احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت/ دو شنبه 8 قوس 1395 - ۰۷ قوس ۱۳۹۵
بخش دوم و پایانی/
ممکن است گفته شود که اگر اسلام دین مشترک است و گوهر یگانهیی دارد که تمامی ادیان در آن مشترکاند، پس چرا ادیان الهی اینهمه در اصول اولیه و مبانی اعتقادیشان با یکدیگر متفاوت، و حتا متناقضاند. مثلاً مبانی اعتقادی یهودیّت و مسیحیت با اسلام تفاوتی بنیادین دارند، درحالیکه همۀ آنها از آدرس واحدی آمدهاند و بایستی بنیادهای اعتقادی آنها با هم یکی باشد. در پاسخ به چنین پرسش بنیادییی است که اسلام به عنوان دینِ خاتم، بر تحریف اصول اعتقادی ادیان پیشین انگشت مینهد و با این کار، فلسفۀ وجودیاش را اصلاح اعتقادی ادیانی میداند که دستخوشِ تحریف شدهاند.
اسلام بر تحریف تورات و انجیل به مثابۀ کتابهای مقدسِ یهودیان و مسیحیان تأکید دارد و شواهد تاریخی نیز بر صحت ادعای اسلام گواهی میدهد. تحقیق روی کتبِ مقدس در قرن هجدهم نشان داد که اولاً: این کتابها سالها بعد از وفاتِ پیامبرانشان نوشته شدهاند؛ ثانیاً: کتبِ مقدس در زمانهای مختلف نگاشته شده و در زمان واحدی تحریر نشدهاند؛ ثالثاً: کتابهای مقدس توسط چندین مؤلف نگاشته شدهاند و مؤلفِ واحدی نداشتهاند. نتیجۀ این پژوهشها چیزی جز تردیدافکنی در منشای الهی دین مسیحیت نبود. مردم که با ظهور دستاوردهای علمی، اطمینان بیشتری به علما پیدا کرده بودند، به نتایجِ تحقیقِ آنها نیز ارج قایل شدند. کتب مقدس که با عبور از تاریخ به مسیحیان رسیده بود، زمانی قدسیّتش را حفظ میکرد که دلایل تاریخی کافی بر الهی بودنِ آن وجود میداشت. تحقیقات تاریخی دانشمندان در موردِ کتب مقدس نتوانست الهی بودنِ آنها را به اثبات برساند، بلکه برعکس نشان داد که این کتابها توسط اشخاص مختلف و در زمانهای مختلفی نگاشته شدهاند. این مسأله قدسیّتِ این کتابها را به زیر سایههای ابهام برد و زمینههای علمیِ طرد مسیحیت از حوزههای عمومی و حتا خصوصی را بیش از پیش فراهمتر کرد.
اسلام گوهر مشترک همۀ ادیان، از جمله ادیان ابراهیمی را بر توحید میبیند؛ توحیدی که در مسیحیّت بهصورتِ شرک اقنوی درآمده، و در یهودیّت با آموزۀ «عزیر فرزند خداست» شایبهدار شده است [توبه:۳۰]. با این بیان، هر دو دین ابراهیمی که آورندهگان آنها پیامبران برحق الهیاند، از مسیر اصلی توحید به انحراف رفتهاند و اسلام داعیهیی جز بازگشت دوباره به توحید که پیام مشترک انبیا خوانده میشود، ندارد.
قرآنکریم در خطابی که به اهل کتاب از طریق پیامبر اکرم اسلام دارد، آنها را به کلمۀ مشترکی فرامیخواند که همانا عبادت خدای یگانه است.
﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ [آلعمران:۶۴] ترجمه: بگو: «ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعضی دیگر را – غیر از خدای یگانه – به خدایی نپذیرد.» هرگاه (از این دعوت،) سر باز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم!».
قرآنکریم از عبادت خدای یگانه، و اینکه جز خداوند کس دیگری را ارباب اختیار نکنند، به عنوان وجه مشترک اسلام و مسیحیت یاد میکند. این رویکرد قرآنی، برای انسان مسلمانی که امروز از تفرقه و اختلاف به رنج افتاده است، واجد پیام بزرگی است، و آن اینکه بایستی در دعوت از نقاط مورد اتفاق آغاز کرد، نه از نقاط مورد اختلاف. شورمندانه در روزگار ما غالباً از نقاط تفرقهانگیز به هر مسألهیی نگریسته میشود، بدون آنکه موارد مورد اتفاق کانون توجه و عنایتِ قرار گیرد. از همینجاست که سید جمالالدین افغانی گفته بود «اتفق العلماء علی أن لایتفقوا»: علما اتفاق کردهاند که اتفاق نکنند. نیافتن وجه مشترک خود با دیگران و یا هم بیتوجهی به آن، معضل کلان و دستوپاگیری است که ما با آن روبهروییم. تا کنون دو گروه اهل سنت و اهل تشیّع علیرغم اشتراکات بنیادینی که با هم دارند، نتوانستهاند به تفاهم و همزیستیِ مسالمتآمیز دست یابند. تأکید روی نقاط اختلافی -که بخش اعظم آن معطوف به فروعات دین است – چنان است که قدرت دید وجوهاتِ همسان را از آدمی میستاند و اتفاق و باهمی جایش را به افتراق و کشیدهگی میدهد.
