک گپش به قصر شیرعلی خان رفت و کلاه شبپوش و ظرف آبخوری او را آورد و صبح به سردار داد که بسیار متعجب شد و به هراس افتاد.
Comments are closed.