وقتی مسلمانها نتوانستهاند تا هنوز با تأکید بر مشترکات دو گروه اهل سنت و اهل تشیّع که هر دو از منبع مشترکی آب میخورند، به نزاع میانشان خاتمه دهند، چگونه میتوانند در دایرۀ وسیعتر با اهل کتاب، و فراتر از آن، با پیروان ادیان دیگر کنار آیند. این در حالیست که میثاق مدینه که به دستان مبارک آنحضرت صلیاللهعلیهوسلم نوشته شده، نمونۀ مجسمی از کنار آمدن مسلمانها با پیروان ادیان دیگر با تکیه بر وجوهات مشترک میان آنهاست. در روزگار ما اما، چنان دید وحدتبخشی بهندرت به چشم میخورد و کشاکشها وقتی بُعد سیاسی و اقتصادی بهخود میگیرند، پیچیدهتر و مهارنشدنیتر میشوند.
به هر روی، مسالۀ اصلی این است که اسلام بر مشترکات تأکید میورزد و در میان انبیای الهی نیز رشتۀ مشترکی میبیند که از آدم تا خاتم را بههم وصل میسازد. با این بیان، تفریق در اسلام جایی ندارد. تفریق بدین معناست که یک و یا چندی از پیامبران الهی از سلسلۀ انبیاء بیرون کشیده شوند و شماری از آنها مورد پذیرش قرار گیرند و شماری دیگر نه. چنین نگرشی رشتۀ دوامدار و مسلسلِ پیامبران الهی را میگسلد و در نتیجه، شماری از آنها مورد بیمهری و انکار قرار میگیرند.
امروزه یکی از عواملِ دروندینییی که مسلمانها را از اهانت به پیامبران دیگر، بهویژه یهودیّت و مسیحیّت باز میدارد، اعتقاد آنها به نبوّات عامه است. مسلمانها اعتقاد به تمامی پیامبران الهی، از آنجمله حضرت موسی و حضرت عیسی علیهماالسلام را لازمۀ مسلمان بودنِ خویش میدانند و اهانت به آنها سبب میشود که از دایرۀ اسلام بیرون شوند. روی این بیان، هرگاه هم اگر اهانتی به پیامبران دیگر صورت گیرد، خودِ مسلمانها شخص موهن را مجازات میکنند و لزومی ندارد تا پیروان آن پیامبر – اگر پیروی داشته باشد – اعتراض کنند و به جادهها بریزند و القصه واکنش نشان دهند. این مسأله اما، در اهل کتاب اینگونه نیست. از آنجاییکه مسیحیان و یهودیها اعتقادی به پیامبر اکرم اسلام ندارند، توهین به او را شایبهیی بر اعتقاد دینی خویش نمیانگارند و لذا تکلیفی به لحاظ دینی در برابرِ آن احساس نمیکنند. همین است وقتی کاریکاتوری از پیامبر اسلام را رسم میکنند، پیروان دین مسیح واکنشی نشان نمیدهند و حتا شماری از دستگاههای سیاسی نیز از آن پشتیبانی میکنند و آن را آزادی بیان میخوانند. با این بیان، اگر «پاپ» مسیحی نیز نیز واکنشی در برابر رفتارهای اهانتآمیز به پیامبر اکرم اسلام نشان میدهد، بیش از آنکه ناشی از اعتقاد دینی آنها باشد، دایر بر مصلحتاندیشی است.
به هر روی، اعتقادمندی به نبوّات عامه هیچگونه اهانتی را برنمیتابد و این، یکی از نتایج عملی و مثبتی است که چنین اعتقادی در پی دارد. مسلمانها از این رهگذر، اعتقادی دارند که از هر دین دیگری جامعتر است. این در حالیست که عدم اعتقادمندی اهل کتاب به پیامبر گرامی اسلام، از میزان جامعیّتِ عقیدۀ آنها به اصل رسالت میکاهد.
تا اینجا روشن شد که اسلام اعتقاد به نبوّات عامه را لازمی میشمارد و تفریق میان پیامبران را برنمیتابد. اما این به معنای عدم وجود مراتب میان انبیای الهی نیست. پیامبران همه در یک مرتبه نیستند و آزمونهایی هم که در ادای رسالتِ خویش از آن عبور کردهاند، بهیکسان نیست. قرآنکریم از تناسب آزمون و جایگاه سخن میزند و میان آن دو رابطه میبیند. مثلاً آزمونهایی که حضرت ابراهیم علیهالسلام از آن گذشته است را نمیتوان با بسیاری از پیامبرانِ دیگر قیاس کرد. به همینسان، سختیهایی که نبی مکرّم اسلام دیده و تحمّل کرده است، در نوع خود منحصر بهفرد است. شاید بر پایۀ مسایلی از این دست است که شماری از پیامبران الهی اولوالعظم خوانده شدهاند و از فضیلت بیشتری برخوردارند. با این وجود، تفاوت مراتبی میان انبیای الهی را نباید موجب تفریق میان آنها دانست. زیرا قرآنکریم صریحاً از عدم تفریق میان انبیای الهی خبر میدهد و از سویی هم، تفضیل از مقولۀ کیف است و ذومراتب دانسته میشود، در حالی که تفریق ناظر بر کمیّت است و بر وجدان و فقدان – نه مراتب – دلالت دارد.
سخن پایانی اینکه، اسلام حقیقتِ مشترکی است که در شاهرگهای تاریخ بشری جریان داشته و پیامبران الهی در هر دورهیی از دورههای تاریخ مبلّغ آن بودهاند. با این توضیح، یهودیّت و مسیحیّت نیز در معنایی عام «اسلام»اند؛ با این تفاوت که اولی به خدای مورد اعتقادشان (یهوه) و دومی به به آورندۀ پیام خداوند (مسیح) نسبت یافتهاند. این مانند آن است که مثلاً اسلام را به معنای خاص آن «محمدیّت» بنامیم و به آورندۀ آن نسبت دهیم. با اینهمه، همۀ این ادیان در گوهر اصلیشان مشترکاند و در معنایی عام، اسلام خوانده میشوند. اسلام به معنای خاص اما، بر مجموعه عقاید، آموزهها و دستورات عملییی اطلاق میشود که توسط جبرئیل علیهالسلام بر پیامبر خاتم از جانب خداوند فرو فرستاده شده است. امروزه اصطلاح مسلمان بر پیروان همین دین بهکار میرود که آورندۀ آن محمد صلیاللهعلیهوسلم است.
ربط منطقی اسلام به معنای عام و اسلام به معنای خاص
در پیوند به ربط منطقیِ اسلام به معنای عام و اسلام به معنای خاص آن چندین احتمال وجود دارد. احتمال اول آن است که اسلام را لفظ مشترک بدانیم. لفظ مشترک لفظی است که میان چندین معنا مشترک بوده و به هر یک از این معناها بهصورت جداگانه، بدون آنکه تقدّم و تأخری در میان باشد، وضع شده باشد. اگر اسلام را لفظ مشترک بینگاریم، آنگاه اطلاق اسلام بر دین پیامبر خاتم، معنای جداگانهیی خواهد داشت که با اسلام به معنای عام آن کاملاً متفاوت خواهد بود.
احتمال دوم آن است که ارتباط مفهومی این دو را از نوع حقیقت و مجاز بدانیم. به این معنا که، اطلاق واژۀ «اسلام» به معنای عام حقیقی، و اطلاق آن بر دینِ خاتم از نوع مجاز است. این فرض نیز با اشکال روبهرو است. زیرا تمامی ادیان ذاتاً دارای حقیقت واحدند و اسلام خوانده میشوند. بنابراین، لفظ اسلا را نمیتوان بر دین خاتم به معنای مجازی آن به کار بست.
احتمال سومی آنکه اسلام را از نوع الفاظ منقول بدانیم. چنانکه ابتدا به معنای عام بهکار میرفته است، اما بعداً با ظهور دینِ خاتم معنای اصلیاش را از دست داده است و اکنون واژۀ «اسلام» بر معنای خاص آن (دین خاتم) اطلاق میشود. این دیدگاه نیز چندان مؤجه به نظر نمیرسد. زیرا قرآنکریم «اسلام» را ابتدا بر ادیانِ پیشین بهکار برده است و قرینهیی دایر بر آنکه اسلام به معنای پسین آن بهکار رفته است، وجود ندارد. با این بیان میتوان گفت که واژۀ «اسلام» مشترک لفظی است که بر افراد و مصادیق آن به یک معنا حمل میشود. اما این به معنای برابری میان تمامی مصادیقِ آن نیست؛ بلکه دلالت اسلام بر مصادیق آن ذومراتب است و بر کمیتهای مختلفی صدق میکند. با این وجود، دلالت اسلام بر دینِ خاتم مطابقی است، و این یا بدان جهت است که این دین روشنترین مصداق اسلام عام است، و یا بهدلیل ویژهگیهای منحصر بهفردی است که این دین دارد، و یا هم به سببِ «خاتمیّت» دلالت اسلام بر این دین مطابقی است.
Comments are closed.